- admin
- 29 آذر 1400
- 8:50 ق.ظ
شعر در مورد هنر
شعر در مورد هنر
شعر در مورد هنر ، نقاشی و موسیقی و خطاطی و اشپزی و چوب خیاطی همنگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
حافظ شیرازی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر
تنهایی ِ یک درختم
و جز اینام هنری نیست
که آشیان تو باشم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنرمند
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ورزش ، و سلامتی و تندرستی کودکانه و ورزش صبحگاهی ورزشکاران
شعر در مورد هنر نقاشی
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر قالیبافی
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنرمندان
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر ایرانی
گر فلاطون را هنر نفریفتی
نوحه کردی بر هنر بگریستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر خوشنویسی
فضیلت و هنر، ای بی هنر، نمود مرا
جلیس بزم بزرگان و همسر شاهان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر دست
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر موسیقی
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گل ، سرخ و رز قرمز و لاله و نرگس و شقایق و گل محمدی و زرد
شعر در مورد هنرمند بودن
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد هنرمند
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد هنرمند
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره هنر نقاشی
گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد
سودای دگر دارد سودای سر روزه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد هنر و نقاشی
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا درباره هنر نقاشی
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد هنرمندان
هنر دیگران ندیدن، عیب
دیدن عیب خویشتن هنرست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قهوه ، تلخ و اسپرسو و قجری و پاییز و قهوه خانه فروغ فرخزاد
شعر درباره هنر از نظامی
هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختند
گر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بود
گر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شود
مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیست
گر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزند
کار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری از ناصر خسرو درباره هنر
فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد
وانگه که هنر یافتی، بشاید
گر جز هنرت خود پدر نباشد
ای شهره درختی، بکوش تا بر
یکسر به تو جز کز هنر نباشد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد مرگ دوست ، و دوستان جوان و فوت و درگذشت یک دوست
شعر پروین اعتصامی هنر و بی هنری
عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است…
بَرِ شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است…
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیات هیچ و فرصتت هدر است…
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینی
که نهاش پایه و نه بام و در است…
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شهید ، شهادت و شهدای مدافع حرم و گمنام و جنگ و هشت سال
شعری از رهی معیری در مورد هنرمندان
آن خداوند هنر، و آن نامور استاد رفت
خامه خون گرید، که استاد هنر بهزاد رفت
آنکه نقشی طرفه میانگیخت چون خرم بهار
همچو گل، از برگ ریزان اجل بر باد رفت
او هنرمندی گرانقدر و قوی بنیاد بود
آن هنرمند گرانقدر قوی بنیاد رفت
آنکه با دست هنر، نقش صور میریخت، مرد
و آنکه لوح ساده را، رنگ بقا میداد رفت
مردم چشم هنر، از داغ او، در خون نشست
گرچه مردم را، طریق مردمی، از یاد رفت
او، نه تنها گشت پامال حوادث، کز نخست
از جهان سفله، بر آزادگان بیداد رفت
گرچه آن سحرآفرین استاد جادو کلک ما
با دلی شاد آمد و با خاطری ناشاد رفت
لیک، از رسم و ره آزادگی، رخ برنتافت
ای خوشا آنکس، که آزاد آمد و آزاد رفت
آیت فضل و هنر، بهزاد افسونگر، رهی
رفت و با فقدان او، فضل و هنر بر باد رفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی