شعر در مورد غوغا ، متن و جملات زیبا و شعر در مورد غوغای عشق همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
از دل من بود هر غوغا که بود
پیش او رفت آن دل و غوغا ببرد
راه فردا بر گرفت از امشبم
کامشبم بگرفت و تا فردا ببرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شیر گیران جمله غوغا کرده اند
خویش را در پیش سر غوغا فکن
عمر امشب رفت اگر دستیت هست
عمر مستان را پی فردا فکن
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد آدم نمک نشناس ، شعر در وصف آدم نمک نشناس
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد
نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پیغمبری ولیک نمی بینم
چیزیت معجزات مگر غوغا
نظمی است هر نظام پذیری را
گر خوانده ای در اول موسیقا
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد امام حسین عاشقانه و کوتاه از شهریار و حافظ
این همه غوغا که خصمت را ز سودا در سرست
آخر این برگشته طالع کشته غوغا شود
دشمنت خود را به دست خود به دستت می دهد
تا مگر دستی بگردد پایه اش بالا شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در حلقه شوریدگان آشوب و غوغا می رود
گویا مگر هندوی من کاکل پریشان کرده است
زاهد که دامن می کشد از رندی تو، خسروا
باری ندانم یک نفس سر در گریبان کرده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بس کن دمی ز غوغا، ور سوز فتنه خواهی
از آفت و بلایی چشمت فرو نماند
چون می کشی، رها کن تا پای تو ببوسم
باری به سینه من این آرزو نماند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ازدواج ، آسان و برادر و کودکانه و عشق و رفیق
از طره تو جز ره سودا نیافتم
وز غمزه تو جز در غوغا نیافتم
در زلف تو شدم که بجویم نشان دل
خود را ز دست دادم و دل را نیافتم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از روی تو در عید عجم خاسته غوغا
از زلف تو در دین عرب فتنه فتاده
در ملک عجم اوحدی از وصف رخ تو
بر نطق فصیحان عرب بند نهاده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زان ساغر نهانی بر باده ای که دانی
چون گرم گشت منزل غوغا پدید کردی
از جستن نهانت چون اوحدی زبون شد
در عین بی نشانی خود را پدید کردی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کاکل ز ماه آویختی، غوغا چشم انگیختی
خونم بگزلک ریختی، بی کاهلی یللی بلی
با دیگران سر غامشی، کردی بصدا سرامشی
ما را چنین نارامشی، چون می هلی؟ یللی بلی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سر چو به این جبه برآورد دوست
خواست درین قبه که غوغا شود
باز صدای سخن اوحدی
بر همه کس روشن و پیدا شود
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسب ، سفید و سیاه و وحشی و اسب سواری
مشق همواری درین مکتب دلیل خامشیست
تا درشتی است سنگ سرمه جز غوغا نداشت
حرص هر سوره برد برسیم و زر دارد نظر
زاهد از فردوس هم مطلوب جز دنیا نداشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وحشتی کوتا وداع اینهمه غوغا کنم
نغمه سازد و عالم را صدای پا کنم
هیچ موجی از کنار این محیط آگاه نیست
من زخود بیرون روم تا ساحلی پیدا کنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در دلم غوغاست اما رازداری بهتر است
چشم می دوزم به در ، امیدواری بهتر است