شعر در مورد قیمه ، شعر در مورد خورشت قیمه و خورشت قرمه سبزی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
یکی از شاعران شهر میمه
به مطبخ ریخت شکّر توی قیمه
شنیدم همسرش بی وقفه می کوفت
به فرقش صبح تا شب چوب خیمه!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عدس با پلو چون که قاطی شود
غذای خوش التقاطی شود
اگر زیره ی سبز ریزی در آن
بهین داروی بی نشاطی شود
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تقدیر الهی ، خدا و تشکر و قسمت و سرنوشت
یکی از شیوخ عرب خورد و گفت :
به خرما و کشمش چوقاطی شود
قسم می خورم کز جهنّم تو را
به جنّت پل ارتباطی شود
وگر خنگ دختر به کفگیرخورد
زنی برتر از «بنت شاطی*»شود!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر آن کس نخورد این غذا متّهم
به تقصیر بی انضباطی شود
دغلکار و سالوس و اهل ریا
بزهکار و سربار و خاطی شود
اگر یک گرم بود اگر صد منت
خودت نوش جان کن مده بر زنت!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه
چرا زمانه پی نمیبرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار روضههای کوفیان نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد یلدا ، کوتاه و عاشقانه و کودکانه از شاعران بزرگ و حافظ
بوی قیمه ی نذری
توی کوچه پیچیده
مادرم پلوهارا
در کنار هم چیده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
توی چشم او اشک است
روی صورتش لبخند
تا که می رسدهیءت
دود میکند اسفند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کوچه می شود ارام
بعد ظهر عاشورا
پخش می کنم من هم
قیمه های نذری را
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد همدلی و اتحاد ، و همیاری و دوستی
هر سال، چند بار
تو قطعه قطعه میشوی ـ
ای نور منتشر
ما قیمه میخوریم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دلــــم لـــک زد بـــــرای قورمه سبزی
شــــود جـــانم فــــدای قورمه سبزی
دل بـــی طاقـــت از او،مــــی زند پَر
سرم پُــر از هـــوای قـورمــه سبــزی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فسنجان هم اگرچه خوب و عالیست
نــــدارد آن بـــــهای قـــــورمه سبزی
خـورشت قــیمه هــم خوبسـت ،آری
کـــجا دارد صـــفای قـــــورمه سبـزی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد هوای پاک ، با آهنگ کودکانه برای نوجوانان
شــفا بخش دل پُـــر درد مــن اوست
نخــواهــم جــز شـفای قورمه سبزی
مـــرا بـا اوسـت عشقــی جــاودانـــه
کـه مــی داند خـدای قورمــه سبـزی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سـرت سبــز و دلـت خـوش بـاد دایـم
کــه مـی جویی رضای قورمه سبـزی
چــو گــردد “آق دایــــی”دیوانــه ی او
جنون گیـــرد بـــرای قورمــه سبـزی !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قُل قُل دیگ قیمه ی نذری
غلغله پشت این در چوبی
آه ای قلب کوچکم تو چرا
باز هم سر به سینه می کوبی؟
دسته ها، دسته دسته می آیند
طبل های عزا بلند شده
ظهر نزدیک می شود کم کم
باز بوی غذا بلند شده
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تهران ، قدیم و زیبا و شلوغ و عاشقانه و برج میلاد
چشم من دسته دسته می گردد
شاید او بین دسته ها باشد
شاید او بین نوحه خوان ها یا
بین این دلشکسته ها باشد
یک نفر بین دسته های عزا
مثل او سخت اشک می ریزد
یک نفر قرن ها کنار فرات
اشک حسرت به مشک می ریزد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نو / گفتم ای عقل بظرف تهی از راه مرو
چرخ گو این عظمت چیست چو نتوان کردن / قرص خورشید تو یک روز بنانی بگرو
اگرم گندم بغرا نبود بفروشم / خرمن مه به جوی خوشهی پروین به دو جو
دست بر دنبهی بریان زن و یخنی بگذار / سخن پخته همینست نصیحت بشنو
ابو اسحاق