شعر در مورد قضاوت ، عجولانه و اشتباه و نادرست و نابجا دیگران و قضاوت نکردن همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گاه یادِ همان چند ستارهی دور که میافتم
دور از چشمِ تاریکی
میآیم نزدیکِ شما
کمی دلم آرام بگیرد
خیالم آسوده شود
جای بعضی زخمها را فراموش کنم
اما هنوز نگفته: ها!
باد میآید.
با این حال تو خودت قضاوت کن
من هنوز هم
بدترین آدمها را دوست میدارم.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صدا ، صدای زیبا و صدای باران و صدای یار و آب و خوش
قضاوت را گذارم در قیامت
خدایم داند و بازم خدایم
در ان لحظه که تو دادی عذابم
شکایت کردم از تو از خدایم
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به نابودی نشاندی
شکستی این دل و
بر من گذشتی
تو رفتی قلبت و
بر من تو بستی
بگو رسم زمانه با من این بود؟
یا که سهمم از دنیا چنین بود
چه شبها را که من حسرت کشیدم
در این عشقم چه منتها کشیدم
دلم کوه غم و دریای اندوه
نگاهم خسته وتاریک و بی نور
نمیدانم چه شد عهدت شکستی
رخت را با دلم بیگانه جستی
نمیخواهم بدانم از سرانجام
دلت جایی دگر کرده پرواز
خیانت تا ابد مخفی نماند
قضاوت میکند اینک خدایم
خدایم داند و بازم خدایم
تو را اینک به این دنیا سپارم
به این دنیای بی فردا سپارم ….
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در کنار تواَم! دوست من
احساسم را با تو در میان میگذارم
اندیشههایم را با تو قسمت میکنم
راهی مشترک پیشِ پایت میگذارم
اما ازآنِ تو نیستم
با مسئولیت خود زندگی میکنم
مرا به ماندن مجبور نکن! دوست من
احساسم را به کفهی قضاوت نگذار
نه اندیشهیی برایم معین کن
و نه راهی برای درنوشتن
به تصاحبم نکوشُ
تعهداتم را نادیده مگیر
اگر از آزادی محرومم کنی
دوست من
تو را از بودنم محروم خواهم کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قبل از شروع
به قضاوت نشستیم
باد می وزید
برگهای اوستا به گونه های ما می خورد
و ما در خیال باطل خود مسرور
از ادراک قوانین مواج بادها
در میان هجوم نورها
چشمانمان به زردی برگها افتاد
ولی در نگاه پوچمان
چیزی نبود جز قتل واژه ها
پس چو گوشواری زرین
به گوشهایمان آویختیم
پند های شیرین تو را
و نهفتیم گوشهایمان را
در هزار توی چادرها
نه از برای رنگ آن
و نه بخاطر شادی زنگ آن
برای پوچی مبادا
پس به قضاوت نشستیم
در انتخاب اشاره ها
قبای پاره به تن بود
نه شاخسار پرگل آزادی بهار
حال تو دیگر نیستی
تو بیگانه ای
در برابر دیدگانمان
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عجب ، و خود پسندی و عجب صبری خدا دارد و قافله عمر
به راستی چه میماند از آدمی جز چراغی روشن به راه آیندگان؟
پس بدانید که راستی بر دروغ ، نیکی بر بدی ، پاکی بر پلیدی ،
بخشایش بر انتقام ، آشتی بر جنگ ، خرد بر جنون چیره خواهد شد
و آیندگان بر ما قضاوت خواهند کرد
و شما نیز چون من روزی تن اندر این خاک خسته خواهید کشید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می گوید قضاوتش نکرده ای
و هیچ کلمه ای در کلامت
خارج از خط نبوده است
که خارجش کند از خط
و حق داشته ای حتا
آن تبسم تلخ را
مانند پلاکی زنگ زده
میخکوب کنی
بر سر در تمام خواب و خیالاتش
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کفتار ، متن زیبا و جملات شیر و کفتارها و آدم کفتار صفت
پرواز کن
پرواز کن و بیا،
کنارم بنشین
ای سپیدی روزگار
ای طراوت محض
ای مونس مرموز افکار پریشان
ای دغدغه روشن
و ای فراموش نشدنی،
همیشگی
مگر چه کرده ام،
که گریزانی،
از التماس و خواهش
و از این که حقیقت را بگویم،
بی پرده
که گناه من فقط همین است
قبول
قبول،
من متهمم
متهم
ولی محکوم نیستم
پس بیا، این سایه را مرور کنیم
از نو
قضاوت را به کبوترها بسپاریم
و به کلاغ بگوییم:
بس است دیگر، خجالت بکش !
و سایه را بپذیریم،
مثبت فکر کنیم
کمی هم در سایه استراحت کنیم
دوباره زنده شویم
طلوع را بهانه کنیم
شهامت را قدر بدانیم
و اصل را بر برائت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقتی تمنای نگاهت دلم را می لرزاند،
صدای خودکشی باران، روی چتر، بی تابم می کند،
دست هایت مرهمی می شود بر روح آشفته ام…
اشک چشم هایم را می لرزاند…
ستاره چشمک زنان، خود را در مشتم زندانی می کند و
نگاهت پر می شود از عشق!
آنگاه قلبم دیوانه وار بر سینه می کوبد و من غرق می شوم در این سه حرف…
وقتی که زیر نور مهتاب،
من و تو بی معنا می شویم….
ما، جان می گیرد…
من، پایان می گیرم در تو…
تو، پایان می گیری در من…
آن وقتی که ما قاتل می شویم…
تمام غم ها و غصه ها را می کشیم…
و زیر خاک سرد تنهایی و درد دفنشان می کنیم،
مجازات می شویم….
به قضاوت عشق،
حکممان عاشقی می شود،
آن وقت، من و تو عاشقیم…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قنوت ، نماز و متن و شعر کودکانه در مورد قنوت
خانه طاعات عمارت مکن
کعبه آفاق زیارت مکن
امه تلبیس نهفته مخوان
جامه ناموس قضاوت مکن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پناهم ده میان آن طنین امن نجوایت،
که پیدا کرده ام از نو وجودی را بسان مهر
که گرمی می طراود شبزده،خسته حقیر ِ بی نصیبم را.
هراسم نیست گاهی روح عریان می شود در قاب چشمانت
و شوق از واژه ها جاری ست.
تو را من بی قضاوت دیده ام آری،
تو هم بی حکم و قانون بین
جنون ِ تلخکام ِ بی شکیبم را.
تمام ذهن من خرسند و رقصان است.
بر پا کرده ای با شعر و ذوق و رنج،احساسی
که کس را هرگزش ادارک یارا نیست،
بفهمد این هنرمندانه مرگ ِ بی رقیبم را.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خوبه یاد بگیریم که؛
دخالت در زندگی دیگران، کنجکاوی نیست،
فضولیه عزیز من…
تندگویی و قضاوت در مورد دیگران، انتقاد نیست،
اسمش توهینه…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در بیداری خواب پرده
پنجره محکوم بود
در ویرانی لانهء کبوتر
بید
برای شکستن سکوت
حنجره را بریدند
برای مرگ ستاره
خورشید
پرپرشدن گلها را
به پائیز نسبت دادیم
مجازات
۹ ماه تبعید
در بیداری و
شکستن و
مرگ و
وبرانی
نه پنجره مقصر بود
نه حنجره
نه پائیز
نه که بید
عامل اصلی
شیطنت باد بود و زمین
نه بازیگوشی خورشید
در قضاوت شتاب نکنیم
احکام صادره
اشتباه بود بدون تردید.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قبر ، و قیامت و قبر مخفی حضرت زهرا و سنگ قبر
اگر قضاوت نکردی
دروغ نگفتی
خودرا برترندیدی
زورنگفتی
حق به جانب نبودی
حسادت نکردی
دیگران را بخشیدی
محبت کردی
به دیگران کمک کردی
“آن وقت میتوانی بگویی
من قلبم پاک است.”