شعر در مورد نیکوکاری ، کودکانه برای کودکان و شعر مولانا در مورد نیکی به دیگران همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
فکرهای خوب و نیک رو
می خونه و می بینه
فرموده خوبی کنید
احسان و نیکی کنید
با مامان و با، بابا
با مردم های دنیا
مهربون و خوب باشید
از بدی ها دور باشید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نباشد همی نیک و بد، پایدار
همان بِه که نیکی بُوَد یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بِخرَدی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورَت
چو نیکی نمایدت، کیهان خدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
و گر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اشک ، بر امام حسین و لبخند و شوق عاشق و اشک تمساح
جرس قافله آید بر گوش
بشنوید اینهمه فریاد و خروش
کاروان گل یاس
کوله بارش احساس
می رسد پیک بهار
تا زند جار که شد وقت نثار :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر بد کنی، چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
نپندارم ای در خزانِ، کِشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گاهی خدا می خواهد
با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد
وقتی دستی را به یاری می گیری،
بدان که دست دیگرت در دست خداست…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دوست ، خوب و بد و از دست رفته و بی معرفت و صمیمی
کسی کوی دولت ز دنیا بِبُرد که با خود نصیبی به عُقبی ببرد
درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده ای بر درِ دیگران به شکرانه، خواهنده از در مَران
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در هیاهوی بهار
که شکوفا شود از باغ هزاران گل عشق
نغمه ی شور زند بلبل عشق
و نسیم نوروز
بزند با صد شوق
شانه بر کاکل عشق
خاطر خسته تو را می خواند
دل بشکسته تو را می خواند :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کسی کوی دولت ز دنیا ببُرد
که با خود نصیبی به عقبا ببرد
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده ای بر در دیگران
به شکرانه، خواهنده از در مران
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پدر ، مادر و پسر و دختر از دست رفته از شاعران بزرگ
پیام دین ما می باشد احسان
اگر داری کمک کن ای مسلمان
کمک را از علی می باید آموخت
که بخشید عمر خود را هرچه اندوخت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای صاحب کرامت، شُکرانه ی سلامت
روزی تفقّدی کُن؛ درویشِ بینوا ر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو که رفتی بازار
هدیه ی عید برای پسر و دختر خود آوردی
شاد کردی دل فرزندانت
دلشان را بردی …
“نقل و آجیل کلوچه پشمک”
و آنچه را لازمه ی سفره ی عید است خریدی اکنون :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زندگی ، زیباست و سخت و ساده و شاد و روستایی سالم
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که می خواهی امروز فریادرس؟
که بر جان ریشت نهد مرهمی؟
که دل ها ز ریشت نبالد همی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تقلا کن برای مستمندان
که اجر این کمک باشد دو چندان
چه آدمها که بی کیف و کتابند
پی گندم چو موری در شتابند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کُن
گر نصیبِ تو ز گردون، همه یک نان باشد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عشق ، اول به خدا و یک طرفه و زمستان و واقعی و به فرزند
به نام حضرت باری تعالی که حال بینوا دریاب حالا
دوباره جشن نیکوکاری آمد زمان همدلی و یاری آمد
بیا ای دانش آموز دبستان شکوفا کن گلی در این گلستان
گلستان قشنگ مهربانی بود از هدیه های آسمانی
پیام دین ما می باشد احسان اگر داری کمک کن ای مسلمان
کمک را از علی می باید آموخت که بخشید عمر خود را هرچه اندوخت
تقلا کن برای مستمندان که اجر این کمک باشد دو چندان
چه آدمها که بی کیف و کتابند پی گندم چو موری در شتابند
چه آدمها که نان شب ندارند به یاری شما چشم انتظارند
چه آدمها که بیمار و ضعیفند اگر چه ناتوان اما شریفند
چه آدمها که تنها و یتیمند به احسان شما اکنون سهیمند
بیاییم با کمک کردن به یاران بهاری نو بسازیم در بهاران
چه خوش باشد به جشن مهربانی کنیم با بینوایان همزبانی
تهیدستان کنون چشم انتظارند برای عیدشان عیدی ندارند
چه سخت است آدمی با دست خالی نپرسند از غمش یک لحظه حالی
یتیمان را کسانی می شناسند که از درد یتیمی می هراسند
ولی من مطمئنم یک نفر هست که گیرد از رفیق بینوا دست
به یاد دوستان دستی برآرید نهال عاطفه در دل بکارید
مسلمان هر شب و روزی که آید گره از کار همسایه گشاید
سروده ی صفرعلی کشوری احمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
یتیم ار بگرید، که نازش خرد؟
و گر خشم گیرد، که بارش برد؟
به رحمت بکن آبش از دیده، پاک
به شفقت بیفشانش از چهره، خاک
اگر سایه ای خود برفت از سرش
تو در سایه خویشتن، پَروَرش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برای رسیدن
به بلندای بخشندگی
باید از آز وجود خویش
بگذری.