جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 28, 1400
  • 10:27 ب.ظ

اشعار محمدرضا نظری

اشعار محمدرضا نظری

شعر نو محمدرضا نظری

باز قوّالِ زمان دست به تُمبَک ها شد

شب فرخنده ی وصلت چه مبارک ها شد

آسمان صاف شد و چلچله ها رقصیدند

چشم هر رهگذری ماتِ چکاوک ها شد

ناگهان هلهله شد!باغچه ی کنج حیاط…

محوِ تکثیر گل و حمله ی پیچک ها شد

آب و جارو زدم و خانه تکانی کردم

در و دیوار پر از خنده ی میخک ها شد

بغلت کردم و آرام تو را بوسیدم

چهره ی گل گلیت مثل عروسک ها شد

جانِ من راست بگو،راست بگو یادت هست؟

صورتت سرخ تر از رنگ لواشک ها شد؟!

آن زمان عشق کمی پاک و مقدس تر بود

واقعا بود!ولی مسخره ی فک ها شد

کَم کَمَک سرد شدی!رفتی و افسانه ی عشق…

مثل سیگار شبی طعمه ی فندک ها شد

رفتنت فاجعه شد!سدّ غرورم که شکست…

نیل زالو زد و آلوده ی جلبک ها شد

قصرِ نَی زاریِ سبزت لب تالابِ دلم…

آه!برگرد و ببین…خانه ی اردک ها شد

بعدِ راهی شدنت،ساحل آرام خیال…

عَرصه ی پر زدن و عشوه ی لک لک ها شد

پرچم عشق که از بُرجَک چشمت افتاد…

سینه مستعمره ی دولتِ بَختَک ها شد

خاک بی دغدغه ی قلب به امضای تو بود…

که پر از بُلدوزر و پیکُور و غلطک ها شد

مثل نجارِ همان قصه که از تنهایی…

مدتی مسخره ی دست وروجک ها شد

اینک از آنهمه احساس چه داریم؟بگو!

عشقمان قصه ی خوابِ شبِ کودک ها شد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خواهر ، برادر و خواهر زن و خواهر زاده و خواهر شوهر

کتاب شعر محمد رضا نظری

بی هدف با دگمه لب تاب بازی میکنم

با کلیدِ کهنه ی شب خواب بازی میکنم

لحظه ای با جیبِ خالی،لحظه ای با بندِ کفش

لحظه ای با لنگه ی جوراب بازی میکنم

سفره خالی،جیب خالی!پوزخندی میزنم

از لجم با قاشق و بشقاب بازی میکنم

در دِرامِ شعر خود بازیگری بد میشوم

نقشِ یک شخصیتِ ناباب بازی میکنم

کودکم رنجیده باشد،بد روانی میشوم

مثل یک دیوانه با اعصاب بازی میکنم

سینه ی عریانِ دفتر ،زیرِ چاقوی قلم

با گلوی واژه چون قصاب بازی میکنم

کودکی دارم درونِ قابِ پیرِ چهره ام

بی صدا،با شیطنت در قاب بازی میکنم

ظاهرا تنها!ولی با کودکم «ما»میشویم

روزها با کودکی بیتاب بازی میکنم

نیمه شبهایی که قرصِ ماه کامل میشود…

تا سَحَر در کوچه ی مهتاب بازی میکنم

در خیالم جنگل سبزی تصور میکنم

بر سرِ هر شاخه چون سنجاب بازی میکنم

خطه ی سرسبزِ رویایم شبیهِ انزلی است

در خیالم گوشه ی تالاب بازی میکنم

با زلالِ اشکهایم پاک و طاهر میشوم

مثل سنجاقک که روی آب بازی میکنم

از زمینِ مرده ام دارم کمی قد میکشم

مثل نیلوفر که در مرداب بازی میکنم

گرچه در دِه کوره ی دنیای فانی رعیتم…

در خیالم نقشِ یک ارباب بازی میکنم

کودکم را دوست دارم!بلکه سرگرمش کنم…

اندکی با واژه های ناب بازی میکنم

واژه میدوزم به کاغذ،حال و روزم دیدنیست!

مثل دختر بچه ها قلاب بازی میکنم

بند میبندم به شاخِ بیتهایِ سبزِ شعر

فارغ از جنجالِ دنیا تاب بازی میکنم

تا بخندد کودکم!حتی اگر لازم شود…

کلِ دنیا را پر از اسباب بازی میکنم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر محمدرضا نظری

آرزو دارم که حتی لحظه ای یادم کنی

یا بیایی با حضورت، اندکی شادم کنی

در کنار خاطراتت تخت دامادی زدم

منتظر ماندم بیایی، تا تو دامادم کنی

مومنِ عشقم ولی آنقَدر کافر میشوم

تا کمی رحمت بیاید،بلکه ارشادم کنی

خشک و لم یزرع نبینم،سبز خواهم شد اگر…

بیل برداری بیایی، خوب آبادم کنی

مثل بغضی کهنه در عمق گلویت مانده ام

من که میدانم فلانی!کاش آزادم کنی

آنقَدَر با این غزلها پیچ و تابت میدهم

تا دهان بگشایی و، یک بار فریادم کنی

کوه هم باشی تو را با تیشه ام خواهم تراشت

میشود شیرین من!کافیست فرهادم کنی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

محمدرضا نظری شعر

دلیل خنده هایم، زود برگرد

که بی مهری، ندارد سود… برگرد

ببین دل نازکم… طاقت ندارم

به این زودی نگو بدرود… برگرد

نوشتی: می روم آسوده باشم!

اگر حالا دلت آسود برگرد

نبودی آتشت خاکسترم کرد

چه ماند از هیزمم جز دود؟ …برگرد

زمین خنده هایم بی تو خشکید

به خاک تشنه ام ای رود برگرد

شبی که بغض تو در واژه پیچید…

تمام دفترم تر بود!… برگرد

چنان روز و شب از عشقت نوشتم…

که در دستم قلم فرسود…برگرد

همان قاضی که حکم رفتنت داد…

پشیمان زیر آن افزود:برگرد

نماز گریه هایم را خدا دید

خدای عشق هم فرمود:برگرد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خدا ، کودکانه از حافظ و سعدی و مولانا و قیصر امین پور

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *