شعر در مورد هدف ، شعر مولانا در مورد هدف زندگی و موفقیت همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
عزم خود جزم نما بر هدف والایت
مطمئن باش که ازکف ببرد بالایت
باصداقت ومتانت بپیوند به خلق
که هزاران خریدار، بخرد کالایت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر می خواهید خوشبخت باشید،
زندگی را به یک هدف گره بزنید،
نه به آدم ها و اشیاء
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زیبایی پاییز ، از سعدی مولانا شاملو فریدون فروغی فروغ اخوان ثالث
اگر چه از صراط مستقیم بجز “دقایقی که در عمیق ترین لحظه های بی کسی
دست و پای می زدم
و آندمی که بی هدف به هر طرف پرسه می زدم
و لحظه ای که پا به پای نفس
می دویدم
و
توان پا به پایی اش به من نبود”
جدا نبوده ام
ولی از آن دمی که چون پرنده ای شکسته بال گشوده ام
بجز سنگ کودکان
که در میان های و هوی شان
با کمان سادگی
برسم کودکانگی
مرا نشانه می روند
ندیده ام
ولی چه جای انتقاد ز کودکیست
که از تولدش به حال، ارزش و بهای زندگی نیاموخته است؟
و ما
مقصریم اگر برای کودکی، مرگ مرغکی
چنین شادی آور است
مقصریم اگر گربه ای سیاه به جوجه ای درشت گفته است
اگر تشنه لب، گلی از این جهان رخت بسته است
اگر بجای دوش سبز باغ پر درخت، بند رخت و سیم لخت برق، پاتوقی برای کفتران شده
اگر فرشته ای به جرم گشنگی، برای قرص نان حراج کرده است تنی، که پر بها تر از طلاست
مقصریم اگر نگاه خورشید خسته است
اگر خدا بروی ما چشم بسته است
مقصریم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سرعت نور تماشایی بود
و صدف در پی نور
لالایی گنجشک روی تشک باد
جوشش آب سیاه از دل سخره سرد
و خداحافظی گل با دل غمگین پروانه
در انتظار سلامی دوباره
سادگی یکرنگی قناعت
راز دل پروانه
این عقاب است که دائم در پرواز
و پرستو است که دائم در حسرت
نوک منقار کلاغ
درد و دلهای زیاد
می توان رفت هنوز
می توان حس کرد
که چرا دشمن شد
قصه با غصه سرد
و چرا پایان یافت
عمر غمگین صدف
خندق مرگ به دنبال هدف
ته آن خاطره بن بست سکوت
ته آن روزنه نوری پیداست
می توان رحمی کرد
به رخ ماه صدف
موج در یا سیراب
لب ساحل بی آب
پریانی که دائم بی تاب
باز وقت بازی کردن شد
وقت آن شد که سرآغاز کنیم
مهربانی از نو
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گذشت ، زمان و عمر و روزگار و بخشش زندگی و فداکاری
ای عشق
تنها هدف ما آن است
جنگ ها را به تو واگذاریم
پس پیروز شو
تو پیروز شو
و صدای قربانیانت را بشنو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در تب شعرم تو کنارم بمان!
بی تو پریشان تو قرارم بمان
بی تو چو صفرم که در اول بوَد
ای که تو بیشی ز هزارم، بمان!
قامتم از بودن تو سروتر
با تو چو سروم چو چنارم بمان
راه به دریا نبرد جویبار
بی تو چنان قطره بخارم بمان
رود شوم با تو به مقصد رسم
ای هدف ایل و تبارم بمان!
رنگ خزان میشوم از رفتنت
سبز چنان فصل بهارم بمان
دست به دامان سحر با توام
تا برود این شب تارم بمان
رنگ امید از تو فزون میشود
واژه ی غم را به فرارم بمان!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرغ دل عاشقست آنکه چو قصدش کنی
زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کشتی ، یونانی و دریا و کشتی نوح و غرق شده و به گل نشسته
من کیستم؟
واقعا من کیستم؟
زندگی چیست؟
واقعا…
زندگی چیست؟…
شب به روز کردن؟
و باز هم همان روزهای تکراری؟
و باز
و باز
و بازهم؟
لحظه ای در خود فرو رفتم
هدف از خلقت من چیست؟
در بهت زمانم…
لحظه ها چه زود مگذرند
در هیاهوی خیالم
چه زود گم میشوند
زندگی همین خیالهاست؟..
شاید
ولی
…ولی آخر چرا ؟
دیروز خنده و فردا گریه
و باز هم پند نمیگیریم
دلیل این کارها چیست؟
دلیل غم خوردن من چیست؟
به چه علت با تلنگری میشکنم؟
چیست این واژه غریب “من”؟
چیست این آثار کبودی غم بر دلم؟
آری
اگر نبودم
غمی هم نبود که مرا برنجاند
عشقی هم نبود
اگر نبودم حسی هم نبود
من هم نبود
خدایا
همیشه شکر گویم
اما دلیلش را بگو
هدف از خلقت من چه بود؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ترکش پر تیر از رنگین لباسی شد هدف
همچو طفلان جامه رنگین هوس کردن چرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در فراسوی زمان کودک بازیگوشم
عمر از نیمه گذر کرد چنان می کوشم
تا به “امید”، دل آراسته گردانم من
عملم وفق به دلخواسته گردانم من
پیچ و خم دارد اگر باید از آن بگذشتن
پای در بند اگر باید از آن بگسستن
بر هدف تاختن و خم نشدن می باید
استوار همچو چنار آنکه شود می پاید
همت و سعی فراوان به اثر بنشیند
کوشش از عمق دل و جان به ثمر بنشیند…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد وفاداری ، در عشق و وفاداری دوست و یار و سگ و حیوانات
از هدف گرد خدنگ گر مرو ظاهر شود
هست خاکستر ز دلها شعله آواز را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در جنونم اثر پای تو بس پیدا شد
گره ی بسته ام از عشق چنان رسوا شد
به خرابات دلم پای بنه قصری هست
که به امید قدوم تو فقط بر پا شد
من نه آنم که توانم بکشم جور فراق
تو نه آنی که چو من بر تو کسی شیدا شد
شکر ایزد کنم آری که تو را بر من داد
فصل تنهایی ام از عشق توام تنها شد
اضطراب از چه کشم فاصله میباشد اگر
صید گوهر هدف و مقصد من دریا شد
جسمم از فرط ارادت بکند زمزمه ات
مزه ات مست نماید به دلم غوغا شد
ای گل از فصل بهاران تو نصیبم شده ای
عاکف از رایحه ی عشق تو پا بر جا شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون هدف گردنکشی از خاکساری کرده ام
سینه ای آماده صد تیر می باید مرا
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کوچه ،های قدیمی باغ و تنهایی و بن بست عشق از سهراب سپهری
این جهان در طلب آزادیست،
هدف ما هدف آبادیست،
پایهء فقر بشر بی دادیست،
امنیت نیست برای تو و من.
********************
چشم مخمور گدا خواب نداشت،
لب خشکیدهء ما آب نداشت،
شب غربتکده مهتاب نداشت،
هیف گلهای وطن،هیف مرغان چمن.
*********************
حاکم دهر چو ارباب زر است،
جبر و تحدید و خیانت هنر است،
آدمی خوار تر از خاک در است،
سر منبر شده است زاغ و زغن.
*********************
عشق پابند هوا و هوس است،
عقل چون مرغ اسیر قفس است،
آنچه بیهوده سر آید نفس است،
وای بر حال تو ای اهل سخن!