شعر در مورد وصال یار ، شعر عاشقانه در وصف معشوق و وصال یار از حافظ و مولانا همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
لطفی تو نما یکدم
در عشق و وصال هر دم
تاکی به وصال تو
سوزم به خیال تو
ای درد تویی درمان
مهرت بر این پیمان
سوختی مرا از جان
یکدم نظری جانان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برون نمی رود
از خاطرم خیال وصالت
اگرچه نیست وصالی
ولی خوشم به خیالت.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خواب ، و رویای شیرین دیدن معشوق و یار و خواب غفلت
گر یار وصال ما نجوید
با عشق وصال یار غارم
خواری که به پیش خلق عار است
آن عار شدهست افتخارم
باد منطق برون کن از لنج
کز باد نطق در این غبارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پس از وصال
و رسیدن به معشوق
چه بسا دیگر
کسی شعری نسراید
دستت را دراز می کنی
جست و جو می کنی
لمس می کنی
گوش می سپاری
نزدیک می شوی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیلطف وصال او گشتم چو هلال او
تا شب نبرد هرگز در دور قمر خوابم
چون شب بشود تاری با این همه بیداری
با عشق همیگویم کای عشق ببر خوابم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یا وصال یار باید یا حریفان را شراب
چونک دریا دست ندهد پای نه در جوی آب
آن حریفان چو جان و باقیان جاودان
گذشت موسم غم فصل وصل یار رسید
نوای دلکش بلبل به نوبهار رسید
سحاب خرمی آبی بر وی کار آورد
نوید عیش بفریاد روزگار رسید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای که نزدیکتر از جانی و
پنهان ز نگه…
هجر تو خوشترم آید
ز وصال دگران…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مهم نیست در عشق به وصال برسی
مهم این است که لیاقت تجربه کردن
یک عشق پاک را داشته باشی.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد حرف بیهوده ، حرف مفت مردم + حرف زدن و عمل نکردن
روز و شب
در فکر وصل یار باش
عاشق یاری
گلی بی خار باش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
وصال یار ممکن نیست
غم هجران جان سوزیست
صدای گرگ درنده
دگر بر گوش ها خوش نیست
خدایا کاش ممکن بود
صدای زوزه او گاز گیرد قلب غمگین مرا
دگر بوی زوزه گرگ
همین قلب پریشان را
به گازی میهمان نمی دارد
” alt=”شعر در مورد وصال یار ، شعر عاشقانه در وصف معشوق و وصال یار از حافظ و مولانا” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/14-8.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/14-8.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/14-8-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/14-8-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
حافظ وصال
می طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان
مستجاب کن
.
طمع به قند وصال تو
حد ما نبود
حوالتم به لب لعل
همچو شکر کن
.
تا پیش بخت
بازروم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم
عید وصال تو
.
وصال او
ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده
که آن به
.
وصال دولت
بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش
بخت خواب زده