جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 24, 1400
  • 3:44 ب.ظ

شعر در مورد بهار

شعر در مورد بهار

شعر در مورد بهار شیراز برای کودکان ، زیباترین اشعار در مورد بهار و نوروز و طبیعت و عشق ، گلچین شعر در مورد بهار دوبیتی کوتاه. در این مطلب از سایت جالب فا بهترین اشعار در مورد بهار را برای شما تهیه دیده ایم.

بهار

شعر در مورد بهار

اندر دل من مها دل افروز تویی

یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بهار آمد ، بهار من نیام

گل آمد گُلعذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ ، گل ‏ها

گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا

چراغ شام تار من نیامد

جهان در انتظار آمد به پایان

به پایان انتظار من نیامد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

صد فصل بهار آید و

بیرون ننهم گام!

ترسم که بیایی تو و

در خانه نباشم…

شعر در مورد خانه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

جز ما دو سه تا انار عاشق در باغ

کی مانده از آن تبار عاشق در باغ

گفتی که بهار عاشقان پاییز است

دلخونم از این بهار عاشق در باغ

سر داده به باد انار عاشق در باغ

از کار گذشته کار عاشق در باغ

“پاییز” نگو…! بگو که رستاخیز است

با اینهمه سربدار عاشق در باغ

شعر در مورد انار

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

خیابان یادگار توست، تهران یادگار توست

درختان کنار این خیابان‎ها بهار توست

تو باران آمدی گل بود کز هر گوشه می‎بارید

هنوز این شاخه‎های سبز هر سو زیر بار توست

هنوز این شهر، مدهوش تو و ذکر و نماز تو

اذان، مسجد به مسجد، بازگوی اعتبار توست

تو از نسل محمد، پیر ما، خورشید ما بودی

جهان تا رویت خورشید فردا در مدار توست

تویی آن چشمه‎سارانی که لبنان و فلسطین هم

اگر یک قطره خون دارد به جرات وامدار توست

اگر جانی است در رگ‎های رویایی به نام قدس

به یمن گام‎های پیروان روزه‎دار توست

هنوز از بهمن این شهر، ظلمت بیم‎ها دارد

سپیدا بخت تهرانی که بعد از تو دیار توست

تو چشم مردم این سرزمین هستی، زمین دیری است

نگاهی منتظر، هر سو به شوق امیدوار توست

شعر در مورد تهران

عطر نرگس، رقص باد/ نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست/ نرم نرمک می‌رسد

اینک بهار؛ خوش به حال روزگار. سال نو مبارک

تبریک عید نوروز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است

خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است

به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی

این پیامی است که از دوست به یار آمده است

شاد باشید در این عید و در این سال جدید

آرزویی است که از دوست به یار آمده است

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

 از ثروت سپهر کواکب کند حدیث

از نزهت بهار شقایق دهد خبر

شعر در مورد ثروتمند و فقیر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

یکی ست ز آن همه نعمت هوای خوب و لطیفکه روحِ تازه به تن در دمد مسیحا وار

صفای روح به ما بخشد و سلامت تن

فضای سبز و هوای لطیف و صحبت یار

چنان که شاد کند لحظه های هستی رانشاط باغ و صفای گل و نسیم بهار

هوای پاک به پاکیزگی رساند جان

فضای سبز به خرم دلی کشاند کار

هوای پاک به اعصاب ما دهد تسکینفضای سبز به ابصار ما دهد انوار

هر آن دیار که گشت از هوای خوش محروم

درو نزیست به خوبی و خوشدلی دیّار

رهین منت ِ آب و هواست صحتِ تنوزین عطیه بود روح ، ایمن از تیمار

فضای سبز گشاید ز پای خاطر بند

هوای پاک زداید ز لوح ِ دل زنگار

ز تندرستی و حفظ حیات شد مهجورکسیکه زیست در آب  و هوای نکبت بار

قرینِ عیش و نشاط آمد و ندیم  سرور

هر آن که رفت به خرّم دیار بهجت یار

شعر در مورد هوای پاک

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

پسرم

یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان رادیدی

از این پس همه چیز تکراریست

جز مهربانی

شعر در مورد پسر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب

بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق

به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل

که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد

شعر از حافظ

شعر در مورد بی اعتمادی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

دستم را بگیر

مرا بگیر از خودم

مرا ببر با خودت.

یک جای امن…

من در سر رویایی دارم

تو درخت نارنج شوی،

من خاک…

در من ریشه بدوانی

به وقت بهار،

شکوفه‌ها‌مان را

بارور شویم

و خدا

مست شود از عطر باهارنارنجِ ما…

شعر در مورد خودم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

باغ در ایام بهاران خوش است

موسم گل با رخ یاران خوشست

چون گل نوروز کند نافه باز

نرگس سرمست در آید به ناز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید

خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

شعر از حافظ

شعر در مورد ثبات قدم

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبهٔ هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست

مزدور دیو و هیمه‌کش او شدیم از آن

کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست

تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است

تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست

بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت

نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل

مفتون مشو که در پس هر چهره چهره‌هاست

جمشید ساخت جام جهان‌بین از آنسبب

کگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر

هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است

ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست

گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق

بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست

جان شاخه‌ایست، میوهٔ آن علم و فضل و رای

در شاخه‌ای نگر که چه خوشرنگ میوه‌هاست

ای شاخ تازه‌رس که بگلشن دمیده‌ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیدهٔ معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است

مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش

کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است

تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

همنیروی چنار نگشته است شاخکی

کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست

گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش

تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است

چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب

ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست

در آسمان علم، عمل برترین پراست

در کشور وجود، هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است

میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

در موجهای بحر سعادت سفینه‌هاست

قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است

خرم کسیکه درده امید روستاست

بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست

در حیرتم که نام تو بازارگان چراست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار

تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

شعر از پروین اعتصامی

شعر در مورد ثروت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود

درود باد بر این موکب خجسته، درود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل

به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود

برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

من خراب گیسوان توام لبخند که می زنی، جهان سمفونی بی بدیلی می شود

که دلم را به پرواز در می آورد. با نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود

و بهار و دلم بی تاب مهربانی های مُدامت دست هایم را لای موهایت که یله می کنم

شراب از سرانگشتانم عطر افشانی می کند

محبوب من ! من خراب میخانه ی گیسوان توام .

“امیر نقدی لنگرودی”

شعر در مورد آب

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار زیبا

گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود

ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود

ور به یاری و کریمی شبکی روز آری

از برای دل پرآتش یاران چه شود

ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد

کوری دیده ناشسته شیطان چه شود

ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت

همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود

آب حیوان که نهفته‌ست و در آن تاریکیست

پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود

ور بپوشند و بیابند یکی خلعت نو

این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود

ور سواره تو برانی سوی میدان آیی

تا شود گوشه هر سینه چو میدان چه شود

دل ما هست پریشان تن تیره شده جمع

صاف اگر جمع شود تیره پریشان چه شود

به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست

بهر ما گر برود ماه به میزان چه شود

چون عزیر و خر او را به دمی جان بخشید

گر خر نفس شود لایق جولان چه شود

بر سر کوی غمت جان مرا صومعه ایست

گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود

هین خمش باش و بیندیش از آن جان غیور

جمع شو گر نبود حرف پریشان چه شود

شعر از مولانا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار شیراز

نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

میان جعفرآباد و مصلا

عبیرآمیز می‌آید شمالش

به شیراز آی و فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش

که نام قند مصری برد آنجا

که شیرینان ندادند انفعالش

صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی چون است حالش

گر آن شیرین پسر خونم بریزد

دلا چون شیر مادر کن حلالش

مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر

نکردی شکر ایام وصالش

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

نسیم صبح دلبر می شنیدم

دلم دیوانگی آغاز می کرد

خیال آب رکناباد می پخت

هوای خطه شیراز می کرد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار برای کودکان

بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد

گل‌های سرخ و زیبا

در باغ خانه‌ی ما

چشم‌ها را باز کردند

با خنده ناز کردند

بنفشه دسته‌دسته

کنار جو نشسته

در روز آفتابی

در آسمان آبی

پرنده‌ی خوش‌آواز

پر زد و کرد پرواز

بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

سبزی بیار سیر بیار

سیب و سماق گیر بیار

سنجد و سرکه پیدا کن

در وسط سفره گذار

وقتی که گوید آن عمو

آی سمنو آی سمنو

صداش بزن بیاد جلو

کاسه بده بخر از او

ماهی و آرد و آب و شیر

سبزه و گل نون و پنیر

شمع و گلاب خوب بیار

هر چه که لازمه بیار

سفره بینداز به زمین

تمام چیز هفت سین

ظرف به ظرف پیش هم

درست و پاکیزه بچین

تا به خوشی سال دگر

به شادی و بی‌دردسر

آسوده زندگی کنی

از غم و غصه بی‌خبر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار و نوروز

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بر چهره‌ی گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند

وز شاخه گل داد دل زار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون

پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

باغ در ایام بهاران خوش است

موسم گل با رخ یاران خوشست

چون گل نوروز کند نافه باز

نرگس سرمست در آید به ناز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار

آمده نوروز ماه با گل سوری به هم

باده‌ی سوری بگیر، بر گل سوری بچم…

نوروز روزگار نشاط است و ایمنی

پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی

نوروز درآمد‌ای منوچهری

با لاله‌ی لعل و با گل حمری

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

تو قامت بلند تمنایی ای درخت

همواره خفته است در آغوشت آسمان

بالایی ای درخت

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

زیبایی ای درخت

وقتی که بادها

در برگهای در هم تو لانه می‌کنند

وقتی که بادها

گیسوی سبز فام تو را شانه می‌کنند

غوغایی ای درخت

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است

در بزم سرد او

خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت

در زیر پای تو

اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان

صبحی ندیده است

تو روز را کجا ؟

خورشید را کجا ؟

در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان

پیوند می‌کنی

پروا مکن ز رعد

پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت

سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما

با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت

شعر در مورد جنگل

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد

که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است

بر طرف چمن روی دلفروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است

خیام

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *