جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • دی 1, 1400
  • 9:29 ب.ظ

شعر در مورد شهر ماهان

شعر در مورد شهر ماهان

شعر در مورد شهر ماهان ، شعر کوتاه و زیبا در مورد ماهان استان کرمان همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر درباره شهر ماهان

اگر خیال بوده است اگر که خواب بوده است
اگر نمازهای من همه سراب بوده است

خیال رنگ تو مرا چرا رها نمیکند؟
مگر دل رمیده را سحر دوا نمیکند؟

چگونه خواب میرود از این سر تکیده ام؟
مگر حباب بوده است که میرود ز دیده ام؟

چگونه برکنم ز جا؟ که در هوای خواب تو
همه جهان به دیده ام شده شراب ناب تو

اگرچه چشم باز من نماد بی تو بودن است
ولی بدان که بودنم شبیه خواب بودن است

تو حاصلم کنون دگر به نکته ای شنیده ای
من آن خیال بوده ام تویی که خواب دیده ای

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره شهر ماهان

خوشا کرمان خوشا آب و هوایش

خوشا ماهان با لطف و صفایش

بود زآ غاز کرمان، داستان ها

سخن ها گفته اند از باستان ها

که این جا مرکز کار و هنر بود

هنر از جای دیگر بیشتر بود

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد مازندران ، به زبان محلی از شاعر مازندرانی و ادبیات بومی مازندران

شعری در مورد شهر ماهان

پسرم دنیا بزرگه ولی تو

یه دل بزرگتر از دنیا داری

عزیزم با این چشای مهربون

تو دل هر کی که خوبه جا داری

پسرم دنیا بزرگه ولی من

تو رو هر جایی که باشی میبینم

برات از قشنگترین باغ زمین

گلای مهربونی رو می چینم

پسرم خدای مهربون ما

بچه های خوب و خیلی دوست داره

وقتی که از آسمون بارون میاد

براشون خوابای رنگی میاره

وقتی که تو خواب می خندی می دونم

یه فرشته داره نازت می کنه

یه فرشته که شبیه خودته

خودشو محرم رازت می کنه

پسرم دنیای پاک بچگی

از تموم زندگی قشنگ تره

مهربون باش و به مردم خوبی کن

حرفای فرشته ها یادت نره!!!

نغمه مستشارنظامی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر ماهان

ازاین کرمان بگم از وصف و حالش

به جغرافی نمی باشد مسا لش

چهار فصل را دارد توی استان

بهار دارد سرمای زمستان

که دارد هم تابستان و پائیز

به لاله زار بهارش هست گلریز

ز بم می گویمت از ارگ دیرین

ز نخلستان و از خرمای شیرین

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ماهان

بمون که شب سایه زده

حال دلم خیلی بده

تو این سکوت کهنه گی

بودن تو یه نعمته

بمون که بی تو عشق من

میمیره سرنوشت من

جهنمه غیبت تو

بیا بمون بهشت من

بمون نزار که آه من

بگیردامن تو رو

ببین چقدر دوستت دارم

به خاطر دلم نرو

اگه بری عشق تو رو

تو کوچه ها جار می زنم

می نشینم و اشک می ریزم

تو گریه گیتار می زنم

می خونم از رفتن تو

اینجوری دلبستن تو

بگو چه جور حالی کنم

به این دلم رفتن تو

می خونم از برگ خزون

بهت می گم نا مهربون

عاشقی اینجور نمی شه

واسم نذاشتی یک نشون

می خونم از گلای یاس

بهت می گم با التماس

اگر چه خوب اگر چه بد

با بد و خوب من بساز

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد چهارمحال و بختیاری ، شعر در مورد فرهنگ بومی و شاعران استان

شعری درباره شهر ماهان

ازآن جیرفت بگم از ترو بارش

ازآن صیفی ازآن کشت و کارش

اگر سوی زرند گشتی روانه

در آنجا معدن است هم کارخانه

ازآن سو راه دارد تا خراسان

ز سوی دیگرش تا ملک سیرجان

به رفسنجان اگر افتاد گذارت

به گردش می روید یا بهر کارت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درمورد شهر ماهان

توی این شهر غریبه

بودنت بَرام نیازه

توی این قُمار بودن

دل می خواد با تو بِبازه

ای تو هم جنس خود من

صدای گریه مو بشناس

منو تازه کن از آغاز

هنوزم عشق تو بَر جاس

هنوزم برایم یه حسی

حسِ خوب آشنائی

بیا من دلم گرفته

تا غروب نمونده راهی

بیا خط بِزن غروبو

َبزم عشقو رو به راه کن

اگه عاشقی گناه

تو ِبخاطرم گناه کن

کیفرش پای خود من

تو فقط تو عاشقم باش

توی این کویر بی روح

دشت پر شقایقم باش

توی این شهر غریبه

من پِی خودم می گردم

تو کجائی ای خود من

که یه دنیا پُرِ دَردَم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر ماهان

نظر بنداز کبوتر خان و نوقش

که باغ پسته ها داده فروغش

چه گویم هست کرمانش نمونه

کریمان بوده اش از دیرزمانه

به هر شهری که بیک در آ ن صفر کرد

فقط یک لحظه ای در آ ن نظر کرد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خراسان ، رضوی و شمالی و جنوبی و امام رضا و دوبیتی

شعر درباره شهر ماهان

ولی دارم که شمشاد وجودش
وجودم برد در پای سجودش
کمان ابرو ونرگس،بادمی وش
رخی چون ماه وگیسوهای دلکش
لبان پرخنده ومژگان باریک
جهانم بهر او گردیده تاریک
قد چون سرو وگیسوی بلندش
کشاند این حقیر اندر کمندش
خرامان رفتن وخندیدن او
به مثل پاک آب است در دل جو
وقار وشوکت وحسن وکمالش
تمام است وتمامی آن جمالش
اگر ماهش بخوانم یا ستاره
نگفتم حق او را من دوباره
اگر رخ را نماید می رود جان
تو زیبایی عالم را به او دان
دل من کامگار است آن زمانی
که مژگانی زند برمن نهانی
چواوپیدا شود در بین خوبان
همه زشتند واو تنها چو ماهان
چو می خندد صدف های سفیدش
زند برقی که هرگز کس ندیدش
وراشویی است با او نابرابر
که گر عالم بگردی تو سراسر
نبینی زشت تر از او آدمیزاد
که همبستر شده با این پری زاد
زبان الکن زتوصیف جمالش
خداوندا بیفزا بر کمالش
اگر واله نشیند در کنارش
همه روز وشبان باشد بهارش

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره شهر ماهان

الا ای سرزمین پاک خواجو

تو را فرخ بُوَد این حال نیکو

هماره خرّم و سرزنده باشی

به کوشش، ساعی و پاینده باشی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد شهر ماهان

غفلت روزگار در کارم کرد

اینهمه رسوایی در سرم کرد

در باورم نیست از کجا رستی

آهوی عشق بر غفلت تو سجده کرده

شباهنگام از غفلت تو بیگانه ره آبادی زده

کارگر شب از عبودییتت صحبت غافلان در میخانه زده

هر کس از غفلت تو صدای نعره شیر ماهان می زند

دیوانگان بر غفلت تو راه جمشیدان زده

حال از این غفلت دگر باره گران خواهد شد

آنهمه رسوای ات را غافلان در خار می خواران دیده اند

شاید ؛ اما تورا بر کوه یاران دیده اند

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زنجان ، شعر فارسی و ترکی و شعر ادبیات بومی زنجان

شعر درمورد شهر ماهان

کرمون، دیارِونِ مهربونه مردُم

گرچه کهن ساله، ولی قلبش جوونه

پیوسته در تاریخ ایران بوده برپا

این باغِ پرگُل، برکنار از هر خزونه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ماهان

از ترکش جوزا به حکم آسمان تیری فرو افتاد
تیری که چون بشکست نیمش بر بهاران خورد
نیمش به تابستان
من در میان این دو فصل نیمه جان زادم
تقویم می داند
که در آن نیمه ی خرداد
چون ساعت تقدیر زنگ نیمه شب را زد
ناگاه طوفانی پدید آمد
در غرش تندر فروپیچید فریادم
آری ، بدین سان ، نیم قرنی پیش ازین دوران
بر صفحه ی قرآن تبرک یافت میلادم
تکرار لفظ نیمه را در طالعم بنگر
تا نیک دریابی که من هم نیمی از خویشم
در جستجوی نیمه ای دیگر
اما غم آنم نیمه خواهد داد بر بادم
من ، نیمه ای دارم که با من نیست
آن نیمه ، آیا در کدامین قرن
یا درکدامین فصل
یا در کدامین شب ، کدامین روز خواهد زیست ؟
تقویم می داند که من فرزند خردادم
خرداد را با برف نسبت نیست
چونان که شب را با
سحرگاهان
اما بیاض موی من در محضر آیینه می گوید
در نیمه ی خرداد ماهان نیمه شب هر سال
حتی به هنگامی که رنگ آسمان آبی است
برفی هراس انگیز می بارد
موی سپید من نمی داند
کاین برف بی هنگام شاید از شبی دیگر
از آسمان و کوکبی دیگر
از نیمه ی پنهان من پیغام می آرد
پیغام او ، پاکی است یا پیری ؟
این را ، به خاموشی من از آیینه می پرسم
او با نگاه خیره اش رندانه می کوشد
تا پرسش چشم مرا بیهوده انگارد
اما ، دل بیدار من در سینه می گوید
این نکته از من پرس
پیغام آن نادیده هم پیری است هم پاکی
در پیری اش اوج خردمندی است
در پاکی اش پهنای افلاکی
پیغام او ، الهام خلاق خداوندی است
در بهترین اندیشه ی خاکی
او از تو پنهان است لیکن شوق دیدار تو را دارد
ای واقف اسرار ناپیدا ! بگو با من
کان نیمه ی پنهان
آیا تواند شد زمانی روبرو با من ؟
آیا پس از برفی که مویم را ز تاریکی تواند شست
آیا در انواری که بعد از برف خواهد تافت
من نیمه ی خود را توانم یافت ؟
آیا توانم یافت ؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره شهر ماهان

در وصف کرمان هرچه گویم جای دارد

این پهنه براوجِ فضیلت پای دارد

آزادگی در دین و دنیا، پاک جانی

اینجا به قلب مردمش، مأوای دارد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اردبیل ، فارسی و ترکی و کوتاه و شعر فردوسی در مورد اردبیل

شعر در مورد شهر ماهان

آه ای انیس روزگاران قدیم من
ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من
آیا خبر داری ازین رنج عظیم من
پیرنه سر ،‌ دل را جوان دیدن
عقل کهن را در
مصافش ناتوان دیدن
آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من
بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن
در من ، کسی چون مست ، چون میخواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ،‌ بیچاره می گرید
می پرسی آیا از چه خاموشم ؟
ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم
هرگز نشد گفتن فراموشم
در خواب و بیداری
در گفتنم ، آری
در گفتن و گرییدنم با خویش
سرگرم اندیشیدنم با خویش
در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
اندیشه ام را عشله ای می سوزد از بنیاد
در من ، کسی دیوانه آسا می کشد
فریاد
ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب
چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب
چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد
در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
روح خزان در من فرود آمد
با گیسوانی از نژاد
ابر و خاکستر
با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ، تر
با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد
با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد
این اوست در من ،‌ این که با پیراهن صد پاره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
با من بگو ، ای نازنین مو سپید من
آیا خزان عمر ،
کوتاه است ؟
ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من
آیا بهاری تازه در راه است ؟
ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار
آیا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟
در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
گهواره ، ای گهواره
، ای گهواره ی ایام
ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام
من کودکم یا پیر ؟ آیا پخته ام یا خام ؟
آخر بگو با من
آیا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟
در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن
یکباره می افرزود ویکباره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می
گرید

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *