- admin
- 26 آذر 1400
- 8:24 ب.ظ
شعر در مورد غذا
شعر در مورد غذا
شعر در مورد غذا ، غذای سالم و شعر سعدی و شعر طنز غذای سلامت خوردن همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
اشعار غذا
اتل متل توتوله
غذا خوردن دوجوره
یکی می خوره با نام خدا
یکی می خوره با هول و ولا
حالا تو بگو کدوم بهتره؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فکر آب و نان نگردد
در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا
آیینه را
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تواضع ، فروتنی و افتادگی و ادب برای کودکان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نور می گردد غذا
در جسم پاک قانعان
خانه زنبور
از شهد مصفا روشن است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اتل متل توتوله
غذا خوردن دوجوره
یکی با غذاش ماست می خوره
اون یکی میگه دوست نداره
حالا تو بگو کدوم بهتره؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پرده صبح امیدست
شب نومیدی
تا غذا خون نشود
شیر نگردد هرگز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مهمان سرای دنیا خوان گستر نفاقست
بر هم خوریم یاران دیگر غذا نداریم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مگر هوای دلی
از تو بستدند بقهر
مگر شرنگ غذا کرده ای
بجای شکر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
محبوبم!
گاه بی دلیل می نویسم؛ روزنامه می خوانم و یا عکاسی می کنم!
بی دلیل می خوابم، بیدار می شوم، به اداره می روم و خرید می کنم!
بی دلیل چای می نوشم و به هنگام گرسنگی، بی دلیل غذا می خورم.
همه ی کارهایم بی دلیل است …
مثل گریه کردن و خندیدن
مثل تفریح های شبانه با دوستانم.
مثل رقصیدن حتی
حالا اگر به تو فکر می کنم و دوستت دارم…
بخاطر این است که برای این زنده ماندن های بی دلیل…
دلیل محکمی داشته باشم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تار ، زدن و سه تار و موی یار و دف و تار و پود
غذا گر لطیف است و گر سرسری
چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اتل متل توتوله
غذا خوردن دوجوره
یکی می خوره با دست شسته
یکی دستاش رو اصلا نشسته
حالا تو بگو کدوم بهتره؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هرکسی را غذا بود چیزی
نعمت الله من غذای من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غذای نیم پخته از خام بدتر است؛
زیرا خام، فریب نمی دهد! اما نیم پخته می فریبد.
پس کمکم کن تا پخته بازگردم…
شعر در مورد غذا
با تو گویم غذای من چه بود
این غذا دیدن خدای من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اتل متل توتوله
غذا خوردن دوجوره
یکی آخرش شکر خدا
یکی شونه شو میندازه بالا
حالا تو بگو کدوم بهتره؟
شکر خدا شکر خدا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشق جانان من غذای من است
این چنین خوش غذا برای من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سلول انفرادی
میتواند زندانی را
عاشق زندانبانش کند
یعنی تمام جهان خلاصه شود
در لحظه ای کوتاه…
ساعتها بنشیند چشم به راه دقیقه ای که
آن دستها
دریچهی کوچک را کنار میزند
و ظرف غذا را
روی زمین میگذارد
عظمت این عشق
از بزرگی تو نیست
از تنهایی من است!
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دریا ، و ساحل و کشتی و عشق و آرامش از سهراب و سعدی
شوی رهبر جهانی را
ز بهر معنی و صورت
خضروار ار غذا سازی
سم الموت بیابانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غم ز دل زاد و
خورد خون دلم
خون مادر
غذا ده پسر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اتل متل توتوله
غذا خوردن دوجوره
یکی می خوره با قاشق چنگال
اون یکی مثل گربه با پنگال
حالا تو بگو کدوم بهتره؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا
وین تن حادث غذا معدن آب و علف
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دستهات مال من؟
با دستهای من بنویس
با دستهای من غذا بخور
با دستهای من موهات را مرتب کن
با دستهای من به زندگی فرمان بده
فقط دستهات را
از تنم بر ندار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقت غذا که میشه
چه روز چه شب همیشه
با آب گرم و صابون
خوب می شوییم دستامون
شعر در مورد غذا برای کودکان
شخصیت هایی در من اند
که با هم حرف نمی زنند
که همدیگر را غمگین می کنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده اند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
با یاد و نام الله
اول میگیم بسم الله
آروم غذا می جویم
وقتی که ما سیر شدیم
الحمدالله میگیم
شکر میکنیم خدا را
که آفرید غذا را
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ثروت ، اندوزی و عشق و ثروتمند و فقیر + ثروت واقعی
چون بقای هر دو را علت نیامد جز غذا
نیست باقی بر حقیقت نه ستور و نه گیا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر چند غذا نیست
ولی میل غذا هست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بر نعمت دنیا چه هوسها که نپختیم
هر چند غذا جز قسمی نیست درینجا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حکیمان دیر دیر خورند
و عابدان نیم سیر
و زاهدان سدّ رمق
و جوانان تا طبق بر گیرند
و پیران تا عرق بکنند
اما قلندران چندان که در معده جای نفس نماند
و بر سفره، روزی کس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کباب خوان جنت لذت خون جگر دارد
قضا چندی بذوق این غذا داد اشتها ما را