- admin
- 26 آذر 1400
- 9:45 ق.ظ
شعر در مورد زن
شعر در مورد زن
شعر در مورد زن و مقام زن و ارزش زن ، شعر در مورد زن خوب و بد و از دست رفته و زیباترین اشعار در مورد زن در سایت جالب فا . با ما همراه باشید با خواندن این مطلب در بخش شعر و فرهنگ سایت جالب فا.
اشعاری در مورد زن
چشمانت را ببند
و فکر کن
روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای
این شهر
زنی را که روی پای خودش راه می رود
دوست ندارد!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در من
قیامتی برپاست
دوباره زن بودنم را
هوار کشیده ام…….
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شاید بعضی از زن ها دلشون نخواد رام بشن.
شاید تنها بخوان آزادانه پیش برن
تا وقتی کسی رو پیدا کنن
که مثل خودشون رام نشدنی باشه.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنانگی یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری…
نه که عهدِ قجَر باشد،
نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!
این روزها که
بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زنِ عالمم…!
ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو
نقشهایی دیدم از گلزار تو گلزار تو
کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی
خطهایی دارم از اقرار تو اقرار تو
میگدازم میگدازم هر زمان همچون شکر
از شکرها رسته از گفتار تو گفتار تو
شب همه خلقان بخفته چشم من بیدار و باز
همچو بخت و طالع بیدار تو بیدار تو
چند گویی مر مرا کز کار چون کاهل شدی
راست گویی ای صنم از کار تو از کار تو
ای طبیب عاشقان این جمله بیماریم
هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو
ای دم هشیاریم بیهوش هشیاری تو
ای دم بیهوشیم هشیار تو هشیار تو
چشمهها بر دل بجوشد هر دم از دریای تو
چشم دل پرک زن انوار تو انوار تو
شمس تبریزی که عالم اندک اندک بود
از عطا و بخشش بسیار تو بسیار تو
شعر از مولانا
شعر در مورد بخشش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مردها این پسرکوچولوهای ریش دار
هیچ وقت موجودات پیچیده ای نبوده اند
پیچیده ترینشان نهایتا سیگار می کشند و می نویسند یا رئیس جمهور می شوند
اما زن که نمی شوند
شعر در مورد پسر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیگر رویایی ندارم و خیابان های ذهنم همه از تردد تنهایی دلگیرند
زنی که دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته و قلبش را به حراج می گذارد
موهایش را به خیریه می بخشد و تنهایی اش را زیر پلک هایش چال می کند
دردش واگیر دارد و تو که روحش را جویده ای و دست از سر استخوانش بر نمی داری
هرگز نخواهی فهمید زن هایی که در آشپزخانه می میرند
و در آتش دفن می شوند و ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند
جمعیتی رو به ازدیادند در ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان
قطار ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند!
شعر از “روشنک آرامش“
شعر در مورد پشت سر حرف زدن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگه زنی در کار نباشه ،
عشقی هم در کار نیست.
شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد
ول معطل اند.
اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند،
تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.
“شهریار”
شعر در مورد آب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قول مردانه داده ام بمانم
اگر رفتم
به زن بودنم شک کن…
دریا نام دیگر چشم های توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بیقراری من
ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که دست هایم جز به آغوش کشیدن حسرت تو
بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین
هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی
جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟
“فرنگیس شنتیا”
شعر در مورد آب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من هم زاد زنی شاعرم
که اندوه شب های هزاره چندم را
از حنجره تو می گذرد
و به یاد استکان های ممنوع چایی که
با تو نوشیده
هر روز نگاهش را
به کافه قهوه ای چشم تو
پست می کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زن حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد،
با حس نیرومند زنی.
و اگر دبه در می آورد، از آن است که
عشق هم برایش کافی نیست.
او بیش از عشق میطلبد، جان تو را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیبایی یک زن در لباس هایی که می پوشد نیست،
در چهره یا در نحوه ی آرایش موهایش هم نیست.
زیبایی یک زن در چشمانش است.
چشم هایش راه ورود به قلبش هستند،
مکانی که عشق در آن جای دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میدانم ،
زنی در شکستِ این دیوارها شکوفه داده است
به گُلی نشسته بهارِ آرزوهایش
شب به رویا میاندیشد و
هرصبح ،
در آرامِ خوابِ مردی ،
بیدار میشود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر چه زنان آزادتر باشند،
مردان نیز آزادتر خواهند گشت
هر آنگاه
که کسی را برده میکنید
خود را به بردگی کشانده اید.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زمین پر از فروغ هایی ست
که طعم اسارت را چشیده
و کمی غریبانه تر
به خوشبختی نگریسته اند . .!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کدام مسکن آرام کند
زنی را که
تمام دیشب
خوابِ بودنت را دیده ؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همه ی زن ها زیبا متولد می شوند
اما همه ی زن ها زیبا نمی میرند
باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست.
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نه در خیال که رویاروی میبینم
سالیانی بارور را که آغاز خواهم کرد
خاطرهام که آبستن عشقی سرشار است
کیف مادر شدن را در خمیازههای انتظار طولانی
مکرر میکند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و آن طرف
در افق مهتابی ستاره رو در رو
زن مهتابی من…
و شب پر آفتاب چشمش در شعلههای بنفش درد طلوع میکند:
مرا به پیش خودت ببر!
سردار بزرگ رویاهای سپید من!
مرا به پیش خودت ببر!
شعر در مورد روز زن
زن نیستم اما
زنى را میشناسم
که پاى تمام قولهاى مردانهاش
ایستاده است
و من
مادر، خطابش میکنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یه ضرب المثل قدیمی میگه :
عمر دست خداست ، زن وسیله است !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر زنی در چهل سالگی هنوز جوان است به این دلیل است
که شوهرش او را هنوز هم عاشقانه دوست دارد . . .
تقدیم به همسری که روز به روز جوان تر میشود !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنان قبل از مادر شدن ، “ پری ”
و بعد از مادر شدن تبدیل به “ فرشته ” می شوند . . .
فرشته ی زمینی روزت مبارک
شعر در مورد مقام زن
من از زنانی حرف میزنم که نامشان معادل معجزه است
من از فروغ ها
از سیمین ها ،
از پروین ها
از آهو خانم ها حرف میزنم
از تمام آنهایی که خریدار “ترس” نبودند
از آنهایی که چو کوه ایستادند
و نشان دادند زن بودن، بالاتر از معجزه است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و هر کس آنچه را که دوست میدارد در بند میگذارد
و هر زن مروارید غلطان را
به زندان صندوق محبوس میدارد
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖﺩﺍﺭﻡ …
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ
ﻣﯿﺸﻮﻡ …
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﻠﻨﺪ …. ﮐﻭﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ ….
همین که با یک موزیک شاد برقصم
با یک ترانه ملایم در اوج احساس روم
و همنوایی کنم با دلنواز ترین سرود زندگی
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ
ﻭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ
ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ …
واگر تو هم مانند من یک زنی…
خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !
برای خودت گاهی هدیه ای بخر !
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری
احساس سربلندی می کند
آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری
و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
یادت باشد ….
برای یک زن عزت نفس غوغا میکند!
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ …
شعر از تهمینه میلانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مرد که به راهی میشتابد
جادویی نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادگی خویش
به زنجیر زرین عشقیست پای بست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نه در خیال که رویاروی میبینم
سالیانی بارور را که آغاز خواهم کرد
خاطرهام که آبستن عشقی سرشار است
کیف مادر شدن را در خمیازههای انتظار طولانی
مکرر میکند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و اشتیاق پر صداقت تو
من و خانه مان
میزی و چراغی. آری
در مرگ آورترین لحظه انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال میگیرم؛
در رویاها
و در امیدهایم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
توان و توش ره مرد چیست، یاری زن
حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان
شعر در مورد ثروتمند و فقیر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!