شعر در مورد کوچ ، شعر درباره کوچ بختیاری و عشایر + کوچ پرستوهای مهاجر همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
پشت دیوار سکوت
مرغ زنگاری شب بیداراست
وبه آواز بلند
قصه کوچ مرامی خواند
فرصتی نیست مرا
که به تنهایی خود گریه کنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﺑﺎﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﻣﻪ ﺭﺍ
ﺩﺭﮎ ﮐﻦ ﺑﺎﻭﺭﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻏﻤﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ
ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﻧﺎﯼ ﺗﻮ ،ﺑﺎ ،ﻧﯽ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺗﻮ ، ﺑﺎ ،ﻫﯽ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﺻﻔﺎﯼ ﻧﯽ ﻟﺒﮏ
ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮏ
ﯾﺎﺩﮐﻮﻩ ﻭ ﯾﺎﺩﺷﺒﮕﯿﺮ ﻭﺷﮑﺎﺭ
ﺭﺩﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ” ﺑﺮﻓﺘﻮ ” ﺗﺎ ” ﻧﺴﺎﺭ “
ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺱ ﺑﺎﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮ
ﻣﺮﺩﻣﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺣﺴﺎﺳﺘﺮ
ﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺧﻠﻖ ﺧﻮﯼ ﺍﯾﻠﯿﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺩﺭﺑﻠﻨﺪﯼ ﻫﺎ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد آزادی ، آزادگی و اختیار و پرنده + آزادی بیان و زندان
مرغ پا بسته ی قلبم؛
هوس کوچ ز دنیا دارد
ماهی غرقه به خاکم؛
طلب نوش ز دریا دارد
وزش باد بهار و دک آن
ابر سیاه از بر مهر
التماسی است که دل؛
عرضه به رؤیا دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ﺑﺮﺯﮔﺮ ﻧﺎﻥ ﺟﻮﯾﻦ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
کﺎﺭ ﺑﺮﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﺘﺮ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﺯﮔﺮ ﺑﯽ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺱ ﺗﺎﻭﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮﺩﺭ ﻧﺸﯿﺐ ﺩﺭﻩ ﻫﺎ
ﮔﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ
ﯾﺎﺩ ﮐﻮﭺ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺑﺨﯿﺮ
ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﺑﺨﯿﺮ
ﻧﯽ ﻟﺒﮏ ! ﺁﻭﺍﺯ ﮐﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ
ﻟﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺍﺯﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اندوه دنیای شاعرانه مرا کس نمی بیند
این دلتنگی جاودانه مرا کس نمی بیند
برآنم که کوچ کنم از آشیان خویش
که آتش نهان در آشیانه مرا کس نمی بیند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خدا ، کودکانه از حافظ و سعدی و مولانا و قیصر امین پور
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻞ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﻨﮓ ” ﭼﻮﯾﻞ “
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﻭﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭﺗﻔﻨﮓ
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﯾﻞ ﺍﮔﺮ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺍﯾﻞ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﺯﻫﺒﻮﻁ
ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ” ﺑﺮﻧﻮ ” ﻭ ” ﻧﺎﻥ ﺑﻠﻮﻁ “
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پرِ پرواز ندارم،
امّا
دلی دارم
و حسرتِ دُرناها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﺧﻢ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﯼ ﺭﮐﺎﺏ
ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﻏﺮﻭﺑﯽ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ
ﺭﺩﺷﺪﻥ ﺍﺯﺗﻨﮕﻪ ﻫﺎﯼ ” ﺯﺭﺩﮐﻮﻩ “
ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺖ
ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﻧﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خواهر ، برادر و خواهر زن و خواهر زاده و خواهر شوهر
دلم گرفته
درست مثل لکلکی
که بالهایش را
برای کوچ
امتحان میکند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دوستات دارم
و همین غمگینترم میکند...
وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایات را از من میگیرد...
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن
غمگین است
برای پرندهای که از کوچی
به کوچ دیگر پرواز میکند...
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد افغانستان ، جنگ و وطن دوستی و شعر کوتاه در مورد کابل
پرنده گفت: کوچ
درخت گفت: آه
پرنده کوچ کرد و رفت تا بها ر
درخت ماند و انتظار!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پرندگان مهاجر رفتند
تنها سارها ماندند
در گیر و دار گفتگوهای شامگاهی
بر پهنۀ نیزار
پرندۀ کهربایی رفت
قیقاج و اوج بازی
در پگاهی خیس
پاییز آمده است
کنار پنجره ام
لحظۀ شنگرف
با برشی ژرف
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من عشایر زاده ای آزاده ام مهربان و باصفا و ساده ام
دشت باشد مأمن و مأوای من خانه من چادر زیبای من
چادر من چلچراغی از صفاست چادر من باغی از آیینه هاست
باغی از آیینه های دوستی باغی از مهر وصفای دوستی
قلب من با قلب صحرا می تپد در هوای دوستی ها می تپد
ایل من چادر نشین دشتهاست عاشق و دلداده گل گشت هاست
من به زنگ کوچ عادت کرده ام در دل صحرا عبادت کرده ام
دامن خود را پر از گل می کنم در هوای گل تأمل کرده ام
حامی اسلام و قرآن بوده ام دین و ایمان را نگهبان بوده ام
مرزها را پاسداری کرده ام در ره دین جان نثاری کرده ام
چشمه سار دشت با من آشناست کوه و دشت و گله با من آشناست
آشنایم با زبان سادگی عاشقم من،عاشق افتادگی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پاییز ، اشعار زیبا در مورد پاییز و باران و انار و عشق و عاشقی
باشد پرنده! کوچ بکن سمت خانه ات
هر چند سخت می گذرد با بهانه ات …
آن جا امیدوارم از آواز پر شوی
موسیقی و غزل بشود آب و دانه ات
خوش بگذرد طراوت ییلاق و بشکفد
در چشم برفگیر اهالی جوانه ات
حالا برو به خاطر آسوده، در دلم
تا بازگشت، جای کسی نیست لانه ات
” alt=”شعر در مورد کوچ ، شعر درباره کوچ بختیاری و عشایر + کوچ پرستوهای مهاجر” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/4-3.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/4-3.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/4-3-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/4-3-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
پشت دیوار سکوت
مرغ زنگاری شب بیداراست
وبه آواز بلند قصه کوچ مرامی خواند
فرصتی نیست
مرا که به تنهایی خود گریه کنم
آه باید کوچید
باید از زندگی و هر آنچه در آنست گذشت
ای همه مهرووفا فرصتی نیست
مرا که به تنهایی خودگریه کنم
فصل کوچ کردن فرارسیده
ولی بالهای خسته او
هنوز رنجور وامانده اند از پرواز شاید
او اصلا پرنده ای نبوده یا دیگر لیاقت پریدن ندارد
پس بالهای پروازش کو……..
گلهای جوانیت همه پرپر و زرد
وان اسب به سوی دشت پیری
هی شد «جاوید» بدان که کوچ نزدیک شده
روزی که دگر بهار زیبا دی شد
کوچ حرف پرندگان مهاجراست
تو!باپای کدام حادثه آمده ای
که بوی غربت خاک می دهی
ای پرنده محاجر!
پرهای پروازت
چه بوی غریبانگی می دهند