شعر در مورد پدربزرگ ، شعر برای پدربزرگ از دست رفته و دلتنگی برای پدربزرگ همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را
در آن حبس کرده بودی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قربونه صفا و مهربونیات پدربزرگ
خیلی این روزا دلم تنگه برات پدربزرگ
باورم نمیشه رفتی دیگه از کنارمون
بیا خیلی خیلی خالی شده جات پدربزرگ
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد راز ، شعر زیبا و کودکانه درباره رازداری و اسرار دل از حافظ و مولانا
پدربزرگ !
هر چند که گرد پیری ،
موهایت را برف گونه سپید کرده است
ولی همین موها ،
نشانه ای از ارزشمند بودن توست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پدربزرگو دوست دارم
اون منو خیلی دوست داره
پدربزرگ مهربون
تو باغچه ها گل می کاره
سوار فرغونش میشم
زود منو همراش می بره
چه خوش حالم که اون منو
باز پیش گل هاش می بره
تو راه یه خاله قورقوری
جست می زنه کنار ما
قور قور و قورقور می خونه
کار نداره به کار ما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مادربزرگ و پدربزرگ عزیزم
این پیام رو دادم تا بگم
دوستتون دارم و به یادتونم
روز سالمند رو تبریک میگم و
براتون آرزوی سلامتی
و عمری با برکت و با عزت رو دارم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد رانندگی ، متن و شعر نو درباره راننده ماشین سنگین و تریلی
سالمند عزیز !
نگاهت پر معناست
سخنت پر بهاست
و
رفتارت گنج تجربه هاست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
باغ پدر بزرگ پر از
گل های رنگی رنگیه
این طرف و اون طرفش
تمشک و توت فرنگیه
زمین رو سوراخ می کنه
بیلچه ای که مال منه
با خوش حالی می رم جلو
موقع دونه کاشتنه
دلم می خواد حرف بزنم
پدربزرگ گوش بکنه
بخدیم و خستگی رو
زودی فراموش بکنه
وقتی به خونه می رسیم
با همدیگه شام می خوریم
غذاهای خوشمزه رو
هام هام و هام هام می خوریم
پدربزرگ یواشکی
میگه: بشین رو پای من
باید بخوابی کوچولو
با لالایی لالای من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به یاد روزهای پر زخم دستانت
بخند پدربزرگ
شالیزارها بی لبخند تو
خشک می شوند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد نوزاد پسر ، شعر در وصف پدر و پسر + عشق پدر به پسر از مولانا
باید پدر باشی تا بدانی
دختر عزیزترین موجود عالم است…
تا پدر نباشی نمیتوانی درک کنی
دختر داشتن افتخار پدر است!!!
باید دختر ِ پدر باشی
تا احساس غرور کنی…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پدربزرگ خوبم
همیشه مهربونه
وقتیکه پیشم باشه
برام کتاب می خونه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ سفیدِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
همان که همیشه وقتی با پدربزرگ قهر می کرد
با یک سنجاقِ گل رویِ سر
تنش می کرد
و منتظر می نشست تا پدربزرگ از حجره بیاید
خودم را هزار بار در آینه نگاه می کنم
لبخند می زنم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قدم زدن ، عکس و متن عاشقانه قدم زدن تنهایی و دو نفره در پاییز
با صورتی مهربون
نشسته روی ایوون
از گل یاس و پونه
پدر بزرگ میخونه
می گه برای زری
قصه دیو و پری
قصه سنجاب و ماه
قورباغه توی چاه
حرفاش همیشه حرفه
موهاش برنگ برفه
با اون لبای خندون
دوستش دارم فراوون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دوستت دارم
چو بوی تازه ی نان، به وقت افطار
دوستت دارم
چو عطر تند پدربزرگ، به وقت نماز
دوستت دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پدربزرگ !
هر چند که گرد پیری ،
موهایت را
برف گونه سپید کرده است
ولی همین موها ،
نشانه ای از ارزشمند بودن توست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم نفس ، شعر و پیامک در مورد نفسم و نفس تنگی و نفس کشیدن
نگذاریم امروز
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
تنهایشان را
با عکس های قدیمی
تقسیم کنند
” alt=”شعر در مورد پدربزرگ ، شعر برای پدربزرگ از دست رفته و دلتنگی برای پدربزرگ” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/26-6.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/26-6.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/26-6-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/26-6-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
تنهایی
شهرت من است
و این نام های کوچک!
اصلیت ام را پنهان نمی کند …
.
یک تکه هایی از خودت را بگذار برای من
همان هایی که دوستشان نداری
هیچ کجا همراهت نمیبری
همان هایی که پنهانشان میکنی بین لباسها
آویزان میکنی به چوب رختی
همان هایی که مدتهاست قاب کرده ای به دیوار
کنار ساعت قدیمی پدربزرگ که سالهاست خاک میخورد
همان تکه های ناجور که وصل تنت نمیشود…
.
دوستت دارم
چو بوی تازه ی نان، به وقت افطار
دوستت دارم
چو عطر تند پدربزرگ، به وقت نماز
دوستت دارم
.
به اندازه ی آگهیهای نیازمندی همشهری،
به بلندای نوارقلبهای پدربزرگ،
به تعداد مینهای مدفون در خاک زمین
دوستت می دارم
.
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ سفیدِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
همان که همیشه وقتی با پدربزرگ قهر می کرد
با یک سنجاقِ گل رویِ سر
تنش می کرد
و منتظر می نشست تا پدربزرگ از حجره بیاید
خودم را هزار بار در آینه نگاه می کنم
لبخند می زنم
.
دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی