- admin
- 25 آذر 1400
- 10:44 ق.ظ
شعر در مورد ظلم و فقر
شعر در مورد ظلم و فقر
شعر در مورد ظلم و فقر ، متن در مورد ظلم و بی عدالتی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد ظلم و فقر
دست های کوچکش
به زور به شیشههای ماشین شاسی بلند حاجی میرسد
التماس می کند : آقا… آقا “دعا ” میخری؟
و حاجی بیاعتنا تسبیح دانه درشتش را میگرداند
و برای فرج آقا “دعا ” میکند!!!!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ظلم و فقر
دور فلکی یکسره بر مَنهَج عدل است
خوش باش که ظالم نَبرد بار به منزل
شعر در مورد ظلم
همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد به نزد مهان
به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظلم و فقر
شما داد جویید و پیمان کنید
زبان را به پیمان گروگان کنید
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
به هرکار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ظلم و فقر
تا کی بشینم کنج غم عادت کنم به تیرگی
خود معدن غم باشم و هر روز غمخواری کنم
سنگ صبور بودم ولی با این همه بی مهریا
عادت شده چون بوف کور از شب پرستاری کنم
شعر در مورد ظلم
ظلم است در این عهد شباب احساس بیماری کنم
شبها به جای خواب خوش تا صبح عزاداری کنم
ظلم است خدای مهربان در روزگار بیکسی
تنها درون خانه ام احساس سرباری کنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظلم و فقر
مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
نگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ظلم و فقر
به پایتخت کیان ای خدا شود روزی
که چشم خلق نبیند گدای دست دراز
در این خرابه به هر جا که پای بگذاری
غم است و ناله و فریاد داد و سوز و گداز
شعر در مورد ظلم
آنگاه که غرور کسی را له میکنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی،
آنگاه که بندهای را نادیده میانگاری،
آنگاه که حتی گوشت را میبندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده میگیری،
میخواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز میگزاری که دیگران نگزاردهاند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظلم و فقر
یکی صد جامه دارد، جمله دیبا
یکی بر تخت زر خفته شب و روز
یکی صد اسب و ده کالسکه دارد
یکی را خانه و باغ است و ملک است
یکی را عور میبینی سراپا
یکی از صورت سرماست در سوز
برهنه پا یکی رو بر ره آرد
یکی بیخانمان است این چه سلک است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ظلم و فقر
و غم مخور،
که چون ظلمتِ فراقِ آن روشنی
دراز شد،
نور نیز دراز شد:
ظلمتِ کوتاه، روشنیِ کوتاه؛
ظلمتِ دراز، روشنیِ دراز…
شعر در مورد ظلم
آسایش دو گیتی
تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت
با دشمنان مدارا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ظلم و فقر
خدایا
در این دنیاے غم زده ما را
مَجراے عشق خود بگردان
ومَجراے نور و روح خود
تا نور تو را بر زندگے
کسانےکه اسیرظلمت
افسردگے و ناامیدےاند، بتابانیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ظلم و فقر
ما را ز غم زمانه فریاد
تا خود دل کیست یک زمان شاد
جز جور و جفا ندیدم از چرخ
کو عدل و چه مردی؟ مجا داد؟
شعر در مورد ظلم
ظلم است نقاب شیشه ای پنهان کند اشک مرا
خنده نشیند بر لبان اندر درون زاری کنم
آتش گرفت این زندگی با آه سرد عاشقی
اما به نام مصلحت هرگز نشد کاری کنم