- admin
- 27 آذر 1400
- 8:56 ق.ظ
شعر حافظ در مورد صلح و دوستی
شعر حافظ در مورد صلح و دوستی
شعر حافظ در مورد صلح و دوستی ، شعر کودکانه در مورد صلح و دوستی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر سعدی در مورد صلح و دوستی
آن که پامالِ جفا کرد
چو خاکِ راهم
خاک میبوسم و عُذرِ
قَدَمش میخواهم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد صلح و دوستی
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
شعر در مورد صلح
تا درختِ دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر سعدی در مورد صلح و دوستی
کمتر از ذره نِئهای
پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگهِ خورشید
رسی چرخ زنان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد صلح و دوستی
هزار دشمنم
ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی
از دشمنان ندارم باک
شعر در مورد صلح
دامنِ دوست بدست آر
و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و
ایمن گذر از اهرمنان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر سعدی در مورد صلح و دوستی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد صلح و دوستی
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بَخشَش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بَخشَش
از صدف یاد گیر نکته حلم
هر که بُرَّد سَرَت گُهر بَخشَش
شعر در مورد صلح
رندی آموز و کرم کن
که نهچندان هنر است
حیوانی که ننوشد
می و انسان نشود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر سعدی در مورد صلح و دوستی
آن کیست کز رویِ کرم
با من وفاداری کند؟
برجایِ بدکاری چو من
یک دم نکوکاری کند؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد صلح و دوستی
نبود رنگِ دو عالَم
که نقش الفت بود
زمانه طرح محبت
نه این زمان انداخت
شعر در مورد صلح
هر کو نکاشت مهر و
ز خوبی گلی نچید
در رهگذارِ باد
نگهبانِ لاله بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر سعدی در مورد صلح و دوستی
حافظ نه غلامیست
که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ
که خرابم ز عتابت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد صلح و دوستی
ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح
که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح
نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند
به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح
شعر در مورد صلح
به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینایی
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانهٔ خواجه به در نمیآیی