شعر در مورد کشتن ، عشق و معشوق و سگ و کشته شدن همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
جز کشتن عاشقان چه شغلت
جز کشتن خلق چیست کارت
می کش که درست باد دستت
ای جان جهانیان نثارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از بهر کشتن تو به کشتن یزید را
لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
آن پیرهن که گشت به دست حسود
چاک اندر بر معاویه دیریست تا قباست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پنجره ، قدیمی و فولاد و باران و گلدان از شاملو و سهراب سپهری
ماهرویا، به خون من مشتاب
کشتن عاشقان که دید صواب
چشمت، ار خون من بریخت
چه شد ترک با تیغ بود مست و خراب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن شوخ ز بهر کشتن ما
صد شیوه جانگداز دارد
در زلف بتان، مپیچ، ای دل ک
این رشته سری دراز دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چودل برداشتن اندیشه ات بود
چرا سنگی به کشتن برنداری؟
حدیث خسرو اندر گوش می کن
ز بهر گوش اگر گوهر نداری
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پسرم ، شعر و متن زیبا و کوتاه درباره تولد پسرم
گفتی: سرفتنه ایش بودست
جز کشتن ما چه بوده باشد؟
قاصد، که ببرد نامه من
چون نامه بدو نموده باشد؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای ملک دلم خراب کرده
در کشتن من شتاب کرده
پیش لب لعلت آب حیوان
خود را ز خجالت آب کرده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیوانه کوی خوبرویان
دردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتن
الا به فراق روی احباب
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تابستان ، برای کودکان و زمستان از حافظ و شاملو و فروغ فرخزاد
از قصه حال ما نپرسی
وز کشتن عاشقان نترسی
ای گوهر عشق از چه بحری
وی آتش عشق از چه درسی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشقت صنما چه دلبریها کردی
در کشتن بنده ساحریها کردی
بخشی همه عشقت به سمرقند دلم
آگاه نئی چه کافریها کردی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ور زنی کردن چو کشتن نیست از روی قیاس
هر دو را کشتن چو یکدیگر چرا آمد جزا؟
وز قیاس تو رسول مصطفائی نیز تو زانکه
مردم بود همچون تو رسول مصطفا
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تشکر از استاد ؛ شعر در وصف و درباره استاد و معلم
ار کشتن من دو چشم مستت خواهد
شک نیست که طبع بت پرستت خواهد
ترسنده از آنم که اگر بر دستت من
کشته شوم که عذر دستت خواهد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بازوی هجرت قوی در کشتن بیچارگان
چون قصاص افزون فتد عادت شود جلاد را
جان به فریادم برآمد، لیک صد جان آرزو
بشنوی و راه ندهی سوی جان فریاد را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چونست
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبه آن پیر چونست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گرگ ، درون و گرگ صفتان و گرگ و میش و انسان
از رنج منش چه شد زیادت
وز کشتن من چه کار برخاست
ای عقل، برو، ز ما که نتوان
زین میکده که هوشیار برخاست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به نام خداوند بخشنده مهربان
سایه ای سنگین به سرما نشست
کاسه ای گربود به سرما شکست
چشم دیدن نبود ما رو بسی
دروه تنهایی و بی کسی
انکه مرا پشت به خنجر زده
تحفه ای از دوست به دفتر زده
کشته دل را طمع ادمی
از چه باب است که مرا یادمی
شکر که ایزد بد ما را نخواست
آدمی با تکیه بر او خود کفاست
ذره ای گر مهر بود در جهان
نیست به جز در حرم مادران
عشق اگر عشق حقیقی بود
جان به ره او چه دریغی بود
ضربه سختی به دلم خورده است
مهرو وفا در دل ما مرده است
کاش یکی ناله خوش سر کند
حال خراب منو بهتر کند
صلح جهان گشته مرا آرزو
صحبت از جنگ و جنایت نگو
نهی ز منکر شده معروف ما
جای خدا خلق شده خوف ما
ذهن منو ذهن تو آشفته است
آخر این قصه گره خورده است
مرهم درد دل پر خون من
کشته شدن در ره و عشق وطن
سایه سنگین به سرما هنوز
کم نشود هم به شب و هم به روز
شعر از سید امیر هاشمی سبزوار