جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • دی 1, 1400
  • 8:12 ق.ظ

شعر در مورد نقاشی

شعر در مورد نقاشی

شعر در مورد نقاشی ، کشیدن خدا و چهره عشق من و طبیعت زیبا کودکانه همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد نقاشی

یک جای دنج برای نقاشی..

دیوارهای کاهگلیه سرخورده..

سپیدارها کمی بلندتر..

هوای داغ، آب یک جوی را زلالتر کرده..

اینجا نه از شقایق سهراب خبریست نه از سه زندان شاملو..

اینجا به قصاص یک گناه ذهنی محبوسم..

……

مرز افکارم از تجسم آدم های پیاده رویی گذشت..

اندیشیدن به آمیزش جوهری کلمات و کاغذ رسمم شد..

به آخرین نبض شعله ی یک کبریت..

جهان زرد مواج پشت شعله هایش..

یک سطل زباله دهانش به آسمان واگذاشته..

نقش چاه..

امشب یک ماه بلعیده خواهد شد..

….

پشت جلد پیشانی این مردم…

چرخیدن زمین..

مرگ یک رقاصه رقم خواهد خورد..

سیاهی … زمین … خون….

گارگردان بی هوا می گوید کات..

دکور به هم ریخته..

مبهوت از هبوت این بنده..

فکر نو..

یکی دیگر را دکوپاژ کنید..

سناریوی این شعر تکرار خواهد شد..

همه به تقاص گناه های ذهنی پیاده رویی محبوس خواهند شد…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی کشیدن

در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش

زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست!

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شش تایی ها ، شعر در مورد ۶ تایی ها

شعر در مورد نقاشی خدا

هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر

از تو باطل شد نگارستان ارژنگ، ای پسر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی چهره

دوباره سالگردِ رفتنِ تو ، شده ویرانی ام پدرم

دوباره نقش بسته مُهرِ دلتنگی ،رویِ پیشانی ام پدرم

دوباره خوابِ کودکی هایم ، تو همیشه مادرم بودی

شده تعبیر در کتابِ دلِ ، پُر پریشانی ام پدرم

از صبوری و غرورت باز، شعرِ من تراووش کرد

قدرِ تو ندانستن ، شده حیرانی ام پدرم

بیست سال و اندی شد، من ندیده ام رویت

از خودت چرا در خواب ، میرانی ام پدرم

نَفَسَت همیشه گرم و دلت ، همچنان دریا

کاش بودی دوباره با حُرم ات ، تو بشورانی ام پدرم

بی تو من زِ جنگِ درونم , همیشه مجروحم

بگذار مرحمی در خواب ، که نمیرانی ام پدرم

ارث تو برای من ، اقتدار و صبر و غرور

بوده تاهمین حالا ، کز تو نورانی ام پدرم

آه عجب تلخ است حسِ بی پدر بودن

گرچه خود تو میدانی ، آهِ پنهانی ام پدرم

رفته ای ولی هرگز در دلم نه ایی غایب

روح پر محبتت تنها یار همزبانی ام پدرم

دست حق بدنبالت در جهانِ آن دنیا

اعتراف من هردم ، موجِ طوفانی ام پدرم

تکه تکه ی جانم ، تا که زنده می مانم

دفتر دعا باشد ،شعرقدردانی ام پدرم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی عشق

نقاشی صنایع پرداز سحر داشت

طاوس رنگها بهم آورد و پر کشید

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گرگان ، شعر من گرگان و شعر محلی استان گلستان

شعر در مورد نقاشی من

رسد آدمی

به جایی…

که شود هرجایی!

……..

میل کژ مکن با دُمَت

من,الکلی…

با هر کژی ازدُمَت!

………..

شاخُ دُمِ دروغ که دیده؟!

من به قانونِ پُرخَندِ مصلحت…

واقفم!!!

ابراهیم…

می خندند به ما

بیا کمی با ما بخند

هرکار که خواهی بُکن

اِلاّ….تبرزینت

منه بر دوشِ ما!

قانون مصلحت درد دارد

می دانم!!!

چون بگویند که ندانم

درد دارد!!!

…………..

هرکودکی به وقتش

حلقه بر گلو بند دارد

گردن کُلُفتی…فاجعه!

طنابِ دارش می شود

همان حلقه ای که نمی داند

ز بزرگی سَر…

ازچه گردن… کلفت؟!

کاش بگویندش

درختی که پُربار می شود

ساقش به حتم

به کلفتی…… یارمی شود

حلقه گردن…!!!

به انگشت بیا

قلاده نمی خواهیم

به همدرکی و هم پُشت بیا!!!

………..

دریا!!!

دری….یا!

دَرِ کجایی دریا؟!

دَرِ یاحق گفتنت…

بازکن!

بگذار عابرِ درِ یاهایت باشم

تو را به تامل

دیدن…شیرین!!!

همکنون موجهایت می شنوم

من از موجِ شنیدن

به اوجِ دیدن

لبخند شده ام!

نَفَسم بندآمد

زبس که غرقِ معنای ژرفت شده ام

راستی…

اینهمه آب چگونه در خود میداری؟!

تو عجیبی و نجیبی دریا

مرا به دریای ات کمی دریاب دریا!!

………….

یک قاچ از شعله شمع

ناپیدا

در آینه دیدم

روحِ دیروزم…

گُربه تُنگِ ماهی شده بود

شعله می گفت بس کن

گربه می گفت

خسیس نباش

یه گازِ دیگه

سالیان سال است

شعله شمع به خیال که رقصان

غافل آنکه

ترسان و لرزان

از چنگ بازیگوشی های گربه

آینه خیال…

نادیده…دیده

درهم…برهم

خواه ناخواه

درهمی و برهمی

آرَدی باهمی و باهمی و باهمی

………….

سقف خانه می چکد

یک پیاله ابر

چرک ترین لباس

خوب شسته!

اسبی سرش را به پنجره می کوبد

که نقاشی بس است

بیا سوار شو برویم

…بگذار تُنگِ شعر بشکنم

هرکجا که خواهیم برویم

اسب خندید و گفت

عجب گربه خپلی شده ای

کیف می دهد مفهوم را نامفهوم نوشتن

به عنکبوت بگویید بیاید

چهارچوب احساسم را ببافد

حس شاعرانه بوی متروکه بگیرد

بهتر!

دیگر حالم بهم می خورد

که شعرهایم

فقط شعر باشند نه چیز دگر

من از این جایی خسته ام

میل هرجایی دارم

هرآنجای که اوست

اورا دارم

گوربابای اعتبار

رهایی لذتی دارد

که حتی سکوت هم ندارد

اراجیف بس

خودتخریبی…برای دیگری دیگر

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صله رحم ، متن زیبا و شعر حافظ در مورد صله رحم برای کودکان

شعر در مورد نقاشی کودکانه

گرنه نقاشی است آتشدست در صلب وجود

پیچ و تاب زلف جوهر در دل فولاد چیست؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی طبیعت

می دانی

تقصیر من نیست

اگر زیبایی چشم های تو

توی هیچ بوم نقاشی

جا نمی شود

آنقدر بی رحمانه زیبایی

که چشم دوربین ها را

ضعیف کرده ای

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی زیبا

اگر انسانِ نخستین بودم

برای گفتن از عشق

لب های تو را بر دیوار غار نقاشی می کردم.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد نقاشی کودک

ازین صورت چه می خواهی؟ دوای سیرت بد کن

که تقصیری نکرد ایزد درین صورت به نقاشی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عینک ، خوش بینی و دودی و متن و عکس نوشته عینکی ها

شعر در مورد نقاشی کشیدن

خدا آن روز 

لبخند را به صورتت نقاشی کرد

و تو را به زمین فرستاد

دست هایت 

کم کم بوی پونه و بابونه گرفت

و نفست 

عطر تمام شعرهای جهان را

تو از سیاره ای به نام “بهشت” آمدی…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کودکانه در مورد نقاشی کشیدن

در نقاشی‌های پنج سالگی‌ام

خطوطِ اندامِ دختری پیدا بود

که در کنار شیروانی خانه‌ای

آمدن مردی را انتظار می‌کشید

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد نقاشی کشیدن

با خیالِ تو… بیداری را نقاشی می کنم

چه برمن گذشته؟

منِ مرا ندیده ای؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره نقاشی کشیدن

از ماه

لکه ای بر پنجره مانده است

از تمام آب های جهان

قطره ای بر گونه ی تو

و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند

که خون خشک شده

دیگر نام یک رنگ است

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زرنگ بازی ، متن و پروفایل زرنگ بازی در آوردن و شعر زرنگی

شعر کوتاه در مورد نقاشی کشیدن

اگر من نقاش بودم

نقاشی‌هایی خوب می‌کشیدم،

خوب رنگ می‌کردم

بوم‌ها را قشنگ وُ

خانه‌ها را پُره رنگ وُ رنگ می‌کردم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره نقاشی خدا

خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد می شویم.

بی آن که دعایی خوانده باشیم روی دیوار کلیسا نقاشی می کنیم،

به همان سبک‌باری که رفته ایم بر می گردیم

و یقین داریم که برای مذهب نمره خوبی خواهیم گرفت.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بر حاشیه‌ی‌ سوری‌ِ بوم‌

شن‌زاری‌ تفته‌ را نقاشی‌ می‌کنم‌

با سرچشمه‌ای‌ که‌ خواب‌گاه اژدهاست!

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *