- admin
- 28 آذر 1400
- 11:25 ق.ظ
شعر در مورد شنا
شعر در مورد شنا
شعر در مورد شنا ، اشعاری در مورد شنا ، شعر در مورد شنا کردن در دریا در سایت تفریحی جالب فا. امیدواریم که این مطلب مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هر جا رفتم باریدم
شنا کردم ولی به تو نرسیدم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
– آغاز گردان!
کسی که با مرامش مرا در
دریا سرگردان کرد و من چه بی هدف شنا می کنم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تلاش و کوشش ، و موفقیت و پشتکار سعدی
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
اگر چنانکه مجال شنا بود غم نیست
صفا ز باده صافی طلب که صوفی را
بجای جامه صوف ار صفا بود غم نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
و شنا کردن در اعماق چشمانت
بزرگترین آرزوی من است.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شنا
ز آتش دل بسکه دوش آب از دو چشم خونفشان
در هوای شکر حلوا گرش پالوده ام
تا بگوهر چشم خواجو را مرصع کرده ام
مردم بحرین را در خون شنا فرموده ام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کاش میتوانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
دلش دریا بود و
خانهاش برکه
و ای کاش شنا کردن را
فراموش نمی کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شنا
اگر چنانکه ز چشمم شدی حکایت کن
کز آب چون بگذشتی مگر شنا کردی
چو پیش اسب تو دیدی که می نهادم
رخ بشه رخم زدی و بردی و دغا کردی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دلتنگی
رودخانه ای ست
که به هیچ دریایی
نمی ریزد
و غصه شنا کردن
در اقیانوس است بی هدف
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تجربه ، تلخ و زندگی و جدید به زبان عربی
شعر برای شنا
نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را
در محیط بیکران دست از شنا باید کشید
گر نمی آیی برون از خود به استقبال مرگ
گردنی چون شمع در راه صبا باید کشید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست،
اما برای ماهی زندگیست…
برای کسی که دوستت دارد
زندگی باش نه تفریح
و کسی که تو را دوست مانند
ماهی که در دریا شنا و زندگی می کند
در وجود تو زندگی می کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در باره شنا
به کنه قطره توانی رسیدن آن روزی
که همچو موج به دریا شنا توانی کرد
ترا ز اهل نظر آن زمان حساب کنند
که جغد را به تصرف هما توانی کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه دریاچه ای بود
نگاهت
و من نمی دانستم تا کجاها
همراه خنده ات
در آن پارو خواهم زد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر با شنا
جز من که راه عشق به تسلیم می روم
با دست بسته هیچ شناور شنا نکرد
رنگ گهر شکسته شود از بهای کم
ما را فلک عبث به دو عالم بها نکرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تقدیر الهی ، خدا و تشکر و قسمت و سرنوشت
شعر درمورد شنا
علاج قلزم خونخوار عشق تسلیم است
بشوی دست زدامان جان،شنا بگذار
چو سایه دولت دنیاست بر جناح
سفر تلاش سایه بال و پر همابگذار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر با کلمه شنا
در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید
زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون نیست
از ورطه افلاک خلاصی ممکن
به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر با کلمه ی شنا
ز عقل نیست به دریای خون شنا کردن
شعور خود به می همچون ارغوان چه دهی؟
دم فسرده به تاراج می دهد دل را
کلید با به غارتگر خزان چه دهی؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد شنا
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد یلدا ، کوتاه و عاشقانه و کودکانه از شاعران بزرگ و حافظ
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمی کنم
دریا تمام هستی دریا نوردهاست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره شنا
نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را
من درین دریا شنا آموختم بی فایده
ساده می بایست کردن دل ز هر نقشی که هست
من دماغ از علم رسمی سوختم بی فایده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو مثل چشم دریا عاشقى و پاک و بارانى
و من یک تکه از دریا ؛ ولی نمناک و طوفانى
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی شنا
گریه در دنبال باشد خنده بی وقت را
خنده زن چون گل اگر در خون شنا می بایدت
تازه رویان غوطه در دریای رحمت می زنند
خلق کن با خلق، اگر لطف خدا می بایدت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کودکانه در مورد شنا
ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است
چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است
از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق
پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را
که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مفهومی در مورد شنا
رعشه بر بازوی موج افتاد در دریای عشق
ما به این بی دست و پایی چون شنا خواهیم کرد؟
آنچه از آب و گل مازندران بر ما گذشت
گرد و خاک اصفهان را توتیا خواهیم کرد!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید
روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعرهای کودکانه در مورد شنا
به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن
درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن
دل غمگین به زور اشک هیهات است بگشاید
به دندان گهر نتوان گره از رشته وا کردن
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد همدلی و اتحاد ، و همیاری و دوستی
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
” alt=”شعر در مورد شنا ، اشعار کودکانه در مورد شنا و دریا و کشتی و ساحل” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/37.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/37.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/37-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/37-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را
من درین دریا شنا آموختم بی فایده
ساده می بایست کردن دل ز هر نقشی که هست
من دماغ از علم رسمی سوختم بی فایده
.
گریه در دنبال باشد خنده بی وقت را
خنده زن چون گل اگر در خون شنا می بایدت
تازه رویان غوطه در دریای رحمت می زنند
خلق کن با خلق، اگر لطف خدا می بایدت
.
ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است
چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است
از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق
پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است
.
رعشه بر بازوی موج افتاد در دریای عشق
ما به این بی دست و پایی چون شنا خواهیم کرد؟
آنچه از آب و گل مازندران بر ما گذشت
گرد و خاک اصفهان را توتیا خواهیم کرد!
.
به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن
درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن
دل غمگین به زور اشک هیهات است بگشاید
به دندان گهر نتوان گره از رشته وا کردن