شعر در مورد طایفه ، بابادی و بیرانوند و بزرگان طایفه گرایی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می شوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خالی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
این طایفه اند، اهل توحید
باقی، همه خویشتن پرستند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بشر دوستی ؛ شعر درباره انسان دوستی
خیزید به سوی من کشیدش
ای طایفه یاری شما کو
ای سنگ دلان جواب گویید
کان کان عقیق و کیمیا کو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم
شیشه کثرت این طایفه را بشکستیم
اینکه گویند فنا هست غلط میگویند
تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای طایفه ای که درتان نیست
هیهات که در کدام کارید؟
گر در دل تان غمی نگنجد
بر سینه خسروش گمارید
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خوش آمد گویی ، جملات خوش آمدگویی زیبا
عشاق تو در پیش گرفتند بیابان
کان طایفه ده را پس ازین هیچ کسانند
کو محرم رازی؟ که اسیران محبت
حالی بنویسند و سلامی برسانند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رنج خفت مکش از خلق باظهار کمال
نزد این طایفه بی عیب نبودن هنر است
در چنین عرصه که عامست پرافشانی شوق
مشت خاک تو اگر خشک فرو ماندتر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مردم همه در شکوه بیکاری خویش اند
سرخاری این طایفه هنگامه ئی گر شد
در خامه تقدیر نگونی عرقی داشت
کاخر خط پیشانی ما اینهمه تر شد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد باغ ، میوه و چای ایرانی و ارم و باغ گل و باغ وحش
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه محراب امامت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خدنگ غمزه خوبان خطا نمی افتد
اگر چه طایفه ای زهد را سپر گیرند
کم از مطالعه ای بوستان سلطان را
چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بهشت ، گمشده و زیر پای مادران است و بهشت و جهنم
تلخست پیش طایفه ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می پراکنند
ای متقی گر اهل دلی دیده ها
بدوز کاینان به دل ربودن مردم معینند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بی خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست
وینهمه بی خبرانند، که خون سردانند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پدر از دست رفته ، روی سنگ قبر و پدر فوت شده
بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است
بیداری این طایفه خمیازه خواب است
بی اشک ندامت نبود عشرت این باغ
از خنده گل آنچه بجامانده گلاب است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای سنگِ زیـر آسیابِ هـر سیـاست
ای خاک طاقت پویمان ای بختیاری
ای برد شیر روزگار ای دل پر از درد
ای یـادگـار دودمـان ای بختـیـاری
ای زردکـویت زادگـاه زنـــدهرودان
ای زندگی بخش از روان ای بختیاری
ای خاک شیر و شور و شعر و شادمانی
ای غم خورِ غم خوارگان ای بختیاری