جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 3 دی 1400
  • 3:30 ب.ظ

شعر در مورد لردگان

شعر در مورد لردگان

شعر در مورد لردگان ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهر لردگان استان چهارمحال و بختیاری همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد لردگان

هنوز هم که هنوز است،
درّه های خاموشت،
آبستنِ درد است و فراموشی،
دردی،
که هر سپیده دم،
بَدَل به بیوه ای صبورت می کند،
تا قطار اشک هایت را
بر کمرِ سوارِ نیامده ات محکم کنی
و هر شبانگاه،
به بلوطی پیر،
تا آواز تب دارِ ریشه هایت،
خاکسترت کند.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر لردگان

وصف یک شهر پر از بوی خداست
وصف یک شهر پراز یاد شهید
وصف یک شهر پراز خوبی هاست
ساده میگویم لردگانی هستم
لردگان شهر من است
سرزمین گندم
آب وآینه ونور
سرزمینی در دور
دور از رنگ وریا
دور از کبر وغرور
دور اما به دلم نزدیک است
آنچنانی که دلم میگوید
که مرا فاصله ی چشم تو و
چشمه برم کاری نیست
لردگان
بهترین نقطه ی پرگار دل تنگ من است
نسبم را اگر پی گیری
راه دارد به گیاه گندم
راه دارد به برنجاس وچویل
راه دارد به درختان بلوط
از پدر میگویم
پدرم کارگر ساده یک مزرعه بود
وبه رسم یک مرد
سخت ازصبح به شب میکوشید
تامباداکه سفره ی ما
خالی از نان صداقت باشد
پدر کارگرم زیر بار دنیا
هردو پایش محکم
داشت پیوندی عمیق
با خدایش محکم
رنج دوران بی رحم
چین بر صورتش انداخت ولی
تاابد می خندید
پدر کاگرم بادودست خالی
خانه ای ساخت قشنگ همه اش از گل وسنگ
خانه باپنجره رو به خدا
خانه با کهنه اجاقی
که از صبح حیاط
تادل شام ابد روشن بود
مهربان مادرمن
پیوسته
روی آن کهنه اجاق
چای خوش طعم وفا دم بنمود
لردگانی هستم
لردگان شهر من
نه همه ی دنیای من است
ایل من
خانه هاشان همگی وسعت دنیا دارد
خانه شان یک چادر
چهار سویش همه باز
که اگر خسته دلی مانده به راه
شرق یا غرب زهر سو آید
پشت دیوار نماند نفسی
افتخارم این است
پسران شهرم
در دل سختی ها
سادگی را دیدند
وبه آن دل بستند
همه شان میدانند
ساده باید خندید
ساده باید بخشید
ساده باید گذشت از زر وبرق دنیا
من عشایر هستم
وبه این میتابم دختران شهرم
در دل کوهی سبز
درس ازادی را
زیر چادر خواندند
افتخارم این است
دختران شهرم
هرکجایی که رونند
گیسوانی خفته
زیر چادر دارند
فکر من آزاد است
اینک اما اینجا
فکر آن بارو بلوط
یاد آن بوی چویل
فکر آن برم زلال
دوری از مردم ایل
قفسی ساخته اند از دوری
قفس بهر تن خسته ی من
قفسی را که در ودیوارش
همه از دلتنگی است
قفسی را که نفس میگیرد
نفسی را که به رسم یک شهر
شور وشوق از همه کس میگیرد
یک نفر میگوید
دید تو محدود است
ریشه ی افکارت همه کوته نگری است
ذهن تو
در ته آبی سرد
همنشین سنگ است
ذهن تو
در دل کوهی دور
پشت یک هرزه علف زندانیست
من به او میخندم
وبه او میگویم
ذهن من
تا به ژرفای گیاه گندم
تابدانجا که رسد بوی چویل
تا بدان جاکه علف
چشم امید به یک قطره ی باران دارد
مثل آتشگاهم
که برای یک عشق
سر تعظیم فرو می آرد
از بلندای یکی زرد کوهم می جوشد
ذهن من
ریشه در ریشه ی افکار بلوطی دارد
که به رسم یک عشق
در دل سبز کوهم میروید
من به آن سنگ ته چشمه ی برم
آنچنان می نگرم
که خدا می نگرد
مردمان شهرم مظهر

آیینه و آب و گلند
مظهر سادگی ومهر ووفا
مظهر غیرت یک پروانه
نور یک شب پره در تاریکی
همه شان اهل دلند
چین بر صورت
بی صورتک مردم شهر
نقش موجی است
به پیشانی یک اقیانوس
نقش آن پینه ی در دست پدر
نقش دردی است که
در آینه ی درد افتاد
نقش یک شعر قشنگی
که به من میگوید
خداوند همین نزدیکی است
ومن گمشده در شهر شما
از دل حادثه ها میترسم
من از افسونگری
شهر شما میترسم
من از ان میترسم
در خودم گم گردم
دور از اصل خودم دور
از ریشه گندم گردم
من از آن میترسم
اینکه روزی بروم
زنگ خانه بزنم
مهربان مادرم از را ه رسد
ودر چوبی آن خانه گلی بگشاید
مات ومبهوت به من خیره شود
وبگوید که چرا نیست دگر
به تنت بوی چویل

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد میناب ، شعر به زیبان بندری و شعر کوتاه مینابی درباره شهرستان میناب

شعر درباره شهر لردگان

موهات النگدره تو قاب پاییزه

چشمات خلیج فارس از موج لبریزه

رو شونه هات کردا همدرد با کاوه

پوست تنت تبریز رنگ لبت ساوه

دستام بلوچستان روش تاول هامون

خشکیده آغوشم با من برقص کارون

خون نیست؛ تو رگهام آتشفشان دارم

تو سینه زخمیم یه لردگان دارم

اهوازه اندامت تشنه س وجود من

اینبار جاری شو زاینده رود من

تو هفتم آبان آزادی در بند

من روح مشروطه بیست و نه اسفند

آرش تو شعرامه رستم تو اندیشم

ساقه هامو ببر قد می کشه ریشم

واسه تو می میرم واسه تو جون می دم

منجیلمو و با تو شهرو تکون می دم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره لردگان

ای مردمان در کشور ما روزنی نیست
یک آسمانِ باز و صبح روشنی نیست

آتش به گندمزار افتاد و به صحرا
دیگر نشان از گندم و از خرمنی نیست

در لردگان مردم غمینند و در آنجا
جز درد بی درمان و غیر شیونی نیست

در سرزمین خوز  این زیبای خفته
از بهر شادی و محبت مامنی نیست

وقتی به آسانی کلاهت می ربایند
یاری چنین داری نیاز دشمنی نیست

دل ها همه یخ بسته آدم ها گریزان
در سفره ها نان و به شیشه روغنی نیست

کفتارها بی واهمه در شهر می چرخند
رستم به چاه افتاده دیگر قارنی نیست

گوش فلک کر شد از این فریاد خاموش
مرگ فجیع می داند اینجا زادنی نیست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد لردگان

چه قشنگ است کل این استان
شهرکرد و کیار و بِن، سامان
لردگان و بروجن و اردل
فارسان است و کوهرنگ در آن

آسمانش چه صاف وچه آبی
هرکجا چشمه هر کجا آبی
چون بهشتی به صفحه ی گیتی
سبز و زیبا وپر گل و نابی

تو و رودی همیشه زاینده
گنج عشقی برای یابنده
پاک باشی همیشه وزیبا
در پناه خدات پاینده

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد نیشابور ، شعر شهریار و عطار در مورد نیشابور با لهجه نیشابوری

شعر در مورد شهر لردگان

بهار خوش گل است و عنبرین بو/ صفای همدلـــی آورده است رو/
گذر بنما به این استــــان پر گل/ نگر خوش بو معطــر باغ و سنبل/
به هر جایش گـــذر بینی جمالی/ همـــــه حکمت بود از با کمالی/
جمال کــــــوهسارانش چه زیبا / طبیعت دلکشـــــــی دارد فریبا/
زرود زنده و ســـرچشمه کارون / صفای دیـده دارد دشت و هامون/
شکوفه سربســـر بین از درختان/ به مانند عروســـــی در گلستان/
تمام این صفــــــا لطف خداوند / به این استان خداعطری خوش آکند/
قلاع با صفا تقدیــــــــم دوران/ بود آثار تاریخــــــی به استان/
زدزک جونقــــــان و چال اشتر/ به دیده عبرت است و عین صددُر/
اگر جویی نشان از چمشـه ساران/ دوصدچشمه به زینت هست استان/
زدیمه آب ناب وخـوش سیاسرد/ دوا هست آبشــان از بهرصد درد/
بهار و چشمه برم لـــردگان جان/ بود جای خوشـــی از بهر مهمان /
گذر بر پیرغار و دیـــده کن شاد/ نگر غار و نگــــر خطی ز استاد/
به شهر شهرکــــرد زینت فراوان/ ز پارک و مــوز , سنگ آسیابان /
گذر بر فارسان کن یــــار دلجو/ نگر آثار خالــــق موی بر موی/
به کوهرنگ هم سفر,بین آبشارش/ نظر بنما به بــــرف و آب نابش/
به تنگ درکش و ورکش گذرکن/ به تاریخی ز اشکان خود نظرکن/
نگــر آثار دست و طاق از سنگ / چنین آثار که مانـده در دل تنگ /
مناظـــــر چشم ها را خیره دارد / صفای عشق و مهـر بر دیده دارد/
بسی نکته نهفته هــــر سفر جان/ بیائید و ببینید پـــــــل زمانخان /
بود یـــــاد متین و دیـــــر پاید/ هر آنکه روی خـــود اینجا نماید/
شود مهمان,سرای این عــــزیزان / ببینـد لطف خوش از اهــل استان /
مقدم جونقانی گفته ایـــــن شعر / به سال وحدت اسلام خوش چهر/

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر لردگان

لُر وطنخواه است و ایرانی نژاد

چون زلال چشمه ساران پاکزاد

در وجود لُر سر تسلیم نیست

در دل او جای ترس و بیم نیست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره لردگان

داغُمـه تازه نکُـن کُـر , کــــه سَراپــــا دَردُم
هیشکی تی بـــه رَهُــم نــی کـــه بِخوام وُرگردُم

ای دُوَر تـون بـــه خُدایی کـه بــدادت تیه کـال
مَر نیبینی کـــه زِ عشق تــــو مریضُـــم , زَردُم

تـــا بـــه تی کـال تو وُستـه سر و کارُم هر شَو
خَو ایبینـوم کــه ز دیفـار تـو مـــو وُرچَــردُم

دوش رَهدُم بـه چُغـــاخور کـــه دلُــم وا وابــو
همـــه وا یَک خَش و خــوش بیدِن و گشتـــن مـردُم

هـــرکـــسی دست هُمیلایی بــه دستـــس بید و مو
حَــرس ایـرِهدُم زِ تیـــــام , حسرت دل ایخَردُم

مــو نـدارُم گِلـه از بخت بــد و طالــع شـــوم
گِلـه دارُم مُــو از ای عشق جُنـــون پــــروردُم

جــان *شهرو * تــو ز دست مُــو نکــش دامنتـه
پــا زِ عشق تو مُو ار پس بِکَشُم نــامـــــردُم

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جدایی از دوست ، شعر سوزناک جدایی شهریار و حافظ و مولانا و رفیق

شعر در مورد لردگان

دشمن ظلم است با خوبان ندیم

قصه ی عشق است از نسل قدیم

شاهد است تاریخ از پیشینیان

جنگ لُر با دولت عثمانیان

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر لردگان

کَوگِ تاراز مَیَر چی مُو دِلِس پُرخینِه
کُر بِپُرسین که چِسِه سیچه خَراشِه رینِه

شَک نَدارُم که گُلی سُهر دِلِس خین کِردِه
داغ دارِه به دِلِس , داغِ دِلِس سِنگینِه

نَنیِرین حال مُنِه سیچه چینُو خینِه دِلُم
بِنیِرین مَحض خُدا او لَوِ خینالینِه

پات ِ ری خاک نَنِه گُرت نِشینِه به قِریت
خوای کُجه ری بگو تا فَرش کُنُم قالینِه

اَر نیبوهِه کَم از او ناز و اَداتون بِگوهین
سی دِلِ کینِه که هِی پیت اِدین او مینِه

دوش دیمِس که گُذشت از وَرُم و سِیل نَکِرد
فَندِسِه خواه که بگو یعنی مُنِه نیبینِه

مِنِه کیچه مُو زِ آخوندِ مَحَل پُرسیدُم
تون خُدا سِیل بِکُن هُو مَلِکه یا زینِه

زَنگَلِ شَهر سیچه پاک گُپاسون سُهرِه
مَر اَنار خَردِنِه دَستان به گُپا مالینِه

ریسِه کَج کِرد و گُد ایمانِتِه بر باد نَدِه
کِرِه تی هِی اِنی یَشتی به گُلِ باوینِه

هَفت پُشتِ مُو به اَودال ایرَسِه جَر نَکُنین
مِنِه شَهرویی نَپُرسین کُره شَهرو کینِه ؟

گُوگِری اَر نِبوهِه پاک کُنِه دُشمَنِ یَک
عالی و صادقی و شیخی و ابدالینه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر لردگان

ما زنسل لاله های پرپریم

ما مرام عشق با عشق می خریم

نا خدا مردان طوفان دیده ایم

ما بلا را با بلا سنجیده ایم

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ضحاک ، شعر فریدون و ضحاک در شاهنامه فردوسی و شعر کاوه آهنگر

شعر درباره لردگان

روزل خَشو

دلم سی روزل خَشو بونه کِرده

کاکا دده یل پَر دلم غم لونه کِرده

اگر سی تو بگُم مو کهنه فقیرُم

چِهِ گویُم بخت مو کی چونه کِرده

*** *** ***

یارش وخیر روزل خَشو گذشته مو

خاطرات خَشش پَر دلم نوشته بو

اگر فکر ای کنی وَ یارُم ای روی تو

دلم سیت چی بلالی سر انگِشت برشته بو

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد لردگان

بستر راحت برای مرد نیست

مرگ در بستر سزای مرد نیست

مکتب ما درس سر برنیزه هاست

انتخاب بهترین انگیزه هاست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر لردگان

ای کُر بی باک مالُم شیر ایل هفت و چار

داغِ تو تَش ناده مینِ آسماری و کَلار

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ظاهر و باطن ، و حفظ ظاهر و ظاهر بد و ظاهر سازی و ریاکاری

شعر درباره شهر لردگان

مکتب لر مکتب آزادگیست

منطق عرفان او افتادگیست

شهر او میراث درد است و جنون

شاخسارش خم شد و سوخت از درون

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *