شعر در مورد کرج ، شعر کوتاه در مورد شهر کرج و استان البرز و شعر محلی کرجی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
حاج عِزیز و حسین قُلـــــــــی و امِیر
چه مـــــــردان بزرگی بَن به نخجیر
یکی اُشکار می شَه با صــــــد تا بِرنو
یکی قِندیلِ فِزِن میزَه هر شُــــــــــو
عمو تاجدین و یالانِنش به اُشــــــکار
یکی دیگه به چـــوپانی گِی ردَه یار
بِه اِزنُو تِنگِه هر شو مشَـــــدی عِزمَت
می خُوتَه مالِشــــــــی پَهلو، بیخ لَت
با تیخو و شَمِک گـــــویِن و گِینگال
وامی داشتن گرگه از حمله به مـــال
یِه شُو باران میاَمه یه شُــــو هم گرگ
یه شُو مَهمان می یامه با دو تا تُــرک
اینجوری زندگـــــــــی خوبی دَاشتَن
خوش و سر حال بَنُ و ریا نُــــداشتن
شیــــــــــــــره وارِه و بَرِه گاه و وَرِه
مالی واربَنُ و پشم و یالــــــــی گارِه
هَمِــــــــــش یه جا دِیبَن اِی جــان بَبِه
مثل الان نِه بَه اِی جــــــــــــــان بَبِه
مِن اینان بوگوتوم تا بُدانـــــــــــــی
که از تاریخ مان غافـــــــــــل نمانی
یاد روزایی که شُــــــــوستا وَایِستایم
یاد نَنجـــــــــان و آرد، نانُ و حسَام
دِلِم تِنگِه، نَه مِثل تِنــــــــــــگِ قاطر
زُوانِم قِصَّه داره گِردَه قاصـــــــــــر
بیامِم ما کـــــــــــرج با صد خیالات
وَ گِردانـــــــــــدَنِ اُن روزا مَحالات
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زمانه ، بد و نامرد و دنیا و جور و جبر و غم و گردش زمانه
البرز ای بلند سرافراز روزگار
ای مانده از گذشته ی دوران به یادگار
در پهن دشت دامن سبز تو خفته بود
تهران نازنین چه زیبا و با وقار
شهری پر کرشمه و طناز و دل فریب
چشم هوس به دیدن رویش در انتظار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از قله ی غرور تو خورشید مهربان
تابد فروغ مهر به دشت و کوهسار
شب ها بر آسمان پر از رمز و راز
آن ماه و ستاره بس درخشان و بی شمار
جاری ز چشمه های خروشان قلب تو
آب زلال زمزم و کوثر به جویبار
باد صبا نسیم گل و لاله می دهد
دل در هوای پاک تو پیوسته بی قرار
افسوس و صد دریغ که آلوده کرده اند
این بهترین فضای دل انگیز این دیار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کرجی ها، بِنیشیم، با هم دیگه گپ بزنیــم
کرجــی بگیم، بخندیم، واسه هم کف بزنیــم
کرجــی بگیم که این لهجه ی زیبـا بمانــه
یالامــان یادگیرن و حــــرف بِزنن توی خانــه
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صهیونیسم ، و صهیونیست ها و جنایات رژیم صهیونیستی
شهــرِ ما اون قِدیمــا منطقــه خلــوتــی بُــو
کارامان رعیتـــی و زندگــی مان برکتــی بُـــو
کوچه ها شلوغ نبَو، این همه ماشین دِنی بُو
ماشینـای جورواجور، سبک و سنگین دنی بُــو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خانه ها اُو دِنبو، لوله کشـــی نگــردی بُـــو
اوضاعمـان رِدیف نبوُ، اقبالمـــان وگردی بُـــو
وانــت و سوار مان درشکه ها و گـاری بُــو
چه کنیـم که اون روزا زمان خـــرسواری بُـــو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
منبــع های اُوومان تو خانه ها یه بشکه بُــــو
ماشیـــن سواری مان تو جـــاده ها درشکه بُــو
همه مان یادمانه، رودخانه مان غرّه می کُرد
سد واریـــان دنی بو اُو روی اُو شرّه می کُـــرد
همــه مان یادمانه تابستانـــا می شویُــم درو
یخ و کلمن دنُبــو، کـــوزه دبُــو یه خــورده اُو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جــو نخــود، جــو اسیّــو، جـو مـــردآبــاد
اُو فـــــــراوان بُـــو، مـــــدام خیلــــی زیـــــــاد
ما می شُویم تابستانا جومردآباد تنــو کنیـم
بپربیـــم شیرجه بشیم، به هر طرف شنو کنیــــم
دم صبح گوُگلوانی، گُودُبو فت و فــــراوان
تا دایــــــی بهــــرام بیاد، گوگلـــوان محلمـــان
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کرامت ، انسانی و انسان و امام رضا و امام حسن
کرج در چشم من
شهریست
دو اتاق دارد
یکی اتاق شعر
دیگری اتاق نقاشی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کرج
شهر کوچکیست
در مقابل تبریز
که سه اتاق داشت
یکی اتاق شعر و در دو اتاق دیگر
همیشه بسته
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کرج شاید
آخرین ایستگاه برای شاعری بود
که در خودش جا مانده بود
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شلوار ، کردی و کت و شلوار و شعر طنز درباره شلوار
بیا یکدم تو از بهرِ تماشا
ببین چه جلوه هائی داره اینجا
بوَد کارِ خداوند تعالی
میان کوه ودشت گل لانه کرده
که ورزن را کنون گلخانه کرده
بنفشه با شقایق هم نشین است
تمام دشت ورزن اینچنین است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بوَد لاله عروس دشت ورزن
بیا بنشین کنار چشمهء من
بنوش یک جرعه از آب گورا
تو شاکر باش ببین لطف خدا را
زِ حال مردمانش گویم حالا
همه ساده دل ومهمان نوازند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همه زحمتکشاند و سرفرازند
که زادهء امام چهارم اینجا
بوَد پشت و پناه ورزنی ها
روَم تا من ببوسم بارگاهش
که باشیم ما همیشه در پناهش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای کرج سویت سه تن از شهر، یار آورده ام
با (علـمـداری ) و (دیبـا ) (شهـریار) آورده ام
خلق می گویند از یک گل نمی گردد بهـار
زین سبب سویت سه گل با یک (بهار) آورده ام
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دوست ، خوب و بد و از دست رفته و بی معرفت و صمیمی
می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند
تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر صبح، چون زبان تر و خشک برگها
از نیش ناگهانی زنبور آفتاب
آماس میکند
تهران چو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم غبار
دار میشود
دردی نهفته در دلش احساس میکند
هر ظهر، چون زبان تب آلود برگها
طعم شراب تلخ و گس آفتاب را
احساس میکند
من همچو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم خیال
از هوش میروم
شعری نگفته در دلم آماس میکند
نادر نادرپور