شعر در مورد ذره ، و ذره بین و شعر در مورد کهکشان و معنی شعر رقص ذرات مولانا همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام!
که کوچکم
که ذره ام
به من بتاب …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عفت ، کلام و پاکدامنی و غیرتمندی و عفت زن
تنها می دانم:
که دوست داشتنت
لحظه، لحظه، لحظهی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره، ذره، ذره ی وجودم را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می دانم برمی گردی
اما نه شبیه یک پرنده
شاید این بار
ذره های نور باشی
شاید خوشبختی
و بدون اینکه بفهمم
دور تا دورم را پر کنی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک ذره برگرد پشت سرت را نگاه کن
وقتی که تخیلِ صندلی از جای تو خالی نیست
معنیِ سادهاش این است
که من شاعرم هنوز!
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زفاف ، اشعاری در مورد پیوند ازدواج و شب زفاف
تنهایی
ذره ذره خودی نشان میدهد
وقتی تو آن قدر کم پیدایی که
سنگینی روزگارم را
مورچهها به کول میکشند
و من تماشایشان میکنم.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گهی که خاک شوم خاک ذره ذره شود
نه ذره ذره من عاشق نگار بود
ز هر غبار که آوازهای و هو شنوی
بدانک ذره من اندر آن غبار بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ذره ذره در ره سودای تو
پایهای نردبان خواهیم کرد
چون به یک یک پایه بر خواهیم رفت
پایه ای زین دو جهان خواهیم کرد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کرمان ، شعرهای محلی کرمان با لهجه کرمانی و کرمان دل عالم است
از رخش کافتاب، ذره اوست
بر فروزیم ذره وار عذار
تا همه نور آفتاب بود
نبود بیش ذره را آثار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشتاب که چشم ذره ذره
جویا گشتست آن عیان را
آن نافه مشک را به دست آر
بشکاف تو ناف آسمان را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صلا ای آفتاب لامکانی
که ذره ذره از تابش ثریاست
بحمدالله به عشق او بجستیم
از این تنگی که محراب و چلیپاست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شله زرد ، متن و شعر زیبا در مورد شله زرد نذری خوشمزه
در شعاع آفتاب معرفت
ذره ذره غیب دانی می کند
کیمیای کیمیاسازست عشق
خاک را گنج معانی می کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر نبدی غیرت آن آفتاب
ذره به ذره همه ساقیستی
دانه من از کاه جدا کردمی
گر کفه را هیچ تناهیستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من چو از خورشید کیوان ذره ام
ذره ذره سوی کیوان می روم
این سخن پایان ندارد لیک من
آمدم زان سر به پایان می روم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کرج ، شعر کوتاه در مورد شهر کرج و استان البرز و شعر محلی کرجی
ماییم ذره ذره در آفتاب غره
از ذره خاک بستان در دیده قمر کن
از ما نماند برجا جان از جنون و سودا
ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر یک ذره را دل برشکافی
ببنی تا که اندر وی چه جان است
در چنین بحری که بحر اعظم است
عالمی ذره است و ذره عالم است