فراهم آوردن زمینه برای پرورش استعدادهای درونی هر موجود و به ظهور و فعلیت رسانیدن امکانات بالقوه موجود در درون او را تربیت نامند. هسته سیبی را در نظر بگیرید این هسته استعداد تبدیل شدن به سیب را در درون خود دارد و در صورت فراهم بودن شرایط این استعداد درونی به فعلیت میرسد و دانه مزبور به درخت سیب و سپس به میوههای سیب تبدیل خواهد شد دانه مذکور اگرچه بالفعل دانهای بیش نیست.اما چون امکان تبدیل شدن به سیب را داراست بالقوه سیب است تربیت این دانه فراهم آوردن شرایط لازم جهت پرورانیدن همین استعداد درونی و به فعلیت درآوردن خصوصیات بالقوه آن است در مورد انسان نیز فراهم آوردن برای شکوفایی همه استعدادهای درونی در جهت رسیدن به هدف مطلوب «با برنامههای حساب شده» تربیت نامیده میشود.
رابطه تربیت و اخلاق
اخلاق بنا به تعریف عبارت است از مجموعه ملکات نفسانی و صفات و خصایص روحی اخلاق در این معنا یکی از ثمرات تربیت بلکه مهمترین ثمره آن است پرورش استعدادهای فکری ذهنی ذوقی و جزآن که همگی در دایره تربیت و از موضوعات آن هستند چون بطور مستقیم با ملکات نفسانی و خصوصیات اخلاقی مرتبط نیستند جزو اخلاق محسوب نمیگردند بنابراین حاصل و نتیجه تربیت دایرهای وسیعتر از صفات و خصوصیات اخلاقی را در بر میگیرد ولی چون پرورش استعدادهای دیگر نیز بطور غیر مستقیم در پرورش اخلاق انسان نقش دارند بنابراین در علم اخلاق از این مباحث نیز سخن به میان میآید. به عنوان مثال اگر کسی از نظر ملکات نفسانی و اخلاقی به تهذیب و تزکه بپردازد اما از نظر رشد فکری و قدرت درک و تشخیص حدود و ثغور وظایف باز خواهد ماند مثلا کسی را در نظر بگیرید که ملکه حقیقت جویی در نفس او مستقر شده است این شخص به اقتضای این فضیلت روحی و اخلاقی قصد پیروی از حقایق را دارد ولی این که چه چیز حق است و چه چیز باطل و یا چه چیز مهم است و چه چیز مهمتر و درک ارزش واقعی اشیاء و امور و بالاخره داشتن بینشی صائب در مسائل محتاج نیروی عقل و قدرت تشخیص و تمیز است در صورتی که این فرد تفکری خام و ناپخته و درکی ضعیف و ناتوان داشته باشد از این امر مهم باز خواهد ماند بنابراین میتوان یافت که هرچند رشد و پرورش استعدادهای ذهنی و فکری ارتباط مستقیم با اخلاق ندارد و جزو ملکات نفسانی و اخلاقی محسوب نمیگردد اما نمیتوان از نقش حیاتی آن به عنوان مقدماتی ضروری در خدمت علم اخلاق غافل ماند.
تحقیق درباره اخلاق اسلامی
تعلیم، تربیت و اخلاق:
تعلیم عبارت است از فراهم آوردن زمینه برای رشد و شکوفایی استعدادهای ذهنی انسان در هر آموزشی که صورت میگیرد یکی از استعدادهای ذهنی به فعلیت میرسد تا آنجا که اگر چنان استعدادی در کار نبود چنین آموزشی هم صورت نمیگرفت بنابراین وظیفه معلم است که شرایط لازم برای به فعلیت رسیدن استعدادهای ذهنی متعلم را فراهم آورد بر این اساس تعلیم بخشی از تربیت محسوب میشود به عبارت دیگر تعلیم چیزی جز تربیت بعد فکری انسان نیست به علاوه میتوان دریافت که هر تربیتی در هر زمینهای که باشد مستلزم تعلیم است زیرا مربی در تربیت ناچار است که او را به حقایق و مطالبی واقف گرداند تا وی با آگاهی بر آنها و عمل بر طبق موازین آموخته شده به رشد و پرورش ابعاد مختلف روحی و معنوی خود بپردازد بنابراین تعلیم شرط لازم تربیت است نکته قابل توجه این است که بیشتر در کاربردهای رایج این عناوین مفاهیم غیر دقیق آنها مورد نظر است مفهوم مصطلح «تعلیم» در این نوع کاربرد در برگیرنده بخشی از آموزش مربوط به مسائل فکری است و ارتباط مستقیم با عمل ندارد مانند ریاضیات ، فلسفه علوم تجربی و امثال آن مفهوم مصطلح تربیت نیز در چنین کاربردی تنها ناظر بر پروش استعدادهای روحی و اخلاقی است تربیت اخلاقی مثلا وقتی سخن از تقدم تربیت بر تعلیم گفته می شود منظور اینست که از لحاظ اهمیت تربیت روحی و اخلاقی مقدم بر آموزشهای فکری است بطوری که چنان آموزشهایی باید همراه با این نوع سازندگی معنوی و اخلاقی باشند و در جهت آن قرار گیرند زیرا اگر فقط به پارهای آموزشهای فکری و پرورشی ذهنی اکتفا شود و از پرورش ابعاد روحی و اخلاقی انسان غفلت گردد چه بسا همان آموزشها به جهت استفاده نادرست منشا اثرهای منفی گردد اما اگر این آموزشها همراه با تعلیماتی در جهت تهذیب و اصلاح درون باشد در اعتلای روحی انسان کارگر خواهد افتاد بنابراین در استفاده از این قبیل عناوین باید به کاربردهای مختلف آن توجه داشت تا بتوان به درک صحیح منظور نایل آمد.
ضرورت فراگیری علم اخلاق
انسان در بدو تولد حیوان بالفعل و انسان بالقوه است یعنی بعد حیوانی انسان که متضمن حفظ و اداره حیات در اوست به صورت بالفعل موجود است اما بعد انسانی او در این هنگام به صورت بالقوه است.
یعنی مانند بذرهایی است که در درون او پاشیده شده و در صورت پرورش به صورت آنچه که ارزشهای والای انسانی یا فطرت انسانی نامیده میشود درخواهد آمد هم چنان که اگر این بذرها در درون انسان در زیر زنگارهای غفلت و فراموشی دفن گردد و باید به دست خود انسان ضایع شود وی از مرز حیوانیت فراتر نمیرود و چه بسا به مراحلی پستتر از حیوانات نیز تنزل خواهد کرد.
بنابراین در بدو تولد گرچه انسان از نظر ساختمان جسمانی و ظاهری انسان است اما از نظر روحی و معنوی هنوز انسان نیست او زمانی از نظر شخصیت درونی انسان خواهد بود که بذر ارزشهای انسان را در درون خود رشد داده و انسانیت را به فعلیت و ظهور رسانده باشد از این رو میتوان گفت انسان از نظر ساختار روحی و معنوی یک مرحله از ساختار جسمانی و حیوانی خود عقبتر است ساختار جسمانی و حیوانی انسان در درون جنینی شکل میگیرد حال آنکه ابعاد روحانی انسان باید در مرحله بعد از تولد رشد داده شود بنابراین میتوان گفت انسان به جهت دارا بودن اختیار میتواند ماهیتهای گوناگوی بپذیرد حال آنکه موجودات دیگر از قبیل حیوانات و نبات دارای چنین خصوصیتی نیستند بلکه هسته سیب در مسیر تربیت تنها یک ماهیت در پیش روی خود دارد یک جوجه مرغ تنها توانایی تبدیل شدن به مرغ را داراست در صورتی که انسان راههای بیشماری در پیش روی خود دارد که میتواند یکی از آنها را بر اساس اراده و اختیار خود برگزیند از این رو میتوان گفت در عالم انسان انسانهایی با ماهیتهای درونی و شخیصتهای کاملا متفاوت و گاهی متناقض مشاهده میکنیم که هر یک در مسیر تربیت به راهی رفته و ماهیتی برگزیدهاند ولی تردیدی نیست که در میان ماهیتهای گوناگونی که انسان میتواند برگزیند یک ماهیت است که به جهت انطباق بر فطرت انسانی او ماهیت انسانی است یعنی انسانیت انسان در گروه تحصیل چنین ماهیتی است که جز در سایه پرورش متعادل و شکوفایی هماهنگ استعدادهای درونی و ابعاد روحی و فکری به وجود نمیآید.
حال میتوان به نقش علم اخلاق در زندگی انسان پی برد علم اخلاق است که با شناسایی استعدادهای گونان انسان و فضایل و رذایل روح آدمی چگونه ایجاد تعادل در میان امیال گوناگون و راه و روش تربیت نفس را میسر میسازد بدان گونه که انسان بتواند به کمال شایسته خودنایل آید از این جا میتوان دریافت که علم اخلاق از پرارجترین و ضروریترین علومی است که انسان بدان نیازمند است بعد از علم الهی که موضوع آن شناخت ذات حق است هیچ علمی از نظر اهمیت و ضرورت همپای علم اخلاق نیست چه تمامی علوم ره آوردهای خود را در اختیار انسان قرار داده و همگی در خدمت انساناند.
حال اگر انسان از تربیت روحی و معنوی لازم برخوردار نباشد از این دستاوردهای علوم نیز نمیتواند در جهت سعادت حقیقی و کمال واقعی خود بهرهمند شود.
نکتهای که باید در این جا به آن اشاره کرد این است که نیاز انسان جدید به آموزشهای اخلاقی نه تنها کمتر از انسان اعصار و قرون گذشته نیست بلکه بیشتر و عمیقتر است در زمانهای گذشته آمدمی از امکاناتی که امروزه در اختیار دارد بیبهره شود.
نکتهای که باید در این جا به آن اشاره کرد این است که نیاز انسان جدید به آموزشهای اخلاقی نه تنها کمتر از انسان اعصار و قرون گذشته نیست بلکه بیشتر و عمیقتر است در زمانهای گذشته آدمی از امکاناتی که امروزه در اختیار دارد بیبهره بود و لذا در صورت سقوط و تباهی دامنه تاثیرش محدود بود اما امکاناتی از قبیل دسترسی به وسایل ارتباط جمعی ماهوارهها و تکنولوژی پیشرفته سبب شده است که تباهی آدمی دامنهای نامحدود پیدا کند فساد اخلاقی سوار بر امواج مرزها را در هم نوردد و از حصارخانهها بگذرد و هیچ زاویهای از تاثیرات ویرانگر آن مصون نماند از این رو نیاز انسان به عامل کنترل کننده و باز دارنده در عصر حاضر از هر زمان دیگری بیشتری است یعنی همچنانکه قدرت و امکانات او در جهت گسترش فساد اخلاقی بیشتر شده قدرت روحی و اخلاقی او در جهت مهار نفس نیز باید افزونتر شود و لذا نیاز جهان معاصر به اخلاق یک نیاز حیاتی و درجه اول است.
کمال حقیقی انسان:
بطوری که در تعریف تربیت گفتیم منظور از تربیت انسانی به فعلیت رسانیدن استعدادهای بالقوه اوست و چون کمال هر موجودی در شکوفایی و به فعلیت رسیدن استعدادهای بالقوه اوست لذا در صورتی که انسان به صور صحیح و در یک نظام تربیتی همه جانبه پروش یابد به کمال نوعی خود خواهد رسید از اینجا میتوان دریافت که هدف نهایی از تربیت انسان نیز نباید چیزی جز کمال نهایی او باشد حال جای این سوال است که کمال حقیقی و نهایی انسان چیست؟کدام مقصد است که اگر انسان به آنجا برسد به سعادت حقیقی فرد نایل آمده است و کدام هدف است که تمام مساعی تربیتی باید به سوی آن جهتگیری شوند و تمامی قوا و استعدادهای انسان در ارتباط با آن و در محدوده آن رشد و پروش یابند؟
قبل از اینکه به بحث درباره کمال نهایی انسان بپردازیم نخست برای روشنتر شدن مفهوم کمال باید به این نکته اشاره کنیم که کمال انسان چیزی نیست که بستگی به قرارداد با اعتبار افراد داشته و با تغییر اعتبار تغییر کند البته ممکن است از دیدگاه افراد مختلف کمال نمونههای متنوعی داشته باشد بطوری که حتی چیزی که از نظر فردی کمال تلقی میشود از دیدگاه فرد یا مکتب دیگر نقص تلقی گردد اما این اختلاف در برداشتها به این معنی نیست که واقعا کمال انسان امری قراردادی است و بستگی به نظر اشخاص یا مکتبها دارد اختلاف موجود در این زمینه در میان مکتبهای مختلفی ناشی از ناتوانی آنها از شناخت کمال حقیقی انسان است بطوری که اگر همه آنها به شناخت انسان و کمال او نایل آیند در این صورت کمال انسان و هر موجود دیگر یک امر واقعی و یک صفت وجودی است که انسان در صورت طی مراحل لازم در واقع و در حقیقت واجد آن صفت و مرتبت میشود به طوری که در هر مرتبه از کمال کاری از او ساخته است که اگر به آن مرتبه نرسد چنان کاری از او ساخته نیست.
کمال نهایی انسان :
حال که مفهوم کمال روشن شد جای این سوال است که کمال نهایی انسان چیست آنچه ابتدا از عنوان «کمال نهایی» فهمیده میشود این است که کمالات غیر نهایی نیز برای انسان وجود دارد یعنی چه بسا کمالاتی جنبه مقدمی و آلی داشته زمینه را برای رسیدن به کمال نهایی فراهم می آورند و لذا باید کمال نهایی را از کمالات مقدمی و فرعی بازشناخت تا هدف اصلی و نهایی از اهداف متوسط و ضمنی بازشناخته شود.
آنچه میزان رشد و کمال و محدوده فعالیت هر یک از قوای انسان را تعیین میکند توجه به کمال نهایی انسان و مقتضیات آن است یعنی رشد و کمال هر یک از قوای انسان ت آنجا که مناسب با کمال نهایی انسان داشته و مقدمهای لازم برای حصول آن باشد مطلوب است در غیر اینصورت به جهت تعارض با کمال نهایی نامطلوب خواهد بود.
شناخت کمال نهایی
چگونه و از چه راهی میتوان کمال نهایی انسان را شناخت؟ آیا عقل با تجربه قادر به شناخت آن هستند ؟
و اصولا میزان کارایی هر یک در این زمینه چقدر است تردیدی نیست که کمال نهایی انسان مربوط به روح او بوده جنبه جسمانی ندارد زیرا به طوری که میدانیم حقیقت انسان روح اوست و تکامل انسانی او در گرو تکامل استعدادهای روحی او میباشد و رشد جسمانی او تا اندازهای که لازمه تکامل روحی اوست ارزش دارد. و به هیچ عنوان کمال نهایی او محسوب نمیشود از این جا روشن میشود که کمال نهایی انسان مقولیهای نیست که بتوان از راه تجربه آن را شناخت کمالات روحی زمانی قابل شناخت هستند که شخص خود واحد آنها شود و با تجربه درونی و شهودی آنها را دریابد و لذا شناخت آنها برای کسانی که خود به این کمالات دست نیافتهاند از طریق تجربی امکان پذیر نیست اگر گفتهشود با مطالعه و احوال و آثار شخصیتهای تکامل یافته میتوانپی به کمال انسان برد در پاسخ گوییم که این امر مستلزم دوراست زیرا لازمه شناخت انسانهای به کمال پیوسته است که از قبل کمال را شناخته باشیم بنابراین در این عرصه کاری از دست تجربه ساخته نیست در مورد عقل نیز همچنان که تاریخ اندیشه بشری به ثبوت رسانده است باید گفت که به تنهایی و بیآنکه نوری از جانب وحی بر موضوع تابد عقل قادر به انجام این مهم نخواهد بود این مطلب نه تنها در این مورد بلکه در بسیاری موارد دیگر به خصوص در امور مربوط به ماوراء طبیعت و حقایق والای روحی و معنوی نیز صادق است یعنی عقل مستقلا و به خودی خود در اینگونه امور اشتباهاتی کلی و مبهم را ارائه نمیدهد اما بعد از این که از زبان وحی حقیقت بر او عرضه شد میتواند آنرا دریابد و بر آن استدلال کند از همین روست که تکامل فلسفه در اثر تعالیم برگرفته از وحی سرعت گرفته و جهشهای عظیمی در سیر و حرکت آن ایجاد شده است که نمونه اعلای آنرا میتوان در فلسفه اسلامی مشاهده کرد.
بنابراین برای شناخت کمال حقیقی و نهایی انسان باید گوش به ندای وحی داد و گره این معما را به انگشت تدبیر کسانی گشود که اتصال به خالق انسان دارند ما نخست بحث خود را از دیدگاه وحی و سپس از افق عقل مورد مطالعه قرار میدهیم.
کمال نهایی انسان از دیدگاه وحی:
از دیدگاه وحی انسان انسان حقیقی است مرکب از دو بعد جسم و روح جسم انسان با مرگ او متلاشی شده از بین میرود اما روح او که جوهر اصلی وجود او را تشکیل میدهد باقی میماند و به حیات ابدی خود در جهان دیگر ادامه میدهد بنابراین کمال نهایی انسان نیز که مربوط به روح است بایدامری فنا ناپذیر و جاودانه باشد. از سوی دیگر کمال حقیقی انسان نتیجه یک سیر آگاهانه و اختیاری است یعنی آنچه که او را مستعد برخورداریهای اخروی میگرداند نتیجه سیر و حرکت اختیاری و آزادانه اوست و جنبه جبری یا ناآگاهانه ندارد.
مطالعه در آیات قرانی این حقیقت را به وضوح روشن میکند که از دیدگاه اسلام کمال نهایی انسان تعلق به دنیا و طبیعت نداشت متعلق به جهان ابدی است یعنی گرچه کمال امری است که باید در این عالم کسب شود ولی ظهور این کمال بصورت مقصد نهایی حیات انسان در عالم آخرت است و دنیا را با تمام وسعت و گستردگی خود ظرفیت کمال نهایی انسان را ندارد. از این رو جهن دیگری در پی این جهان هست که از محدودیتهای این عالم منزه و از حجابهای فراوان موجود در آن مبراست و لذا ظرفیت ظهور کمال نهایی انسان را داراست مقصد نهایی حیات انسان آنچنان که از آیات قرآنی دریافت میشود مقاوم و مرتبتی است که از ان «به نزد خدا» تعبیر میشود یعنی نسان در نقطه نهایی خویش به جایگاهی میرسد که آنجا نزد خدا و جوار رحمت اوست. ویژگی بهشت به عنوان منزلگاه انسان این است که در نزد خدا و در جوار قدس اوست نباید تصور کرد که بهشت اخروی عینا از نوع باغهای دنیوی است بلکه این بهشت اصولا متعلق به عالم دیگری است که تفاوتهای بنیادی با این عالم دارد بهشت به معنی سفره کرامت الهی است که برای بندگان صالح خدا گسترده شده است و بهشتیان در جوار قرب ربوبی و بر سفره عنایات الهی هستند و از دست رحمت او انواع نعمات را دریافت میدارند.
جایی که مطلوب نهایی و حقیقی انسان نیز جز رسیدن به آن نیست انسان اگر از چیزهای دیگر خته و دلزده میشود و برای همیشه نمیتواند خود را با آنها راضی کند به خاطر آن است که روح او در جستجوی همان منزلگاه حقیقی است و تا به آنجا نرسد و رحل اقامت در کوی محبوب ازلی نیفکند آرام و فرار نمیگیرد. از این رو تمام مساعی تربیتی باید در جهت کسب شایستگی برای رسیدن به حضور خدا باشد و این کمال جز در سایه پرستش خدا حاصل نمیشود در برخی از آیات هدف از آفرینش پرستش خدا شمرده شده است از سوی دیگر پرستش خدا نیز باید بر اساس اختیار و داشتن آزادی در انتخاب باشد تا موجب کمال آدمی شود و لازمه آن وجود زمینه برای آزمایش انسان است تا در مواجهه با عوامل مخالف و موافق و بر سر چند راهیها از روی اختیار و به انتخاب خویش سرنوشت خود را رقم زند از این رو در آیات دیگری هدف از آفرینش انسان آزمایش او شمرده شده است با توضیحی که داده شد معلوم میشود این نوع اهداف همگی جزو اهداف متوسط هستند و هدف نهایی چیزی جز رسیدن به نزد خدا و برخورداری از لذت وصل او نیست بدیهی است که هرچه نزدیکی انسان به خداوند متعال بیشتر باشد به همان اندازه از رحمت نامتنهاهی او بهره بیشتری میبرد بنابراین مقصد نهایی حیات انسان یک نقطه واحد نیست بلکه یک حقیق دارای مراتب است.
حقیقت قرب به خدا
در حکمت اسلامی ثابت شده است که هستی دارای درجات و مراتب است که پایینترین مرتبه آن عالم طبیعت و عالیترین درجه آن ذات اقدس الهی است که همان حقیقت هستی است انسان هرچه در نتیجه تحصیل فضایل الهی در درجات وجود بالاتر رود به همان نسبت به ساحت قدس ربوبی نزدیکتر و مقربتر میشود و از آثار معنوی نامتناهی آن برخوردار میگردد بنابراین تقرب به خدا امری واقعی و عینی است یعنی برای بندگان خدا بسوی درگاه الهی مدارجی است که هرچه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبی نزدیکیتر میشوند و در این نزدیکی است که هر کمالی برای انسان حاصل است اگر پرتوی از جمال لایزال الهی در دل مستعد بندهای بتابد تا حدی خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرب را با قلب و روح خود احساس کند از آنچه گفتیم معلوم شد که قرب خدای متعال یک نقطه نیست بلکه امری است دارای مراتب.
مراتب قرب به خدا
بر این اساس میتوان گفت که اولین مرتبه قرب به خدا پیدایش ایمان به خداست کسی که رو به درگاه خدا ندارد به اولین مرحله تقرب که مولود شناخت ابتدایی در قالب ایمان است نایل خواهد شد. شرط لازم برای قرب به خدا و رسیدن به کمال وارد شدن در عالم ایمان است بطوری که اگر ظاهر بهترین اعمال را انجام دهد و شب و روز خود را در خدمت به خلق سیر میکند اما از ایمان به خدا بینصیب باشد چون جهت حرکت قلب و روح او به سوی بالا و به جانب کمالات مطلق نیست از رسیدن به کمال و قرب به خدا محروم است بعد از پیدایش ایمان هر اندازه انسان وابستگی و فقر وجودی خود را بهتر و روشنتر دریابد و در سایه علم و عمل این معرفت او به دریافت قلبی تبدیل شود به همان اندازه به درگاه رحمت الهی نزدیکتر و به ذات اقدس او مقربتر خواهد شد در این صورت است که در مییابد «با خدا همه چیز دارد و بیخدا هیچ»
بندگی خدا:
روح عبادت و بندگی چیزی جز این نیست که انسان خود را به مملوکیت خدا درآورد و در تمام اعمال اختیاری از خواست و رضای مولای خویش تبعیت کند از این رو لازمه بندگی تابلع محض بودن است هر اندازه انسان بیشتر به وابستگی خود التفات پیدا کند و هرچه بیشتر به وظیفه بندگی که همان اطاعت محض از رب و مولاست قیام کند به همان اندازه در مسیر نزدیکی به خدا به پیشرفتهای بیشتری خواهد رسید بنابراین عبادت محصور در پارهای اعمال که در اصطلاح اعمال عبادی نامیده میشوند نیست بلکه هر عملی که مرضی خدا و به قصد بندگی و اطاعت از امر او انجام پذیرد یعنی نیت خالص برای خدا باشد عبادت است و بر حسب درجات قلبی شخص درجات و مراتب مختلف دارد بطوری که ممکن است یک عمل مشخص و یکسان از دو نفر به قصد بندگی صادر شود.
اما به جهت اختلاف در مراتب و درجات قلبی آن دو آن دو عمل در ظاهر یکسان از نظر معنوی تفاوت بسیار داشته باشند زیرا عبادت اصیل توجه دل به سوی خداست و تمام اعمالی که به نیت عبادت به چیزی که شایسته دلبستگی نیست دل بسته است انسان امروزی که به بهانه آزادگی از بندگی خدا روی یافته در نهایت کارش به بندگی و بردگی حزب ملیت نژاد و به تراز همه نفس اماره خویش کشیده است و چه حقارتی ذلت بار از این دنیای حاضر نمونه بارز حریت و آزادگی در پرتو بندگی خدا را به طور عملی در وجود امام خمینی و پیروان راستین او ید.
مراتب بندگی:
کسی که عبودیت و بندگی خدا را برگزیده است در تمام مراحل زندگی و حتی در جزئیات اعمال و رفتار نیز بر طبق رضای خدا و مطابق خواست او عمل میکند یعنی کلیه اعمالی را که انجام آنها موجب رضای حق است به جا می اورد واجبات و از آنجام کلیه اعمالی که موجب ناخشنودی اوست پرهیز میکند محرمات و بدین ترتیب ملاک فعل یا ترک آن خواست و رضای خداست ارتکاب معاصی از آن جهت که یا مقام بندگی منافات دارد دل را از ساحت عظمت الهی دور و انجام میپذیرد. عبادت بالعرضاند یعنی عبادت بودن آنها منوط به اقبال دل به سوی درگاه الهی است در این جا باید به نکته طریقی اشاره کنیم که لازمه بندگی خدا خالص بودن خود برای خداست و آن در گرو رها شدن از قید بتها و معبودهای ظاهری و باطنی است یعنی هر انسانی تنها به اندازهای که از قید چنان معبودهایی پیدا و نهان آزاد شده به بندگی خدا توفیق مییابد و نه بیش بنابراین در یک نگاه عمیق میتوان یافت که بندگی خدا عین ازادی و حرمت است ازادی از همه انواع بت پرستی و رها شدن از قید هر نوع حقارت و ذلت که معبودهای گوناگون «مادی معنوی فردی اجتماعی و غیره» با خود به همراه میآورند بنابراین معنای ضمنی بندگی خدا این است که چیزی جز کمال مطلق شایسته دلبستگی و توجه و پرستش برای آدمی نیست اصولا باید توجه داشت که آدمی را گریزی از انتخاب معبود و محبوب نیست «ولو این معبود خدای او باشد» هر معبودی جز خدا ناقص وابسته و حقیر است بنابراین آدمی هر معبودی جز خدای برا ی خود برگزیند.
نسبت به عوامل قرب بیگانه میگرداند. از این رو شرط بندگی این است که بنده تا آنجا که در توان دارد حتی تصور گناه را نیز از قلب خود خارج گرداند عمل به واجبات و پرهیز از محرمات چنان که در شرع مقرر شده است حداقل مرتبه بندگی است که نجات و رستگاری را در پی دارد اما هنوز مراتب و درجات بالاتری وجود دارد که باید بنده خویشتن را ملتزم به آنها گرداند یعنی که نه تنها در موارد و مصادیق واجب و حرام بلکه حتی در جزئیترین امور نیز از امر پروردگار خویش پیروی کند حتی در مواردی که ارتکاب فعل یا ترک آن مستوجب کیفر و مواخذه نیست «مکروهات و مستحبات» دستور خدا را به جا آورد ؟ این امر گرچه در ردیف دو دسته تکالیف قبلی نیستند اما مراعات آنها برای تکامل روحی و پیشرفت در عوالم قرب لازم و ضروری هستند در حدیث قدسی به نقل از رسول اکرم (ص)آمده است.
محبوبترین چیزی که بنده میتواند به ویسله آن به من نزدیک شود واجبات است بعد از انجام واجبات بنده اندک اندک به وسیله نوافل به من نزدیک میشود واضح است کسی که مشتاق نزدیکی به ساحت عظمت الهی است و به ارزش و اهمیت والای این مقصد آگاه است از هر اشاره و کنایهای که او را به سوی رضا خدا حق رهنمون شود مشتاقانه استقبال میکند تا شاید از این طریق گامی دیگر به سوی او بردارد و روزانه دیگر به سوی عوالم بالا بگشاید بنابراین هنگام برخورد با وظایف و تکالیف نه تنها از طریق توجیه و تفسیرهای رایج از زیربار انها شانه خالی نمیکند بلکه همواره با هشیاری و اشتیاق به دنبال کشف شناخت و عمل به وظایف خویش است زیرا میداند که عمل به همین وظایف و تکالیف خویش است زیرا میداند که عمل به همین وظایف و تکالیف فرصت مغتنمی است که او را به مقصد موعود نزدیکتر و با محبوب خویش آشناتر میگرداند.
از این رو یکی از ویژگیهای جویندگان واقعی کمال جدیب و حساسیت در برابر وظایف و تکالیف است تا آنجا که هیچ امری را بر انجام وظیفه مقدم نمیگیرند.
آرامش قلبی و قدرت روحی:
قرآن یاد خدا را تنها عامل آمش بخش دلها معرفی کرده، اطمینان نفس انسان را در گرو توجه به خدا میداند تاثیر توجه به خدا را ایجاد آرامش قلبی از این جهت است که اولا خداوند هدف نهایی فطرت انسان است و انسان ناخودآگاه در طلب این مطلوب نهایی در حرکت است و تا به آن نرسد آرام و قرار نمیگیرد و راضی نمیشود. ثانیا کسی که توجه به خدا ندارد و در واقع توجه او به دنیا و برخورداریهای مادی و ظاهری است چنین فردی هر قدر در جهت کسب نعمتهای دنیوی تلاش کند و به بهرههای فراوانی نیز دست یابد هرگز راضی نشده و در حسرت چیزهایی است که ندارد از طرف دیگر از این که نعمتهای موجودش دستخوش آفات شده و زایل شوند همواره در بیم و هراس است بنابراین کسی که خدا را فراموش کرده و دنیا را به جای آن برگزیده است همواره از بابت آنچه دارد و بیم و نگرانی و از بابت آنچه ندارد در حسرت و اندوه است و هرگز روی آرامش و اطمینان نمیبیند و دلش آرام و قرار نمیگیرد چنین فردی هنگام رو به رو شدن با مصایب و شکستها و ناراحتیها به سرعت دستخوش اندوه و تالمات روحی میشود و اگر هم به آرامش سطحی و ناپایدار رسیده باشد با بروز کوچکترین عامل مخالف آنرا از دست میدهد و گرفتار اندوه و نگرانی و تلاطم روحی میشود.
قرآن یکی از آثار روگردانی از یاد خدا را تنگی زندگانی دنیوی معرفی میفرماید زیرا بطوریکه گفته شد چنین فردی همواره در حسرت چیزی است که به دست نیاورد و نگران چیزهایی است که در دست دارد لذا در هر حال زندگانی دنیوی برای او تنگ است و اگر هم وسعی دارد نسبت به کسانی است که چنان وسعی را ندارند وگرنه در تمامی احوال در تنگی به سر میبرد اما کسی که به خدا توجه دارد و میداند که زندگانی او تحت نظارت دقیق ذات اقدس الهی است و قضا و تقدیر او بر سراسر جهان حکومت دارد و جز او پناهی و ملبحائی وجود ندارد روشن است که فریب لذتهای زودگذر دنیا را نخورده آنها را جز متاعی که در آخرت پشیزی ارزش ندارند به حساب نمیآورد پس هدف خود را در دنیا رسیدن به نعمتهای آن قرار نمیدهد تا با زوال آن دستخوش درد و اندوه شود و یا از احتمال زوال آن نگرانی باشد میزان آرامش قلبی هر کس متناسب با میزان توجه او به خداست دلهایی که از یاد خدا غافلند بسان زورقی هستند بر سطح دریا که به کوچکترین نسیم به حرکت در می آیند و با اولین موجی که بر میخیزد واژگون و غرق میگردند اما دلهایی که به خدا توجه دارند به کشتیهای عظیمی میمانند که خود را به پایگاه محکمی بستهاند و با شدیدترین طوفانها به تلاطم نمیافتند.
دوری از گناه
ناگفته پیداست که یکی از آثار مهم یاد خدا در دل مومنین از معاصی است زیرا زمانی که انسان تن به معصیت میدهد در واقع خدا را فراموش کرده و از توجه به ساحت عظمت و قدرت او بازمانده است چه اگر انسان توجه به خدا کرده از مقام او و نزدیکی و احاطهاش بر بندگان یاد کند چگونه میتواند تن به نافرمانی او دهد و از اطاعت امرش سرباز زند خداوند در موارد متعددی از قرآن نماز را ذکر خود میخواند.
یعنی اگر نما نماز واقعی باشد و روح ذکر و یاد خدا در آن دمیده شده باشد در اینصورت انسان را از نافرمانی خدا باز داشته به سوی طاعت او سوق میدهد هر اندازه انسان در ترک معاصی حتی از کوچکترین آنها بکوشد و اعضا و جوارح و قلب و فکر خود را از هرگونه معصیت محفوظ نگهدارد به همان اندازه دل قابلیت بیشتری برای توجه به ساحت عظمت الهی پیدا میکند و بر عکس اگر کسی اصرا بر گناه داشته باشد به جهت از دست دادن روح بندگی توجه به خدا هم در او اثر میبخشد.
فراموشکاری و بیوفایی:
یکی از مظاهر این نگرش انتفاعی این است که این قبیل افراد دیگران را تا زمانی که نیازی به آنها دارند مورد توجه و احترام قرار میدهند اما به سرعت پس از رفع نیاز آنها را فراموشی میسپارند بنابراین در قاموس ذهنی این قبیل افراد وفاداری جایی ندارد زیرا وفادری به این معنی است که پس از رفع نیاز و حتی جدایی و دور افتادگی کسانی را که مدتی با آنها پیوند مهر و دوستی داشتهایم و یا مورد توجه و عنایتشان بودهایم به دست فراموشی نسپاریم و پیوند دیرین را به آسانی نگسلیم بیوفایی و فراموشکاری از نقابص روحی مهمی است که از غلبه خودخواهی و کمبود عواطف انسانی سرچشمه میگیرد آنانکه به هنگام نیاز توجه به غیر دارند و بعد از برطرف شدن نیاز وی را به دست فراموشی میسپارند این توجه آنها پشتوانهای جز خودخواهی ندارد بنابراین از نظر معیارهای انسانی فاقد هر نوع ارزش است آن دوستی و پیوندی که محوری جز نیاز ندارد دوستی و پیوند اضطراری است و به محض رفع نیاز از بین خواهد رفت میزان وارستگی انسان از قید خودخواهی زمانی مشخص میشود که پیوند دوست او با دیگران برخاسته از عواطف والای انسانی باشد نه غرایز حیوانی که ملاکی جز سودرسانی در آنها حکمفرما نیست نگاهی به زندگانی پیشوایان اسلام این حقیقت را به خوبی نشان میدهد که این شخصیتها کوچکترین خدمتی را که از طرف کسی در حق آنها صورت میگرفت فراموش نمیکردند و کسانی را که ولو مدت کمی با آنها حشر و نشر داشتهاند پس از جدایی و حتی بعد از مرگ فراموش نمیکردند بطوری که آثار وفاداری در اعلا درجه کمال در زندگانی آنها مشهود است اما متاسفانه انسان تاجرمنش امروزی در همنوعان خود به دیده وسایل و ابزارهایی مینگرد که تنها به درد رفع نیازهای او میخورند و بس.
کبر و نخوت
یکی دیگر از آثار شوم غلبه خودخواهی این است که وقتی انسان امتیازی هرچند کوچک و موفقیتی هر چند نا چیز به دست میآورد دستخوش غرور و نخوت شده را برتر از دیگران میپندارد شاید کمتر کسی را بتوان در جامعه پیدا کرد که تغییر شرایط مادی و به دست آوردن ثروت و جاه و مقام تغییری در حال درونی او بوجود نیاورد و آثار آزار دهنده غرور و احساس تفوق و برتری بوجود آمده در او هر ؟ حساسی را نیاز دارد . این تغییر روحی در بعضی افراد چنان عمیق است که به سرعت منتهی به تحلیل رفتن شخصیت آنها شده باعث سقوط آنان از عوالم انسان میگردد کمترین تغییر در روحیات انسان در اثر بهبود شرایط مادی یا پیشرفتهای اجتماعی حکایت از نفوذ و غلبه میل خودخواهی در تار و پود شخصیت او میکند و لذا در چنین مواقعی است که میتوان خود و دیگران را با معیار مطمئنی محک زد.
غرور و نخوت همواره محصول امتیازات مادی و ظاهری نیست بلکه گاهی خودخواهی باعث میشود که امتیازات معنوی نیز اثرات غرور آفرین خطرناکی به همراه داشته باشد که رهایی از آنها بس دشوارتر است این نوع آفت بر خلاف سایر مظاهر خودخواهی گریبانگیر خواص و صاحبان فضیلت است و در میان طبقه علم مصداق ندارد. توضیح اینکه چه بسا انسان مدتها بکوشد و صاحب فضیلتی شود یا آن فضیلت به طو رموروثی و خدادادی در اختیار اور قرار گیرد. اما با دخالت نفس همان امتیاز سبب خودپسندی و رضایت از خود میشود فرد را مغلوب و مفهور آن فضیلت میگرداند در این صورت است که شخص همواره به دنبال فرصتی میگردد که امتیاز و فضیلت خود را به رخ دیگران بکشد و به هر حال دیگران را به نحوی از وجود آن آگاه گرداند و از طریق عرضه فضیلت و ارائه امتیاز خود حس خودنمایی خویش را ارضا نماید بخصوص اگر توجه کنید که وقتی کسی امتیازی به دست می آورد عکسالعملهای اطرافیان و محیط سرانجام او را به نحوی از وجود آن آگاه خواهند گردانید.
پس از این آگاهی است که برترین هنر و بالاترین کمال این خواهد بود که شخص خود را از مغلوب شدن نسبت به آن امتیاز نجات دهد و درک آن فضیلت او را فریب نداده به غرور نکشاند از این رو مهمترین سوالی که برای هر صاحب فضیلتی مطرح است این است که چگونه مغلوب و مقهور فضیلت خود نشود. و چگونه از پیدایش فخر و مباهات و خود پسندی و خود برتر بینی بعد از درک فضیلت خود جلوگیری کند و خویشتن را از این آفت نجات بخشد از میان انواع امتیازات معنیوی دو عامل بیش از عوامل دیگری شیوع داشته اغلب در پیدایش غرور منشا اثرند این دو عامل یکی علم است و دیگر عبادت و تقوی
راه علمی مبارزه با خودخواهی:
نگاهی به تعالیم آسمانی و دست پروردگان آن به خوبی نشان میدهد که اولین گامی که در این مکتب آسمانی در جهت انسان برداشته میشود رها ساختن انسان از قید خودخواهی و خود پرستی است نمونههای فراوانی که در صدر اسلام وجود داشته نشان دهنده این حقیقت است که دست پروردگان مکتب اسلام به سرعت و سهولت از عوالم حیوان و اسارت در دام خودپرستی خارج می شوند و به چنان مرتبهای از وارستگی میرسند که تاریخ نمونههای آنرا در فرهنگاهای دیگر سراغ ندارد.
مهم این است که در مکتب اسلام از افراط و تفریطهای مکاتب و فرهنگهای دیگر در این زمینه خبری نیست مکتبهای دیگر گاهی چنان راه افراد پیمودهاند که به کلی امیال غریزی را سرکوب نموده و سلامت جسمی فکری و روانی انسان را به خطر انداختهاند و لذا نه تنها انسان را به سوی شاهراه تکامل روحی و رشد فکری سوق ندادهاند بلکه با ایجاد مشکلات اساسی بر سر راه اعتدال جسمی و روانی مانع رشد و تکامل او نیز شدهاند از قبیل روشهای نامتعادل موجود در بعضی مکاتب و مسالک به ظاهر عرفانی در شرق و غرب و گاهی چنان راه تفریط پیمودهاند که به کلی بندهها را از پای دیو نفس اماره باز کرده و او را به سوی بیبند و باری و لجام گسیختگی سوق دادهاند این روش چون مطبوع طبع انسانهای بوالهوس بوده و پشتوانهای چون نفس و شیطان به دنبال داشته از موفقیت بسیار چشمگیری در میان انسانها برخوردار شده است اما در مکتبهای آسمانی و به خصوص در اسلام وضع بگونهای دیگر است . تعالیم اسلامی چنان است در هر گاهی که یک مسلمان واقعی بر میدارد یک قدم از خود خواهی دور میشود بطوری که میتوان گفت هر حکمی از احکام و هر تعلیمی از تعالیم اسلامی به طور مستقیم یا غیر مستقیم در کاهش خودخواهی نقش دارد و نمیتوان حتی یک مورد از تعالیم اسلامی را پیدا کرد که به نحوی در تقلیل خودخواهی و خارج ساختن انسان از حصار «خود» موثر نباشد.
به سه محور اصلی آن اشاره میکنیم:
- ایمان به مبدا و معاد
- ایجاد تعادل در امیال
- مبارزه مستقیم با مظاهر خودخواهی
محبت نیاز روحی انسان
بطوری که گفته شد عاطفه در انسان استعدادی است که او را از زندان خود خارج میکند و به سمت برقراری پیوند قلبی با دیگران بر اساس مهر و محبت سوق میدهد و از این طریق بخشی از احتیاجات روحی انسان را که تامینش جز در سایه محبت و عطوفت و ارتباط قلبی با دیگران ممکن نیست برآورده میسازد محبت به عنوان یک نیاز اصیل روحی در زندگی انسان و تامین سلامت روحی و روانی او نقش بسزایی دارد و به آن حلاوت خاصی میبخشد
کسانی که به جهت غرق بودن در خود از برقراری پیوند روحی با دیگران محروم و از ارزش و اهمیت آن بیخبرند از چنان حلاوت معنوی و لذت عاطفی درزندگی خود بینصیب میمانند.
منابع و مأخذ:
فلسفه اخلاق – شهید مرتضی مطهری
کلمه حول فلسفه اخلاق – محمد تقی مصباح یزدی
فلسفه اخلاق – محمدرضا مدرسی
کاوشهای عقل عملی – مهدی حائری یزدی
اخلاق اسلامی در برخوردهای اجتماعی – مهدی شمس الدین
اخلاق اسلامی – محمد علی سادات
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه………………………………………………………………………………………………… 1
رابطه تربیت و اخلاق…………………………………………………………………………. 1
تعلیم ، تربیت و اخلاق………………………………………………………………………… 3
ضرورت فراگیری علم اخلاق…………………………………………………………….. 4
کمال حقیقی انسان……………………………………………………………………………. 7
کمال نهایی انسان……………………………………………………………………………… 9
شناخت کمال نهایی…………………………………………………………………………… 9
کمال نهایی انسان از دیدگاه وحی…………………………………………………….. 11
حقیق قرب به خدا………………………………………………………………………………. 14
مراتب قرب به خدا……………………………………………………………………………… 14
بندگی خدا…………………………………………………………………………………………. 15
مراتب بندگی……………………………………………………………………………………… 16
ارامش قلبی و قدرت روحی………………………………………………………………. 19
دوری از گناه…………………………………………………………………………………….. 21
فراموشکاری و بیوفایی…………………………………………………………………… 21
کبر و نخوت………………………………………………………………………………………. 23
راه عملی مبارزه با خودخواهی…………………………………………………………. 25
محبت نیاز روحی انسان……………………………………………………………………. 26
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.