شعر در مورد گدا ، صفت و گدازاده و گدایی عشق و محبت همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند
خسرو ز رشک غیر به جان می رسد،
بلی خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سایه ، انسان و آدم و درخت و سایه روشن
کلید فتح بود از دل شکسته گدا را
در گشاده روزی است چشم بسته گدا را
قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را
چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد
باقرضواالله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خشکی از اهل دستگاه تریست
نم آب رخ گدا مبرید
غیر دل نیست آستان مراد
بر در هر کس التجا مبرید
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد راه ، عشق رفتن و راه درست و خوشبختی و جاده
آن نقل هزارمن بریزید
تا گردد هر کجا گدا سیر
در بزم رضای تست نقلی
وز وی دل و چشم انبیا سیر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یا رب در خلق تکیه گاهم نکنی
محتاج گدا و پادشاهم نکنی
موی سیهم سفید کردی به کرم
با موی سفید رو سیاهم نکنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یاد توام می کند کار جواب هلاک
خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها
بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال
مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سلام ، سلامتی و سلام بر عشق و صبح بخیر
مراست یاد جمالت به دل چنانکه به دیده
خیال خوان کریمان به روز فاقه گدا را
برون خرام دمی تا برآورند شهادت
چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
با تو، ای یکسر آمده به دلم
که کند شرکتی، گدا و سر است
کار دیگر مکن، مکن شوخی
زانکه، ای شوخ کار تو دگر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چشمش برون کشم ز سرش آنکه بیندت
صدق است این مثل که گدا دشمن گداست
هر کس ز باد بوی تو جوید، من آن نیم
ما را همین بس است که این باد از آن هو است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شراب ، و می و مستی و خوردن شراب ناب انگور
در عشق علم گردم و در مذهب عشاق
منصور شوم، گر به سر دار برآرید
وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را
از خیل گدایان در خویش شمارید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جام لبت که محتشمان را حلال باد
زو جرعه ای چه باشد، اگر بر گدا چکد
مردم در این هوس که شبی سر نهم به پاش
زانگونه کاب چشم منش زیر پا چکد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی
جور از حد نبری، حد جفا بشناسی
من جز از تو نشناسم به حق خدمت
تو تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ساز ، تار و سه تار و آواز و ساز زدن از حافظ و مولانا
در آن هجوم که یار تو پادشا باشد
غم گدا که بود، زیر پاکرا باشد؟
منم به سوز و گدازش، به یاد سیم برت
چو مفلسی که هوسناک کیمیا باشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
حافظ