- admin
- 3 دی 1400
- 10:02 ق.ظ
شعر در مورد پیشوا
شعر در مورد پیشوا
شعر در مورد پیشوا ، شعر زیبا و کوتاه در مورد پیشوا و ورامین وقرچک و داوود آباد همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد پیشوا
ای یار دل من از برایت تنگ است
دلم به نگاه بی گناهت تنگ است
دورازتو فضای دل من بارانیست
دلم از برای خندهایت تنگ است
ازدردفراقت زنگ دل ما کراست
دلم پشت آهنگ صدایت تنگ است
دورازتودلم پژمرده وغمگین است
دلم به حضور آشنایت تنگ است
شاعر: مهری پیشوا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر پیشوا
«انتظارفرج از نیمه ی خرداد کشید»سرزمینم که دهانی شدوفریاد کشید
لشگری شدکه به تاریکی دوران بزندرفت باروشنی اش طعنه به کوران بزند
شهراز این هیجان روح تپش برمی داشتبذر یک حادثه در قلب زمین را می کاشت
روی بوم است قلم آه؛ بهشتی بکشیدروبه ظلمت کده دیواره ی خشتی بکشید
این کفن نیست حریری ست که بر تن دارنداین جماعت نه کشاورز که سردمدارند
داس در دست خدا در قفس سینه شانکاخ طوفان زده است از نفس سینه شان
جغد شوم از سر این بام سراسیمه پریدباقرآباد پلی شد که به تاریخ رسید
شهر من بود ورامین نهراسید دلشزد به دریا و رهاشد ، و نپوسید دلش
کوچ کرد وبه همه راه پریدن آموختبا وجودی که دراین قائله پرهایش سوخت
پهلوی کشتی پهلو زده ای در گل شدغرق در خشم برآشفته ای از ساحل شد
بعداز این واقعه صد موج زمین را بلعیدتاج بی سرشد و چشم ودل ظلمت ترسید
آفتاب از همه جا سر زد و مردی آمدسبز در سبز بهار از پی زردی آمد/
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد طاق بستان ، شعر فارسی و کوتاه کوردی و عاشقانه در وصف کرمانشاه
شعر درباره شهرستان پیشوا
در طواف حــــــــرمت زمزمه ها می شنوم بوی جنت من از این صحن و سرا می شنوم
از ضـــــــریح تو که زینت شـــــده با آب طلا عطر جانبخش همه اهل کســـــــا می شنوم
از ســر گـــنبد خضرای تو گلـــــــبانگ اذان با مناجــات و دگر ذکر و دعــــــــــــا می شنوم
حرمت مـــــــأمن آزرده دلان است یقــــین مـــــن ز آزاده دلان نام تـــو را می شـــــــــنوم
دردمندان همه کـــــــوبند در خــــــــــانۀ تو نغــمه هایی که گرفتیم شـــــــفا، می شـنوم
از اســـــــیران در خــــــانه ات ای باب مراد ناله هـــــایی که ز بندیم رهــــــــا، می شنوم
من در ایوان بلند تو به صد عشــق و امید بوی عــــطر حـــــــــرم اهل ولا می شـــــــــنوم
از دل صـــــــحن و سرای تو به آوای جــلی در ســـــحرگاه همی ذکـــر خــــــدا می شنوم
جـــــعفر ای زاده موسی که عزیز همه ای در رواق و حرمت بوی رضـــــــــا(ع) می شنوم
“آشنایم” که به صد شوق و شعف میگویم در طــــواف حـــرمت زمزمه هـــــــا می شنوم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره پیشوا
پیشوا خلد برین از بارگاه جـــــعفر است شهر ما خرم از این صحن و سرای جعفر است
شد ز یمن تربت پاکــــــش، مزیّن پیشوا پیشوا یکسر همه نور و صفــــــای جعفر است
پرچم اســـــــــلام و قرآن، دائماًً در اهتزاز بر فراز گنبــد ایزدنمــــــــــــای جــــــــعفر است
قدسیان از بهر تعظیمش فرود آورده سـر حور و غلمان، خادم دولت سـرای جعفر است
کن نظر با دیدۀ دل، تا خـــــــــدا را بنگری مطلع نور خدا، ظلّ هــــــــمای جـــــعفر است
ای فقیر بیبضاعت، با بصیرت کن نــــظر تا ببینی پادشــــــــاهان را، گدای جعفر است
هست این در، قبله حاجات ارباب کـــــرم ملتمس مردان حق، بهر عــطای جعفر است
چون که صحن اطهرش گردیده کانون قیام سنـــــــگر این امت قرآن، لوای جـــــعفر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد پیشوا
این بارگه که از نگـــهش دل منور است آرامگاه زاده موســــــــی بن جعـــفر است
جدش رسول و مادر او بضعته الـــرسول از دودمان شـــاه ولایت غضـــــــــنفر است
روشن بود ز گنبد سبزش تمام شــــهر رحمت به مــــا ز پرتو این نور انور اســــت
باشد پناه خــلق ورامین و پیـــــــــشوا با شــاه ملک طوس رضــــا، او برادر است
ایوان و صـــحن و بارگــهش روضه جنان هر صبـح و شام دیده ما رو بر این در است
دارالـحفاظ و مســـجد او با صـــــــفا بود از بوی عطر و مشک ضریحش معطر است
بعد از امام هشتم و سلطان دین رضـا قبرش پـناه ما، ز خـــــطر از ستمـــگر است
باب الـحوائج است و مقامش بود رفیع شافع به شیعیان علی، روز محـــشر است
درمـــاندگان از همه جــا ناامـــــــــید را امیدشان به خالق و روشان بر این در است
بعد از نبی و حــیدر و سبطــین فاطمه ما را امــــام نه، ز پِیـــــــش پنج گوهر است
هرکس گرفت دامنــشان را بدون شک او را نجـــات از تف گــــــرمای محـــشر است
جنت که وعـــده داد به ما کــــردگار ما در پیـــــروی احــــــــمد و خــــــلّاق داور است
باشد کلـید جنت و طـــــــوبی ولای او مأوای دشـــمنان عــــلی جای دیـــــگر است
یا رب بــحق شـاه نجف مرتضی علی شــاهی که شیـعیان همه را یار و یاور است
بنگر تو بر “عــــلایی” سر تا به پا گناه چون دست او به دامــن شـهزاده جعفر است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ضرر ، سیگار و مضرات فضای مجازی و ماهواره و موبایل و پفک و چیپس
شعر در مورد شهر پیشوا
ســــــلام آقا زیارت آمـــــــده دل پریشان با خجالت آمده دل
شده غــــــارت ز دردِ روزگــــاران نه با قصـــد تجارت آمده دل
نیاز آســــودهای را ســروری کن برای عرض حـاجت آمده دل
به پا بوسیِ تو ای محرم عشق برای دین ســعادت آمده دل
که گــــوید باز هم هـــمراه یاران ســــــلام آقا زیارت آمده دل
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهرستان پیشوا
این بارگــــاه کیست که اینگونه دلـرباست برتر ز عــــــرش و مورد الــــــطاف کـــــــبریاست
خـــــــادم بر آســــتانه قدســش بود ملک جبریل بر درش شـــــده دربان و درگــــــشاست
باشد حـــریم اقدسش عقده گشـــای دل هم تـــربتش به دیده درمـــــــانده توتیـــــــاست
آرام بخش خــــــاطر درماندگــــــان عشق تســــــــکین دهــــــــنده دلـــــــهای بینــــواست
تابنده نور حــــــق بود از ســــــبز گنبدش دلـــــها همه منور از این صــــحن و این سراست
از مرقــــد و ضــــریح و حـــــریم و سرای او بشـــــنو به گــــوش دل که منـــادی این نداست
آرامگاه جـــعفربن موسی بن جعفر است فــــخر پدر، برادر با شـــــــاه دین رضـــــــــــاست
خوفــش کجا بود ز حساب و کتاب وحشر چون “مومنی” هر آنکه امیدش به این سراست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره پیشوا
این بارگــــــاه زاده موســـی بن جـــعفر است شـــــاخ گل پیــــمبر و زهــــــرای اطـــــهر است
اینــــجا مــــکان شـخص شـــــریفی بود کز او دشــــت و دمــــن ز پرتو نـــــورش منــــور است
در این مـــکان کسی شده مـدفون که زائرش حــاجت رواست بی شک و مدیون این در است
وارد مشو به صــــحن و ســــرایش توبی وضو زیرا کــــه این کـــــــریم، رضــــــا را بــــرادر است
این فـــخر عالم است که در شهر پیشواست نعمت فـــــزون به خــــلق از این مـــاه انور است
در این مکان دری است، یقین از بهشت حق کاین ســان معطر است و شریف و مطــهر است
دارالشــــــفای جـــــــمله درمـــــــــاندگان بود خاکـــــــش دوای درد مریضـــــــان مضـــطر است
در هر مکــــان که آل عــــــلی جا گــــزیده اند آنـــــجا مــــطاف خـــــلق خـــــداوند اکــــبر است
برگـــــــیر دامـــــنش که بود باب جــــــاجت او چون باب خویش حضرت موسی بن جعفر است
بســــرود تا ز عــــــشق “خراسانی” این غزل گفــــتا که این چکــــــامه مرا زیب دفـــــــتر است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ضرب ، متن شعر برای حفظ جدول ضرب و متن شعر جدول ضرب دو
شعر در مورد پیشوا
خفـــته در این روضـــه عنبر ســرشت پور موســـی نوگــــل باغ بهـــشت
این حــــریم شاهـــــــزاده جـعفر است آنکه جدش شهسوار محشر است
هست این دارالــــــشفای مـــــومنین هست بابش هفتــــمین نور یقین
این ذوالـــقربی حدیث مصطفی است نوری از انوار عـــــرش کــــبریاست
رحمــــــتی در ســــرزمین پیشواست گــــــوهری از معدن آل عـــــباست
با ادب شــــــــــو وارد ایــــن بارگـــــــاه با توســــل کن به این جــانب نگاه
هر کسی را سوی این در، راه نیست جــای نامحرم در این درگاه نیست
نور چشـــــم شـــیعیان حــــیدر است ملـجاء درماندگان، این جعفر است
دور از جــــد و پـــــدر افــــــــتاده است ســـایه اش ما به سر افتاده است
می کـند بی شــــک به “داوودی” نظر حضــــرت جـــعفر به هنــــگام خطر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر پیشوا
آمدم بر سر کــویت به نوایی برســـــم با تقرب به حــــضور توبه جــــــــایی برسم
پیشوا شد همه دارالشرف از مقدم تو ساکنــــینش همه با عز و شـرف همدم تو
پسر موسی جـــعفر که عزیز زهراست نا نامــــیش بود جـــعفر و مقتول جــناست
صاحب صحن و سرا و حرم و ایوان است صــــاحب گلــــدسته و هـــــــم دیوان است
مردم از هر طرفی رو به حریمش بکــنند خویش را بیــــمه آن قلب سلــــیمش بکنند
گوش کــــــن بهر چه آن ماه به ایران آمد مـــــاه تــــابان ولایت به ورامـــــین آمــــــــــد
چون رضــــا را ز مدینه به خراسان بردند ســـوی مأمون ستم پیشه شـــتابان بردند
جمله اخــــوان جگر گوشــه زهرای بتول بهر دیدار رضـــــــا رنج ســـــفر کـــــرده قبول
ترک کــــاشانه خود کرده و با رنج و محن هر یک از هر طرفی ده به ده و دشت و دمن
مبتلا گــــشته و آواره به هـــر شهر و دیار نرســـیده به رضـــــا و همه با حــــــــــال نزار
امر بر کــــشتن آنها بنــــمـوده مـــــــأمون خلف دون منــــش و قاتل موســــی هــارون
حضرت جــــعفر موســــی به ورامــین آمد ز پیش قــــــــــاتل بداخـــــــتر ننگـــــــین آمد
کشته شد از ستم و ظلم عدوی خونخوار شیعــــیان با غم و اندوه و به چشــم خونبار
دارد امـــید “محبت” به عــــطای تو زعــیم پاره از تن او گشـــــته به شـــــهر تو مقــیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهرستان پیشوا
مزار زاده مــــوسی بن جـــــعفر است اینـجا مــــطاف و مــــدفن شهزاده جعفر است اینجا
ز دودمــــان محـــــمد ز بوســــــتان علــــــی گلی ز گلـــشن زهـــــرای اطـــهر است اینجا
گلی که نشو و نما کرده است در مزارع دین خزان ز جور خــــسان گشته پر پر است اینجا
برادر و عـــــــم و ابن امـــــــام باشــــــــد وی سلـــــیل طـــــــاهر پاک پیمــــــبر است اینجا
مجـاهدی است که هجرت نموده در ره حق قتیل لشـــــکر مـــــــأمون کــــــافر است اینجا
بریز اشک غــــم ای دیده در مصــــــیبت وی که در غم شهیده معصومه خواهر است اینجا
بســــــوز ای دل غمــــگین به غـــربت جعفر که خاک غربتش اینگونه بســـــتر است اینجا
بگــــــیر دامنش ای زائــر و بجو حــــــــــاجت که در ســــخا و کـــــرم چون برادر است اینجا
برآر دســـــت توسل بگـــــــــیر مــــــــــرقد او که مـــــرقد شـــه حــــــاجت برآور اسـت اینجا
مکش ز دامـنش ای “جعفری” تو دست نیاز که زاده شفــــیعه صـحرای محشر است اینجا
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دنیا ، نامرد و پوچی دنیا و دنیاطلبی و دنیاپرستی
شعر درباره پیشوا
تا ز گلـــــزار ولایت این عـــــنایت آمــــــــــده لطــــف حـــق بر مردم ما بی نهایت آمده
از پی الــــــطاف بی پایان و اعـــــــجاز و کرم موطـــف ما را از این نعمت کفــــایت آمده
جـــعفر بن موســــی کاظـــم شهید راه حق از ره ارشــــاد چون شمع هــــدایت آمده
چشـــم ما را کرده روشـــن مرقد تابنــده اش آیت حــــق است و بر ما همچو آیت آمده
هر چه ما داریم بی شک از وجود پاک اوست شکر این نعـمت به ما تا بی نهایت آمده
پاســــبانان حــــریمش قدســـیان عرش حق لطف حق بر خلق چون کوثر رعایت آمده
“آفتابا” نیســـتی در حد تشــــخیص مقــــام مـــــدح ناچــــــیزت ز انــــوار ولایت آمـده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد پیشوا
این حرم که عشــــق را آئیـــــنه ای دیگر بود مرقــــد نورانی فـــــرزند پیغـــــــــمبر بود
سروری از خــــاندان عصمت و علــــم و عمل نام ایمانبخش ایشان حضرت جعفر بود
هست از اولاد پاک هفتـمین سلطان عشق لاله ای از بوســـــتان ســــاقی کوثر بود
چشم بگشـــا جلوه های روضه رضوان ببین عطر روح افــــزای این درگاه جان پرور بود
بر حــــــریم قدسی این بارگــــاه با شـــــکوه ذکـــــر تســـــبیح ملائک زینت و زیور بود
دردمـــــــندان را دوا و چــــــــاره بیچــــــارگان از عباد الصــــــــالحین درگــــــــه داور بود
از دم با همت شــــیخ جـنید، این آســــــتان از زمــــانهای دگــــــر بسیار نیــــکوتر بود
در طــریق آل یاســـین هر کسی خدمت کند شادمانی و سرورش در صف محشر بود
این ضـــریح با شکوه و دلـــــپذیر و با صــــــفا هدیه ای بر پیشـــگاه پاک این سرور بود
در هـزار و سیصد و هفتاد و یک گردیده نصب زیورافــــــزای مزار حـــضرت جـــــــعفر بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر پیشوا
بیا که زاویه ذکر عـــــارفان اینــجاست بیا ببین که نســـیم حیات جـــــان اینجاست
حـــــریم قدسی فرزند موسی جــعفر پناهــــگاه غریبــــــان و هم امـــــان اینجاست
دلا معـــاش عاشـــــقانه کن اینــــــجا وضــــو ز چشـمه تسلیم کن، اذان اینجاست
به روزگار پریشــــــانی و گرفـــــــــتاری کسی که چاره کند دردِ بی کسان اینجاست
دلا گشایش هر عقـدهای که داری کن که مشـــفقانه ترین یار مـــــــهربان اینجاست
عجب مدار اگر بوی عشــــــق می آید ز بوســـــتان علی لاله میـــــــهمان اینجاست
غبار راه به اشکت در این حرم بنشان دری کــــه باز کـــــند راه تا جــــــنان اینجاست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد هرات ، اشعار محلی هراتی و شعر و دوبیتی به لهجه هراتی
شعر درباره شهرستان پیشوا
اینجاست گلشنی که در آن دل معطر است گلبوته هـــــای مهر در اینجا ســـراسر است
بلـــــبل صفت، تمـــــــامی عشــــاق گردگل این گــــــل ز خـــــــانواده پاک پیـــــمبر است
فــــــــرزند پاک مــــوسی کاظـــــم بود یقین نام مبــــارک گــــل این باغ، جــــــــعفر است
این گـــــل زشـــاخسار ولایت پدید گــــشت در علـــــم و معــــرفت به جــهانی برابر است
نام نکـــوی اوســـــت که نام دیار مـــــاست زیرا از اوست هر چـــــه در اینــجا مصور است
بحـــــر عــــطا و ابر ســـــخا و امـــــید مــــــا کان کرم شــــفای مریضــــان مضـــــــطر است
این بارگــــــاه دلبر جــــــــانانه مــــــن است جانانه ای که از همه دانشوران سراسر است
گفـــــته است مدفـــــنش به خــدا قبله نیاز باب حــــوائج من مـــــحزون هــــمین در است
مشهور شــهر گشـــته کنون “آشــــنای” او از لطف بی نهایتــش این سـان سخنور است