جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 22, 1400
  • 9:42 ق.ظ
گام به گام پایه پنجم

جواب سوالات درس هشتم (دفاع از میهن) فارسی پنجم ابتدایی

جواب سوالات درس هشتم (دفاع از میهن) فارسی پنجم ابتدایی

متن درس دفاع از میهن و بخوان و بیندیش رئیس علی و معنی حکایت وطن دوستی فارسی پنجم دبستان به همراه جواب سوالات درست و نادرست، درک مطلب و درک و دریافت، معنی کلمات درس هشتم (دفاع از میهن) فارسی پنجم ابتدایی و… را در این نوشتار مشاهده خواهید نمود.

متن درس دفاع از میهن فارسی پنجم

چو ایران نباشد تن من مباد          بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

فردوسی

دویست سال بود که کوروش، سلسه‌ی هخامنشی را در ایران، بنیان نهاده بود. دویست سال بود که کشور ما نیرومندترین کشور جهان به شمار می‌رفت.

تخت جمشید با عظمت و شکوهِ خیره‌کننده‌اش، مرکز فرمانروایی این سرزمین پهناور بود. در میان این همه شکوه و جلال، ناگاه تاخت و تازی سهمگین از سوی باختر، آغاز گشت. اسکندر که مردی شهرت‌طلب و جنگجو بود. از سرزمین مقدونیه با لشکری انبوه به سوی کشور ما، ایران، هجوم آورد.

وقتی که اسکندر      آهنگ ایران کرد

هرجا که شهری دید    با خاک، یکسان کرد

امیدها به یک‌باره، به نومیدی گرایید.

آیا باید به همین سادگی به بیگانگان اجازه دهیم که سرزمین ما را لگدکوبِ سُمِ اسبان خود کنند؟ هرگز! هرگز! میهن‌دوستان تا آخرین قطره‌ی خون، در برابر دشمن، پایداری خواهند کرد.

اسکندر با سپاهیان خود در خاک ایران می‌تاخت و به سوی تخت‌جمشید پیش می‌رفت. او برای ورود به پارس می‌بایست با لشکریانش از گذرگاهی تنگ در میان کوه‌های سر به فلک کشیده، بگذرد. از این رو، آریوبرزن، سردار دلاور و میهن‌دوست ایرانی، چاره را در آن دید که در این گذرگاه راه را بر او ببندد.

متن درس دفاع از میهن فارسی پنجم ابتدایی

آفتاب، تازه تاریکی شب را کنار زده بود که آریوبرزن، سوار بر اسبی چابک و نیرومند، سپاه خود را از پشت کوه به سوی بلندترین نقطه‌ی آن پیش راند. اسب سردار با یال فرو ریخته و دم بر افراشته، پیش از اسب‌های دیگر، سوار خود را به بالا می‌کشاند. هر چند گامی که بر می‌داشت، نفس را به تندی بیرون می‌داد، سر را بالا می‌آورد و آشفتگی و بی‌تابی خود را آشکار می‌ساخت. گویی او نیز از سرانجام ناگوار اما پر شُکوهِ سوار خود، آگاه بود.

وقتی آریوبرزن و همراهان به بالای کوه رسیدند، سپاهیان اسکندر، وارد گذرگاه شده بودند. در این زمان، آریوبرزن، بانگ بر آورد:

«من، آریوبرزن
فرزند ایرانم
در آخرین سنگر
اینک تنم، جانم»

(شعر از اسدالله شعبانی)

سپس، فرمان داد تا سربازانش، سنگ‌های بزرگی را از بالای کوه به پایین بغلتانند.

سنگ‌ها با قوّت هرچه تمام‌تر، به پایین کوه می‌غلتیدند و در میان سپاه اسکندر می‌افتادند؛ برخی نیز در راه به برآمدگی یا سنگی دیگر بر می‌خوردند و خُرد می‌شدند و با شدّتی حیرت‌آور در میان مقدونی‌ها فرود می‌آمدند و گروهی را پس از گروه دیگر، نقش بر زمین می‌کردند.

اسکندر که تا آن زمان در هیچ‌جا مانعی این‌گونه، در برابر سپاه عظیم خود ندیده بود، غرق اندوه شد. پس فرمان عقب‌نشینی داد و در حالی که در هر لحظه، تنی چند از سپاهیانش بر خاک می‌غلتیدند، به تنگه برگشت.

در این هنگام، یکی از اسیران جنگی که در سرزمینی بیگانه، گرفتار شده بود، به اسکندر پیغام داد که من پیش از این هم به این سرزمین آمده‌ام و از اوضاع این نواحی، آگاهی دارم. راهی را می‌شناسم که سپاه تو را به بالای کوه می‌رساند.

وقتی شب از نیمه گذشت و تاریکی بر همه جا سایه افکند. اسکندر در حالی‌که قسمتی از سپاه خود را در جلگه باقی گذاشته بود، در راهی که اسیر نشان داده بود، پیشروی کرد.

آفتاب، هنوز فروغ زرّین خود را بر کوه و جلگه نتابانده بود که سپاهیان آریوبرزن دریافتند که دشمن از هر سو آنان را محاصره کرده است.

آیا باید تسلیم شد و چیرگی دشمن را بر خانمان دید و خواری و خفّت را به جان خرید، یا جنگید و خاکِ وطن را از خون خود گلگون کرد؟

دلیران ایران، راه دوم را برگزیدند. آنان نه تنها تسلیم نشدند. بلکه آن چنان دلیرانه پیکار کردند که پس از دو هزار و سیصد سال، هنوز خاطره‌ی آن، در یادها باقی است.

درس هشتم فارسی پنجم ابتدایی

نبرد دلاوران ایرانی شگفت‌آور بود. حتّی آنان که سلاح نداشتند، به سپاه دشمن حمله‌ور می‌شدند، دشمن را نابود می‌کردند و خود نیز در راه وطن، فدا می‌شدند. آریوبرزن با شمار اندکی از سپاهیان خود، به سپاه عظیم دشمن، یورش برد. گروهی بسیار از آنان را به خاک افکند و با اینکه بسیاری از سربازان خود را از دست داده بود، توانست حلقه‌ی محاصره‌ی سپاه دشمن را بشکافد. او می‌خواست زودتر از دشمن، خود را به تخت جمشید برساند تا بتواند از آن دفاع کند. جالب فا، در این هنگام، آن بخش از سپاه اسکندر که در جلگه مانده بود راه او را بست.

آریوبرزن، بی‌باکانه به دشمن، حمله بُرد. او و سپاهیانش، آن‌قدر مقاومت کردند که همگی کشته شدند و خاطره‌‌ای به یاد ماندنی از ایستادگی در راه میهن را برای آیندگان به یادگار گذاشتند.

ایران، میهن عزیز و دوست‌داشتنی، در دوران ما نیز هزاران سرباز و سردار شجاع، به خود دیده است؛ سردارانی چون حسن باقری، ابراهیم هادی، احمد متوسّلیان، قاسم سلیمانی و احمد کاظمی که در طول هشت سال جنگ تحمیلی دولت عراق بر ایران، دلاورانه در برابر دشمنان، پایداری ورزیدند و اسلام و ایران دفاع کردند و نام نیکویی از خود بر جای گذاشتند.

به نام کوچه‌ها و خیابان‌های محلّ زندگی خود، نگاه کنید! نام این دلاوران و شهیدان وطن را در آنجا می‌توانید ببینید. هریک از این نام‌ها بیانگر پایداری، شجاعت و فداکاری فرزندان این مرز و بوم هستند.

💛❤💜

درست و نادرست درس هشتم فارسی پنجم

درست و نادرست صفحه ۶۲ فارسی پنجم ابتدایی

  1. آریوبرزن، در اولین حمله ی اسکندر، او و سپاهیانش را وادار به عقب نشینی کرد. (درست)

  2. هنگام غروب، آریوبرزن سپاه خود را تا بلندترین نقطه‌ کوه پیش راند. (نادرست)

  3. اسکندر در حمله به ایران، به هر شهری که می رسید آن را با خاک یکسان می کرد. (درست)

💛 JalebFa.ir 💜

درک مطلب درس هشتم فارسی پنجم دبستان با جواب

جواب درک مطلب فارسی پنجم صفحه ۶۳

1️⃣ تاخت و تاز سهمگینی که از سوی باختر آغاز گشت چه بود؟ دلیل آن را بیان کنید.

اسکندر که مردی شهرت‌طلب و جنگجو بود، از سرزمین مقدونیه با لشکری انبوه به سوی ایران هجوم آورد و قصد داشت شکوه و عظمت و فرهنگ ما را نابود کند.

2️⃣ وقتی سپاهیان اسکندر وارد گذرگاه شدند، آریوبرزن چه فرمانی به سربازانش داد؟

فرمان داد تا سربازانش، سنگ‌های بزرگی را از بالای کوه به پایین بغلتانند.

3️⃣ دلیران سپاه ایران، وقتی خود را در محاصره ی سپاه اسکندر دیدند چه کردند؟

آنان نه تنها تسلیم نشدند، بلکه آن چنان دلیرانه پیکار کردند که پس از دو هزار و سیصد سال، هنوز خاطره‌ی آن، در یادها باقی است.

4️⃣ نام کوچه‌ها و خیابان‌های محل زندگی شما یادآور چه کسانی است؟

یادآور نام دلاوران و شهیدان وطن است که هریک از این نام‌ها بیانگر پایداری، شجاعت و فداکاری فرزندان این مرز و بوم هستند.

+پیشنهادی: نمونه درس آزاد فرهنگ بومی 1 فارسی پنجم ابتدایی

💛❤💜

واژه آموزی درس هشتم فارسی پنجم

میهن‌دوست: به کسی می‌گویند که میهن خود را دوست می‌دارد.

انسان‌دوست: به کسی می‌گویند که انسان‌ها را دوست می‌دارد.

هنر دوست: به کسی می‌گویند که هنر را دوست می‌دارد.

حالا تو بگو:

ایران‌دوست: به کسی می‌گویند که ایران را دوست دارد.

خدادوست: به کسی می‌گویند که خدا را دوست دارد.

بخوان و بیندیش رئیس علی فارسی پنجم

در غروب شرجی بندر هوا دَم کرده بود. رئیس محمّد داخل حیاط کنار نخل مشغول خواندن نماز مغرب بود که صدای صلوات در فضای خانه پیچید. سلام نماز را که داد، آرام سرش را برگرداند؛ قابله ی روستا روی سکّوی خانه ایستاده بود، بلند صدا زد: «رئیس محمّد، مژدگانی بده. نوزاد به دنیا آمد؛ خدا. پسری به شما هدیه کرده است»

رئیس محمّد رو به آسمان کرد و سر سجّاده دست هایش را بالا برد و زیرلب دعا خواند و خدا را شکر کرد. سپس برخاست و تا نزدیکی سکّوی اندرونی پیش آمد، قابله، قنداق نوزاد را در دستانش گذاشت و کدخدا در گوش نوزادش اذان گفت. رئیس محمّد کدخدای دلوار بود.

صبح روز بعد رئیس محمد صبحانه را خورد و برای انجام کار کشاورزی، آماده‌ی رفتن به نخلستان شد. در این لحظه، همسرش از او پرسید: «نام نوزاد را چه بگذاریم؟

رئیس محمّد بی درنگ گفت: «به نام نامی مولای متّقیان، نامش را علی می گذارم»

✨✨✨

علی کودکی اش را در روستا با تماشای موج های خروشان خلیج فارس و دیدن کشتی های تجاری، لنج ها و قایق های ماهیگیری گذراند و سختی های آن سال ها را در کنار پدر تجربه کرد.

در جوانی کنار مردان دلوار و هم سن و سال های خود اسب سواری، شنا و تیراندازی را آموخت و طولی نکشید که به خاطر شجاعتش، مردم او را «رئیس‌علی»  نامیدند. سفرهای دائمی و دیدن سختی های دریا و تنگدستی مردمان جنوب و مقاومت و پایداری آنها از رئیس علی، جوانی دلیر، بی‌باک، مردم‌دار و دوست داشتنی ساخته بود.

رئیس علی در مکتب خانه قرآن آموخت تا کتاب خدا چراغ راهش باشد، همچنین خواندن حافظ، شاهنامه و مثنوی کلامش را برای دیگران شنیدنی تر و تأثیرگذارتر کرده بود. او بارها به همراه پدر به دیدار عالمِان دین و مبارزان جنوب رفته بود و از نشست و برخاست با آنان چیزهای زیادی آموخته بود.

بخوان و بیندیش رئیس علی فارسی پنجم دبستان

صدای اذان در شهر پیچید. سفره ی افطاری در حیاط خانه پهن بود. هندوانه ی قرمزِ گوارا دل روزه داران را خنک می‌کرد. بزرگترها افطارشان را با آب جوش، زعفران و نبات باز می‌کردند.

آن سال ها انگلیسی ها از راه دریا به جنوب ایران و بوشهر می تاختند و مردم مثل همیشه به مبارزه با دشمن برخاسته بودند. دلوار بر ساحل خلیج فارس و در پنج فرسخی بوشهر صفی از مجاهدان و مبارزان را آماده ی نبرد با انگلیسی ها کرده بود.

رئیس علی احساس می‌کرد در شهر خبرهایی است، سروصدای زیادی در شهر بود. دوربینش را برداشت، ناگهان روی بام امیریه، پرچم انگلیس را دید. ماتش برد. آن گاه دوربین را به سمت گمرک چرخاند. باد بیرق انگلیسی ها را به حرکت درآورده بود. باورش نمی شد انگلیسی ها بوشهر را اشغال کرده باشند.

✨✨✨

متن رییس علی فارسی پنجم

نظامی های هندی از کشتی پیاده شده بودند و به دستور فرمانده های انگلیسی در شهر نگهبانی می دادند. مرکز حکومت در بوشهر به دست دشمن افتاده بود. عده ای از مردم بهترین چاره را در خارج شدن از شهر می دیدند.

انگلیسی ها در مورد شجاعت رئیس علی شنیده بودند و خوب می‌دانستند که می تواند خواب آرام آنها را در شب های بوشهر آشفته کند.

رئیس علی دیگر آرام و قرار نداشت. خونش به جوش آمده بود. باید برای آزادی شهر چاره ای می جست. همیشه صد تفنگچی فرمانده جوان خود را همراهی می‌کردند. این بار هم با فرماندهی رئیس علی با دشمن مبارزه کردند. وقتی تفنگچی ها گمرک را آزاد کردند، انگلیسی ها برق از سرشان پرید. فرمانده انگلیسی و نیروهایش دستپاچه شده بودند.

رییس علی پرچم انگلیس را به زیر کشید و به افسر انگلیسی گفت: «به فرمانده ات بگو پرچم انگلیس در این کشور جایی ندارد.»

✨✨✨

ادامه متن رئیس علی فارسی پنجم

کشتی های انگلیسی بر ساحل دلوار پهلو گرفته بودند. بعد از شکست سخت آنها در بوشهر، حالا نوبت دلوار بود. امّا رییس علی، آنها را غافلگیر کرده بود و سربازان دشمن یا کشته شده بودند یا درحال فرار به سمت کشتی ها بودند.

فرمانده پیاده نظام دشمن زخمی شده بود و در اسارت دلواری ها بود. رئیس علی خود را بالای سر او رساند و جویای حالش شد. فرمانده که حال مناسبی نداشت، گفت: «حال خوبی ندارم به زودی می میرم، خیلی هم تشنه ام.»

رئیسعلی دستور داد تا برایش آب آوردند. سرش را بلند کرد و کمی آب به او داد. فرمانده انگلیسی به نشانه ی تشکّر سرش را تکان داد. او در مدّتی که در خلیج فارس بود کم و بیش زبان فارسی را یاد گرفته بود، پس رو به رئیس علی کرد و گفت: «می‌خواهم نامه ای برای ژنرال بنویسم.»

رئیس علی دستور داد کاغذ و قلم برایش آوردند و قول داد نامه‌اش را به فرمانده ناو جنگی برساند، سربازِ انگلیسی به دستور فرمانده اش چنین نوشت: «اکنون که این مطالب را می گویم و نظامی من می نویسد بامرگ دست و پنجه نرم می‌کنم. سرنوشت من چنین بود که پس از سال ها آوارگی در سرزمین های مختلف و اقامتِ طولانی در کشورهای خلیج فارس در یکی از روستاها کشته و در زیر آفتابِ پرفروغ جنوبِ ایران به خاک سپرده شوم.

وقتی در کشتی به دیدن شما آمدم، گفتم که مردم این سرزمین همه دلیر و بی باک هستند. جالب فا، آنها از مهمان خود، هرگاه رسم ادب و عاطفه را به جا آورد، به خوبی پذیرایی می‌کنند اما از آنهایی که قصد خیانت و بی حرمتی به مردم سرزمینشان را دارند، هرگز نمی‌گذرند.

الان من با دو نظامی خود اسیرِ دلواری‌ها هستیم ولی فرمانده جوان و بی باک آنها اجازه داده است که آخرین حرف هایم را در کمال آزادی و آرامش بنویسم و خودش در فاصله‌ی دورتر از ما گرم گفت وگو با دوستانش است.

ژنرال، آیا این جوانمردی در درون من و تو هم دیده می شود؟ من هنوز نمی دانم در چه راهی کشته شده ام امّا خوب می‌دانم که این مردمِ دلیر و این فرمانده جوان که در هیچ دانشگاهی تحصیل نکرده است، فقط با عشق به وطن و دین خود، برای سرافرازی کشورشان و نا امید کردن دشمنانشان می جنگند.

ژنرال، راستی چرا رییسعلی در مکتب طبیعت و در زیر خورشید تابناک و سوزانِ جنوب، درس مردانگی و شهامت آموخته است ولی من و تو در دانشکده های عالیِ لندن جز کینه، حرص، استعمار و زورگویی چیز دیگری نیاموخته ایم؟»

سیروس فتحی

💛💜

درک و دریافت درس هشتم صفحه 67 فارسی پنجم با جواب

جواب درک و دریافت فارسی پنجم صفحه ۶۷

1️⃣ زادگاه رئیس علی کجاست؟

بندر دلوار

2️⃣ چرا انگلیسی ها فکر می کردند فقط رئیس علی می تواند خواب آرام آنها را آشفته کند؟

چون انگلیسی‌ها در موردِ شجاعت رئیسعلی شنیده بودند.

3️⃣ دوره ی نوجوانی و جوانی رییس علی چگونه گذشت؟

کنار مردان دلوار و هم سن و سال های خود اسب سواری، شنا و تیراندازی می‌آموخت و دائم در سفر بود. او بارها به همراه پدر به دیدار عالمِان دین و مبارزان جنوب می‌رفت.

4️⃣ آیا رئیس علی به ادبیات علاقه مند بود؟ چرا؟

بله، زیرا رئیس علی، حافظ و شاهنامه و مثنوی می‌خواند.

5️⃣ فرمانده انگلیسی در نامه ی خود چگونه رئیس علی را با فرماندهان انگلیسی مقایسه می کند؟

رئیس علی در مکتب طبیعت و در زیر خورشیدِ تابناک و سوزانِ جنوب، درس مردانگی و شهامت آموخته است ولی ما فرماندهان انگلیسی در دانشکده های عالیِ لندن جز کینه، حرص، استعمار و زورگویی چیز دیگری نیاموخته ایم.

6️⃣ آیا افراد دیگری را می شناسید که همچون رئیس علی خواب دشمنان ایران را آشفته کرده اند؟ در مورد زندگی آنها تحقیق کنید.

بله به عنوان مثال امیرکبیر.

امیرکبیر در مدت کوتاهی که صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار بود، چنان تحولات شگرفی در نظام فرهنگی و سیاسی ایران ایجاد کرد که به جرأت می‌توان گفت نظیر آن در تمام ادوار تاریخ ایران به چشم نمی‌خورد. قطع نفوذ اجانب و استعمارگران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور از جمله اقداماتی بود که امیر کبیر انجام داد.

💛❤💜

فارسی پنجم دبستان حکایت وطن دوستی

هنوزم ز خُردی به خاطر دَرَست          که در لانه‌ی ما یکان، بُرده دست

به منقارم آن سان به سختی گَزید            که اشکم چو خون از رگ آن دم، جَهید

پدر، خنده بر گریه‌ام زد که هان!                            وطن‌داری آموز از ماکیان

علی اکبر دهخدا

معنی حکایت وطن دوستی فارسی پنجم دبستان

هنوزم ز خُردی به خاطر دَرَست 🐤 که در لانه‌ی ما یکان، بُرده دست

از دوران کودکی هنوز این خاطره را به یاد دارم که وقتی دستِ خود را به داخل لانه‌ی مرغ‌ها بردم.

به منقارم آن سان به سختی گَزید 🐤 که اشکم چو خون از رگ آن دم، جَهید

مزغ، آن چنان دستم را نوک زد که از چشمانم اشک سرازیر شد.

پدر، خنده بر گریه‌ام زد که هان! 🐤 وطن‌داری آموز از ماکیان

همان هنگام، پدرم به گریه‌ی من خندید و گفت: دفاع از وطن را از مرغ‌ها یاد بگیر (آنها اجازه نمی‌دهند حتی لحظه‌ای کسی به لانه‌شان تجاوز کند)

معنی حکایت وطن دوستی فارسی پنجم دبستان
معنی حکایت وطن دوستی فارسی پنجم دبستان

جواب حکایت وطن دوستی فارسی پنجم

جواب سوال صفحه ۶۸ فارسی پنجم ابتدایی

مفهوم این حکایت با کدام یک از عبارت‌های زیر ارتباط بیشتری دارد؟
  • با یک گل بهار نمی‌شود.
  • دشمن، نتوان کوچک و بیچاره شمرد.
  • جوینده، یابنده است.
  • کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد.
  • سالی که نکوست از بهارش پیداست.
  • زخم زبان، بدتر از زخم شمشیر است.
  • میهن دوستی، نشانه ی ایمان است. (گزینه ی صحیح)

💛❤💜

معنی کلمات درس دفاع از میهن فارسی پنجم ابتدایی

معنی کلمات مهم درس هشتم فارسی پنجم

معنی کلمات و واژه های درس دفاع از میهن فارسی پنجم ابتدایی در این بخش تقدیم شما می‌شود.

آفتاب تازه تاریکی شب را کنار زده بود :

تازه صبح شده بود.

می‌غلتیدند :

به روی خود می‌چرخیدند.

دلاور :

بي باک، شجاع، دلير

دلیران :

رزم آوران، پهلوانان

آریوبرزن :

سردارِ دلاور و میهن‌دوست ایرانی

مرز و بوم :

مملکت، کشور

سنگر :

خاکریز

بنیان :

پایه، شالوده

شکوه :

بزرگی، عظمت، جلال

گذرگاه :

راهِ گذر، محلِّ عبور

قوّت :

نیرو

عظیم :

بزرگ

محاصره :

دور چيزی را گرفتن، بر جایی يا كسی هجوم بردن.

بی‌باکانه :

شجاعانه و بدون ترس

شرجی :

هوای گرم همراه با رطوبت بسیار

اندرونی :

درون، داخل

دلوار :

نام شهری بندری در بوشهر است.

تنگدستی :

فقر

می‌جست :

جستجو می‌کرد

استعمار :

تسلط پیداکردن کشوری قوی بر کشوری ضعیف.

خردی :

بچگی

ماکیان :

مرغ خانگی

گزید :

نوک زد

جهید :

پرید، رد شد، گذشت

امیدوارم از معنی و جواب سوالات درس هشتم دفاع از میهن فارسی پنجم ابتدایی لذت برده باشید. برای دسترسی به سایر دروس از برچسب های زیر استفاده کنید.

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *