جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • دی 3, 1400
  • 3:27 ب.ظ

شعر در مورد ضعف

شعر در مورد ضعف

شعر در مورد ضعف ، شعر در مورد نقظه ضعف مدیریت و انسان و ناتوانی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد ضعف انسان

خورشید عالمتاب من ، آیینه ی بخت بلند من
امید عمرم ، دخترم ، دیر آشنای دلپسند من
گاهی که می آید به دیدارم
چشم مرا در تیره روزی نور می
بخشد
من ، چون جوانان باز می یابم
در ضعف پیری ، قوت بینایی خود را
دیدار کوتاه است
در لحظه ی بدرود ، خورشید جوان من
با بوسه ای پر مهر می بندد دهان من
آنگاه در حالی میان شرم و شیدایی
پای عزیمت می نهد بر آستان من
اما چو در چشم من اندوه می بیند
نزدیک
می آید
سیگاری آتش می زند با ناشکیبایی
وان را به جای بوسه ای دیگر
در واپسین دم می نشاند بر لبان من
من ، از ورای شعله ی کبریت می بینم
در عمق چشمانش ، غم تنهایی خود را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ضعف

روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی ؟

نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دیزیچه ، شعر در مورد شهر دیزیچه استان اصفهان

شعر در مورد ضعف مدیریت

پا گرفته است زمانی است مدید
نا خوش احوالی در پیکر من
دوستانم، رفقای محرم!
به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
این دلاشوب چراغ
روشنایی بدهد در بر من!

من به تن دردم نیست
یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که در این معرکه انداخته اند.

نبض می
خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.

یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار
به تب ذات الجنب
و من اکنون در من
تب ضعف است برآورده دمار.

من نیازی به حکیمانم نیست
«
شرح اسباب » من تب زده در پیش من است
به جز آسودن درمانم نیست
من به از هر کس
سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست
با تنم طوفان رفته ست
تبم از ضعف من است
تبم از خونریزی.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقطه ضعف

این وزن آواز من است :

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود

من سرمای تو را نمی خواهم

و نه ضعف یا گستاخی ات را !

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره نقطه ضعف

تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا
وار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه … هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این
را شنیده ای که زنان
در دل ”آری و نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دار و خموش و مکارند
آه من هم زنم ‚ زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد غیبت ، و بدگویی یار و گناه غیبت و تهمت از حافظ و مولانا و سعدی

شعر در مورد ضعف انسان

اینک تو کجا هستی ای یار من!

آیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی؟

آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی

و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری و از شکیبایی‌ام آگاهی؟؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ضعف

میدانم این ضعف است
ضعف خواستن تو
تویی که اسیر یک رویای دیگری

امان از ماه چشمانت
که با خورشید نگاه دیگری
کسوفی کرد بی انتها
کسوفی که قلبم را در سایه ای بی وصف متوقف کرد

امان از تو
تویی که لکه ی نورانی بودی در قلبم
از زمانی که با هوس شدی قاطی
شدی سیاه چاله ی احساسم
هر چه از من دیدی بلعیدی
حتی نگاه های پر از خواستنم را

امان از خاطرات تو
تو بودی
اسمان بود
هزاران لبخند که تو نظاره گر بودی
کاش همانجا تیغ بر میچیدم ز چشمانت
شاید اگر کور میشدی
انگاه
احساس مرا بهتر میدیدی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ضعف مدیریت

یک دوست داشتن هایی هم هست

که از دور است و در سکوت

که دلت برایش از دور ضعف می رود

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد غربت ، و تنهایی و دوری از خانواده و وطن از مولانا و حافظ

شعر در مورد نقطه ضعف

این روزا من حالم گرفته ، عشقمو پس زدن انگار*
قلبمو پس دادن خدایا،انگار نوشته خدا نگهدار
*
این نقطه ضعف من نبود،بری و مال اون بشی*
بگو من چی کم گذاشتم، عشقمو فروختی به کی
*
این نقطه ضعف من نبود،منو پس بزنی آسون*
زودی بری سراغ آرزو هات،زودی بشی عاشق اون
*
کی منتظر فاجعه بود، تا دستاتو پس بگیری ازم*
من بمونم تو تنهایی،قسمتم شبای تاریکی و غم
*
کی منتظر فاجعه بود،تا ببینه جدایی ماروباهم*
کی منتظر بود که یه روز،بگیره نقطه ضعفموازم
*
مگه من گناهم چی بود،دلت نسوخت واسم یه کم*
کی منتظر بود که یه روز، بگیره عشقمو ازم
*
مگه من گناهم چی بود،چرا تو نموندی به پام*
از د وریت اشکام تموم شد،حالا نمیبینه چشام
*
چی به سرت آوردن،چرا رفتم راحت از خاطر تو*
شب ها رو تنها می شینم،بغض میکنم به خاطر تو
*
چی به سرت آوردن،چرا آروزهام نقش بر آب شد*
چه روزای خوبی داشتم،بعد تو همش عذاب شد
*
خیلی حرفامونده توی قلبم،چطور بگم اینو برات*
عکستو بقل میگیرم،آخه هنوزم دلم تنگه برات

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره نقطه ضعف

گاهی دلت می خواهد از دید بعضی آدم ها پنهان بمانی.

آدم هایی که مدام توی زندگیت سرک می کشند

و با ژست صمیمیت داشته هایت را می شمرند،

احساساتت را خط کشی می کنند،

اشتباهاتت را سرزنش می کنند،

به چیزهایی که خود ندارند حسادت می کنند،

دست می گذارند روی نقطه ضعف هایت

و آن را بزرگ و بزرگتر می کنند

و هر کاری که لازم باشد می کنند

تا تو را کوچک و بی رنگ و کدر نشان دهند.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ضعف انسان

وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود
ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب که تو می‌بینی ازین گلبن خوشبو برود
پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند خنک آن کس که حذر گیرد و نیکو برود
تا به روزی که به جوی شده بازآید آب یعلم‌الله که اگر گریه گریه کنم جو برود
من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟ اهرمن را که گذارد که به مینو برود؟
سعیم اینست که در آتش اندیشه چو عود خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود
همه سرمایه‌ی سعدی سخن شیرین بود وین ازو ماند که چه با او برود

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عمر ، شعر در مورد گذر عمر از سعدی و حافظ و مولانا و سهراب سپهری

شعر در مورد ضعف

تو نقطه ضعف من هستی

مرا با تو می توان ویران کرد وُ

به پریشانی کشاند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ضعف مدیریت

دیروز مردی دیدم
کسی برای کمک نداشت
جایی برای رفتن نداشت
وحتی خودش را نمی شناخت

دیروزپسرکی دیدم
قدم هایش از تنگی کفش هایش حکایت می کرد

مادری دیدم در جستجوی فرزندش بود
و انگار سالها او را گم کرده بود

گدایی دیدم عشق طلب می کرد
وسکه ی پنجاهی تنها بهانه اش بود

گیاهی دیدم که با نگاهش می گفت
ای کاش در دل طبیعت جان می سپردم

دیروز کودکی دیدم اقتصاد می دانست

و نقاشی دیدم نقش ساعتی را
با سرد تیغی بر دستش ماهرانه نقاشی کرده بود
ومدام چون دیوانگان می گفت:
زمان برای من متوقف شده””
“زمان برای من متوقف شده”

برگی دیدم با فشار دستی از درخت رها شد
و در حالی که جان می سپرد گفت
باز هم در بهارم اما تنها

دیروز فرزندی دیدم محصول فقر
وجودی دیدم منقلب
دردهایی دیدم بی درمان
دیروز به مهمانی کلبه های انتظار رفتم
و چه مغلوب برگشتم
و شبهایی دیدم خالی از نان
واما مملو از نور و شعور

دیروزاثری از بوی نسیم نبود
بوی گل نبود بوی گندم نبود
وتنها بوی اجساد پوسیده در فضا پراکنده بود

دیروز بیماری در تب توانسوز دردش می سوخت
سرطان نداشت طاعون نداشت جزام نداشت
ضعف قلب داشت
ضعف یار داشت
ضعف آغوش و نوازش داشت
ضعف آغوش و نوازش می دانید؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقطه ضعف

امروز بیشتر از دیروز

دوستت مى دارم

و فردا بیشتر از امروز

و این ضعف من نیست

قدرت تو است

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ظرفیت ، انسان و حیوان و بی ظرفیت بودن و انسان بودن

شعر درباره نقطه ضعف

این که نقاب مرا نهاده به صورت
کیست ؟ که نتوان شناخت سیرت او را
بر تن من حاکم است و حلق نداند
راز حضور مرا و غیبت او را
جان و تن من ،
طعام روز و شب اوست
ضعف من است این که زاده قوت او را
جسم مرا چون جذام کهنه جویده ست
چاره نجویده کسی جراحت او را
باده ی خون منش کشانده به مستی
ذلت من آفریده لذت او را
دشمن من ، جاگزیده در بدن من
نفرت من ،‌ بیش کرده نخوت او را
بر سر آن است کز تنم
بکند پوست
تا بستایم همیشه ، قدرت او را
وای که چون از درون من بدر آید
آینه حس می کند کراهت او را
جمجمه ای با دو چشمخانه ی خالی است
وین همه زشتی ، قزوده هیبت او را
اسکلتی پیر ، زاده می شود از من
منتظرم ساعت ولادت او را

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *