- admin
- دی 2, 1400
- 9:41 ق.ظ
شعر در مورد لاهیجان
شعر در مورد لاهیجان
شعر در مورد لاهیجان ، شعر زیبا و کوتاه و گیلکی در مورد لاهیجان استان گیلان همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد لاهیجان
تو ای گـــــــیل ایران فــر و جاودان
تو ای سبــز پــوش بلــــــند آسمان
تو گــــــــیلان! دریا دلـــــیّ و کهن
که از گـــــیل مردان برانی سخن
سراسر طــــرب آفــــــــرین دیدمت
نشاط آور و دلــــــــــــنشین دیدمت
بــهاران خوش و مهرگان خوش تری
هر آن فـــــصل در جـــلوه ی دیگری
غروب از پــــــــــــگاهت دل انگیز تر
خزان از بـــــــــــــهارت طرب خیز تر
نهاد تــــو از سبزی و شـادی است
سرشت تـــــــو از آب و آبـادی است
زنــــــــــانت همه گرم کارند و کشت
چه تـــیر و چه بهمن, چه اردیبهشت
به کشت بـــــــــــــــــرنج تو دُر ریختند
زمرد به گــــــــــــــــــــــوهر بیامیختند
چو بر شاخه هایت رسد پــــــــــرتقال
رسد حُسن رویت به اوج کـــــــــــمال
دلارا بُـوَد مزرع چـــــــــــــــــــــــــای تو
طرب زاست خـــــــــــــــــاک دلارای تو
چه طـاووس خوش نقشی و خوش نگار
نـمـــــوداری از صنع پــــــــــــــــــــرودگار
بود در کنار تو الـــــــــــــــــــبـــرز کوه
که باشد غـــــــــــــــرور آور و پُــــرشکوه
گُل و ســــــــبزه و مـرغزارت خوش است
خزانت چنان نـــــــــــــوبهارت خوش است
نهادست سر انـــــزلی بــــــــــــــــر درت
چه زیــــــــــــــــباست مــــرداب و نیلوفرت
بود دیلمان خوش چـــــو ماسال و رشت
همه جنگل و کوه و دریــــــــــــــــا و دشت
ز یکسوی تـــالش برافراشت ســــــــــــــر
ز یـــــــــــــــــــــکسو بیاراستت رامـــــسر
به چـمخاله و فـــــــــــــومن و لــنگرود
بــــــهاران ســـــــــــــــــــــــــرسبز آمد فـرود
همه دشت پــــــــــــــــــــهناور لاهـــــیجان
بود کشت چـــــــــــــــــــــــــای و زمرد نشان
خوشا ســــــــــــــــــــــــد مــنجیل و آن آبها
خوشا آن خـــــــــــــــــــــــــــروشنده خیزابها
به دریــــــــــــــــــــــــــــای فیروزه قامت درود
به تــــــــــــــــــــــــاریخ و فرهنگ و نامت درود
هلا خاک گـــــــــــــــیلان بمان سبز و شاد
بر و بومت آبــــــــــــــــــــــــــــاد و سر سبز باد
جستحو کنید در سایت : اشعار شاملو ؛ زیباترین اشعار عاشقانه احمد شاملو با صدای خوش آیدا در آینه
شعر در مورد شهر لاهیجان
نزن آتش تو می روح و رونه
که ای طفلی هنوز خیلی جوونه
ندونه راه و رسم زندگونه
تو که دونی ببور یه شو تی خونه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره لاهیجان
تی شو آفتو زنه.می خونه وارش
مرگرزن بزنه .ته گینه خارش
تو خخوشگیلی. تو تهرانی.تو رشتی
موهنده گیله مردم.هنده گالش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر لاهیجان
پسر وا بوکونه پئر دل کار
زن پسر نبونه هرگز تی غمخوار
پئرزن هرگز تی واسه مار نبونه
مار مرد چه مونه کونه تلمبار
جستحو کنید در سایت : شعر نو ؛ مجموعه زیباترین اشعار نو معاصر
شعر در مورد لاهیجان
هوا برف هوا باران و سرد
امی دل سربسر آماج درد
اگر بیئنی که گیلک باوقار
سوماموس نشان گیله مرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد لاهیجان
بیجار مئن ایسام سرگرم کارم
هوا ابری بوبو.مو بی قرارم
تک و تنها ایسم یاور ندانم
برنجه مو فی چم خاخونه بارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر لاهیجان
گیلکی می زون.می شیرین لجه
بیه گب لب بزنیم زاکه ورجه
گیلکی گب.خجالتی ندانه
اونه خئن حفس بکئونیم میثل گنجه
جستحو کنید در سایت : شعر غزل ؛ زیباترین غزلیات از بهترین غزل سرایان ایران
شعر گیلکی در مورد لاهیجان
یه حبهی قند
خودشو انداخت توی لیوان بلند و بلور
باز شد
ذره ذره تنش بوی چای گرفت
چه صبح تلخ!
چه صبح سوخته و سرد
کنار لیوانی پر از باغهای چای
و چقدر گریستیم من و تو
در آنکارا
توکیو
هاید پارک مه گرفته لندن
به خاطر لاهیجان.
میگویند تمام واژهها، صداها، رنگها و تصویرهای داستانها و شعرهای بیژن نجدی تهلهجهی گیلکی دارد و طعم ماهی و بوی کلوچه میدهد. و اگر نبود لاهیجان و آب و هوا و طبیعتش، هیچگاه با بیژن نجدی شاعر روبهرو نبودیم:
دستی از من
در آغوش آب
دستی، دور گردن باران است
البته لاهیجان فقط بر شکل آثار نجدی مؤثر نبوده است، و محتوای نوشتههای این شاعر را هم تحت تأثیر قرار داده است. شاید بیژن نجدی بهترین نمایندهی طبیعت در شعر معاصر ایران باشد؛ شاعری که تمام تلاشش پیوند انسان با طبیعت است و گسترش سبزی این طبیعت:
به کویر خواهم رفت
با سطلی از باران لاهیجان
پیراهنی سوغات خواهم برد
از مخمل سبز برنج برای خواهرم شنزار
گویی شعرهای بیژن نجدی در هیچ کجا جز لاهیجان نمیتوانست «اتفاق» بیفتد. و سرزمین بیدریا او را مثل ماهی قرمز داخل تنگ، مردنی میکرد. گیاهان گیلان، بیژن نجدی را برای زنده ماندن استتار کرده بود.
اما حیف که دیر شناخته شد و زود از میان رفت. بیژن نجدی وصیت کرده بود در شیخان لاهیجان به خاکش بسپرند؛ جایی که شیخ زاهد گیلانی آرام گرفته است:
با خانهها و خیابانها
کوچهها و میدانهاش
در آغوش من است لاهیجان
ایستادهام بر مزار شیخ زاهد گیلانی
بوی باغهای چای را میمالم به تنم
شاخههای درخت انار
بر شانههای من است
انگار برگپوش شدهام
در خرقهای گیاهانه
زنبیلی پر از پیلههای ابریشم
دور میشود بر استخوان کتف یک گیله مرد
و پروانهای در پیلهی من
این شهر پیر میشود
با رؤیای ابریشم
استخر لاهیجان
استخر و افسانه
استخر و میعادگاه مرغابی عاشق
ملحفهایست آبی و خیس
روی تن برهنه مهتاب
نبض کارخانههای برنج
آهسته میزند روی مچ دستهای من
با همین دستهاست که میگویم
– سلام همشهری
و بوی کلوچه میدهد
هر دهانی که میگوید: «علیک سلام»
از خدا پنهان نیست
چرا پنهانش کنم از تو
آقا شیخ زاهد گیلانی!
سیاهپوش قهوهخانهای هستم
که در مسیر راه کمربندی
دور لاهیجان روزی مرد.
همین طور سیاهپوش آینهای
که جیوهاش روزی ریخت
سیاهپوش قالیچهای
که در مغازه سمساری است
بله آقا، آه، آقا
آقا شیخ زاهد گیلانی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر لاهیجان
لاهیجان
ظهر
گرمی لبخند
مرد چاییکار
*
حضور کهنه داس
حماسه دست های رقیه
و خون قرمز چای
*
صدای گرم سماور
شکوه ی بوسه مرد
بر لب شکسته فنجان
و طعم داغ تلاش
*
فتح یک باغ
نبرد نابرابر چند زن
شیب تند زمین
و زنبیل های پر شده از خاطرات سبز تابستان
جستحو کنید در سایت : شعر حافظ ؛ گزیده زیباترین اشعار عاشقانه و کوتاه حافظ شیراری
شعری در مورد لاهیجان
جارجی زد جار می آیی…غم دوران پرید
هرچه شاعر از اتاقش برلب ایوان پرید
تا رسیدی بار دیگر منطقه آشوب شد
اختیار از دست هرچه عاقل و نادان پرید
آمدی تا وارد محدوده ی گیلان شدی
بوی شالی ها و عطر چای لاهیجان پرید
نقش زیبای رخ ات را تا کمال الملک زد
از خجالت هرچه گل از قالی کاشان پرید
با حضورت خاص و عام شهر خود را باختند
رنگ گل، طعم عسل، شیرینی سوهان پرید
حاجی بازار خود را دید در آیینه گفت
یا غیاث المستغیثین، الامان، ایمان پرید
آمدی، از دست خاخام و کشیش و شیخ شهر
براساس بازی آیین و مذهب ، نان پرید
با پریشانی مویت شد موافق ملتی
رونق از جمهوری اسلامی ایران پرید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر گیلکی درباره لاهیجان
تاکنون شاد از حضور غم شدی در عاشقی؟
جمعه ها مستِ پریشانی شدن یعنی همین
ظهر یک پاییز روی پنجره محو افق
در خیال خویش زندانی شدن یعنی همین
با قلم های خیالت روی بوم آسمان
نقشهای صورتش را میکشی ماننده ماه
شب بتابانی به روی آرزوهای محال
چون کمال الملک کاشانی شدن یعنی همین
فکر کن وقتی خدا در خواب خوش باشد و تو
سیب سرخی را بدزدی باز لجبازی کنی
قیمت شاعر شدن اخراج باشد از بهشت
بهترین حالات انسانی شدن یعنی همین
بعد ها دستان بیداد زمان کاری کند
چون سه تاری در مه آلود هوای فاصله
هی بنالی در نیستان جدایی نیمه شب؟
برکه ی دل شیونستانی شدن یعنی همین
ساختن مانند ققنوس آشیان در شعله ها
مثل عودی سوختن ، تا اوج رفتن در نوا
با دوبال عشق در پرواز ، آزاد و رها
غرق عرفان شجریانی شدن یعنی همین
مثل برگ افتاده باشی زیر پای این و آن
در مسیر باد بی رحم خزان بی اختیار
رهگذرها بشنوند آهنگ غربت از دلت
وای نه…روح زمستانی شدن یعنی همین
با دوفنجان چای لاهیجان نشستن منتظر
پشت هم سیگار هی سیگار هی سیگار…آه
چشمها تا انتهای کوچه مات از انتظار
نمنم باران گیلانی شدن یعنی همین
گام در گام از بلاتکلیفیِ در سطح شهر
در میان برزخی محشرتر از دوزخ ولی
کوله بارت تهمت بی بند و باری در غزل
عاقبت مردی خیابانی شدن یعنی همین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه درباره لاهیجان
گیـلِ مـَردم، از تبـار گیـل و گیلان آمـدم
با نـوای مـوج و دریا، خیسِ بـاران آمدم
سینـه ام لبریـز از عشـقِ دیار سبـز خـود
سجده بر خاکش کنم، شیدا، پریشان آمدم
هر طرف را بنگری، چشمت نوازش خورده است
از میـان جنگل و بـاغ و گلستـان آمـدم
رشت و سنگر، انزلی، ماسوله و چمخاله اش
با صفـایِ مَردُم اش، میزبـانِ مهمـان آمـدم
از ” جلال الدین اشـرف”، بوی مشهـد آمده *
زائـرم ، از آن حـرم بـا چشـم گریان آمـدم
من روبارَ وِر زَنَم ، پایم درون چکمه نیست *
گوییـا یک کودکـم، کز یک دبستـان آمـدم
عطـر شالی و نَـم و شـرجیِ دریا و سفـال
سرخوشم از این همه نعمت، چو مستان آمدم
چایِ لاهیجان ز هر کهنه شرابی بهتر است
چون خماران بی غمم، از کوی رندان آمدم
دیلمان وصفش نمیگنجد به شعر و این کلام
تاج زیتون بر سرم، از قلعه رودخان آمدم
من نمی گویم دگـر از لنگـرود و رودسـر
املش و ماسال و لونک، از سراوان آمدم
سر نمیتابد به زور، این غیرت گیلانی ام
از دیـار خانِ میـرزا و …. دلیـران آمـدم
مهـد شعر و شاعران است سرزمین مادرم
بـا غزلهـای سیاهم ، محضِ جبـران آمـدم
من وصیت کرده ام، دفنم کنند در فومنات
همچو یوسف از نیستان سوی کنعان آمدم
دوری از گیلان مرا چون عاشقی دیوانه کرد
با دلی ویران ولی ، من سوی حیـران آمدم
مـاهِ گیلان می درخشـد در شمـالِ کشورم
از فـروغِ روی او ، اینسـان فـروزان آمـدم
جستحو کنید در سایت : شعر مولانا ، گزیده زیباترین اشعار مولانا
شعر گیلکی در مورد لاهیجان
جای غم در زندگانی کشک و بادمجان بخور
گر که بادمجان نداری گوجه جای آن بخور
نرخ نان سنگک و شیر و مربّا شد گران
جای شیر دامداران چایِ لاهیجان بخور
در هوای گرم تهران گرکه له له می زنی
جای آب هندوانه حسرتِ باران بخور
در بهار زندگی صبحانه و ناهار و شام
با زرنگی منزل مادرزن و مامان بخور
مدرک تحصیلی ات را پرت کن در جوی آب
کوزه ای پر کن ببر دانشگه تهران بخور
فکر استخدام را از کلّه ات بیرون کن و
گلّه داری کن هوای پاک کوهستان بخور
عدّه ای از تنگدستی در صف یارانه اند
پس تو با آنان شبی نان از سر احسان بخور
ناتوانی چون به شیرین کردن کام کسی
گو به هر کس تلخ شد کامش گز و سوهان بخور
درد بی درمان نصیبت شد اگر در زندگی
شلغم و آویشن و گلپونه و سوغان بخور
تا که برخیزی ز جا هفتاد ساعت صبر کن
چای خود را با لب خندان ، لب ایوان بخور
گر نرفتی از جهان و کار و بارت خوب شد
با برنج صادراتی ماهیِ بریان بخور!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد لاهیجان
با اضطراب و دلهره اما دوان دوان
امد دلم بدیدن تو خوب مهربان
در دستم یک چمدان شعر و دلخوشی
از سمت تو قشنگ ترین خنده جهان
بعد چقدر فاصله و مثل کودکان
حالا رسیده ایم بهم مثل دوستان
وا میکنیم سفره دل رابرای هم
با سبزی و صداقت و تکه ای نان
یک استکان چای بریز…وای نه
امروز با همیم یکی نه دو استکان
از ان همیشه ها که نمیدیمت بگو
از ان عبور تیره و تکراری زمان
دلگیر میرسد صبحی چهره ات
ای اشک گریه های تو بیکران
تکیه بزن بمن و خوب گریه کن
بگذار تا سبک شوداندوه اسمان
دنیای افتابی ما را گرفته اند
این ابرهای امده از سمت نا گهان
این ابرها که باعث دلتنگی تواند
با باد میروند از این شهر بی گمان
چایی دوباره سرد شد وچشم های من
غرق اند در نگاه قشنگ تو همچنان……..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره لاهیجان
همه تنهایی هام , شبیه یک جرعه چای
همه بودن تو , شکل یه فنجون , واسه چای
حبه قند شادیا , مونده تو قندون دلت
آخ چقد می چسبه با تو , خوردن یه جرعه چای
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بوسه ، عاشقانه یار بر پیشانی و لب عشق و معشوق
شعری در مورد لاهیجان
در می زنی و داخل می شوی
قلم را از دستم گرفته
و یک فنجان چای گرم روی میزم می گذاری
و من نگاه می کنم و تشکر هم
لبخند می زنی و می روی
:باید شام را حاضر کنم ؛
حتی نمی پرسی که من چه می نویسم
و برای چه
از چه می نویسم
مثل تمام روزهایی که رفتند و باز نگشتند
محبت را بر من روا می داری
پرده را کنار زده
نور می تابد به چهره غم زده ام
قلم در دست من است
و نیست یک فنجان چای گرم
تو هم نیستی
من و خیال یاری تو
آه که بودنت چه زیباست .