جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 29, 1400
  • 8:54 ق.ظ

شعر در مورد یوسف و زلیخا

شعر در مورد یوسف و زلیخا

شعر در مورد یوسف و زلیخا ، شعر سعدی و مولانا و حافظ در مورد یوسف و زلیخا همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

گه شانه کش طره لیلا باشی

گه در سر مجنون همه سودا باشی

گه آینه جمال یوسف گردی

گه آتش خرمن زلیخا باشی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد یوسف و زلیخا

بار دگر یوسف خوبان رسید

سلسله صد چو زلیخا کشید

جامه درد ماه ازین دستگاه

نعره زند چرخ که هل من مزید

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شمس ، تبریزی و مولانا و منظومه شمسی و شمس العماره

شعری در مورد یوسف و زلیخا

آن شناسد که: چه بر یوسف مسکین آمد

از غم روی زلیخا؟ که چو یوسف چاهیست

دست کوته مکن از باده و باقی مگذار

چیزی از عشق، که در روز بقا کوتاهیست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره یوسف و زلیخا

کجا روشن شود چشم زلیخا برتن یوسف؟

که عصمت سرزد ازیک جیب باپیراهن یوسف

محبت کرد چون دستار چشم پیر کنعان را

درآن ساعت که تهمت چاک زد پیراهن یوسف

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره یوسف زلیخا

عشق زلیخا ابتدا بر یوسف آمد سال ها

شد آخر آن عشق خدا می کرد بر یوسف قفا

بگریخت او یوسف پیش زد دست در پیراهنش

بدریده شد از جذب او برعکس حال ابتدا

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کبک ، و کلاغ و شعر لری و زیبا در مورد کلاغ و کبک

شعر درباره ی یوسف و زلیخا

کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع

تاب در سینه پر مهر زلیخا افتاد

دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت

مهره ئی بود که در ششدر عذرا افتاد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره عشق زلیخا به یوسف

ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده اند

حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند

داغ پنهانم نمی بینند و مهر سر به مهر آن

چه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر یوسف و زلیخا

تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق

یوسف صفت از چهره برانداز نقابی

بی روی توام جنت فردوس نباید

کاین تشنگی از من نبرد هیچ شرابی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زهیر بن قین ، متن و جملات زیبا در مورد زهیر یار امام حسین

شعر یوسف و زلیخا جامی

شوق دامنگیری تمثال آن یوسف لقا

دست گستاخ زلیخا می کند آیینه را

دیدن پیشانی واکرده ات هر صبحگاه

چین جوهر از جبین وا می کند آیینه را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر یوسف و زلیخاه

هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد

به یوسف می توان بخشید تقصیر زلیخا را

کند موج سراب دشت پیما را عنانداری

هوسناکی که می پیچد به کف دامان دنیا را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر یوسف و زلیخا

محبت کهنه چون شد، تازه گردد زور بازویش

به مطلب می رساند عاقبت یوسف زلیخا را

ز طوق قمریان می شد سراپا دیده حیران

اگر می دید سرو بوستان آن قد رعنا را

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد طالع ، شعر در مورد طالع خوب و بد و طالع بینی

شعر یوسف زلیخا

زلیخا چون کشد بر روی یوسف نیل بدنامی؟

که گردد چاک تهمت، صبح صادق، پاکدامان را

ندارد حاصلی غیر از ندامت حیله اخوان

به پیه گرگ نتوان زشت کردن ماه کنعان را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر عاشقانه یوسف و زلیخا

کرد آخر صحبت یوسف زلیخا را جوان ب

عد پیری عشق را عهد شباب دیگرست

ناخوشی های جهان را بیشتر خوش می کنند

پاک چشمان را مذاق انتخاب دیگرست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر برای یوسف و زلیخا

پوشیده است یوسف ما از فریب ناز

پیراهنی ز دست زلیخا بلندتر

شد دام زیر خاک ز گرد و غبار

خط زلفی که بود از شب یلدا بلندتر

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کردستان ، شعر زیبای فارسی و کوردی در مورد شهدای کردستان

شعر در مورد یوسف و زلیخا

اگه گنجم زیرسنگا اگه آبم تو بیابون

اگه کوه پر غرورم اگه آفتاب تو زمستون

اگه وفام توی غربت اگه یارم تو بی کسی

اگه قد نیا ز تو یا لایق هم نفسی

پیش تو حقیر ترینم بی تو من اسیر ترینم

اگه شاه شهر رؤیام اگه هدهد سلیمان

اگه یوسف زلیخا اگه دریای بی کران

اگه همرنگ افسانم اگه هم عشق مجنونم

یا اگه به گوش فرهاد رسیده نام ونشونم

پیش تو حقیر ترینم بی تو من اسیر ترینم

اگه تو شراب تلخی اگه دست عذاب من

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است

باش تا کار من و عقل به فردا بکشد

زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من

من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد

حال با پای خودت سر به بیابان بگذار

پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد

فاضل نظری

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *