شعر در مورد سرما ، یک بیت شعر در مورد سرمای زمستان و برف از سعدی و سهراب همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
هیچ برفی را
به یاد ندارم
جز آن برفی که
رد پایت
بر آن نقش بست
برفی که هنوز سرمایش
عمق استخوان هایم را
می سوزاند ..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و در تنهایی ام
هر شب فکر میکنم
به دخترک کبریت فروشی
که در خیال من ایستاده
کنار خیابان
و در سوز سرما زمستان کسی نیست
تا کبریتهای عشقش را بخرد
هنوز هم تنهاست
مثل همیشه …
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم آیلار ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم آیلار
سرما سوزاند استخوانهای تنم
من همون روح ِ بدون بدنم
سرما این دل من و یخ کرده
تن تو غصه رو در مرگ کرده
میدونی من با تو گرمم همیشه
هیچ کسی برام مثه تو نمیشه
میدونی هیچکسی من رو گرم نکرد
اگه کرد از روی تب بود ونه حس
میدونی روح با هوس یخ میکنه
پس بدون دلت
با یک دنیا هوس فرق می کنه!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رد پایت
بر برف
این غم انگیز ترین
شعر جهان است ..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشق چون شاخه ای
اسیر سرما شده است
باد سرد انزجار
مهمان دلها شده است
هیچ مسافری
از شهر یخ بسته ی ما نمی گذرد
شهر در سکوت و غصه
تنها شده است.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم آیناز ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم آیناز
به آتشگاه می ماند درونم
به کوه برف می ماند برونم
بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته
نیمی فسردست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نفس در سینه می میرد
از این سرمای روزافزون
که سوزاند دل و دستم
مفری نیست که بگریزم
از این سرمای سوزان
که این سرما ز جنس درد و اندوه است
و گرمای هزاران شعله آتش
ندارد قدرت و یارای جنگیدن به پیش او
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سرما شب را هم از من گرفته
دانه های برف زیبایند
ولی چه
فریب خورده ایم از زیبایی ها
دانه های برف نامیست زیبا
برای ظلم
برای گرفتن حرارت زندگی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم آیدا ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم آیدا
امیدی نیست به گرما بخشی دستی
که دلها مرده و جانها همه سردند
فسونگر صولتی دارد هجوم تند این سرما
که برده هرچه گرما را ز دلها
کسی را جرات آن نیست
که عشقی را صلا گوید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غروب سرد دی ماهی
هوا آکنده از سرما
صدای غار غار یک کلاغ پیر
پاره می سازد
سکوت این زمان رفته در اغما
هوا سرد است
من سردم
فضا لبریز از سرما
نگاهم میخزد
در حجم سنگین هوای سرد
دنبال کسی
شاید نگاه ساده اش
بخشد به چشمانم کمی گرما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
طرح سبزیست چمن در نظرم
هدیه ای شاید هم
یک جهان رنگ سخاوت که خدا می بخشد
اسب آرامش من می چرد آنسوی درخت
و کبوتر چیزیست که به احساس خدا
طرح ابد می بافد
تب سرما زده ام
می چکد از شاخه ی بید
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان
در این سرما سر ما داری امروز
دل عیش و تماشا داری امروز
میفکن نوبت عشرت به فردا
چو آسایش مهیا داری امروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زمستان بود و سرما
اما
دست که دراز می کردم
به ماه می رسیدم
گاه در خلوت خود
ستاره می چیدم
من کوله بارم از نور لبالب بود
گر چه زمستان بود
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اسم اسماء ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم اسماء
در این سرما و باران یار خوشتر
نگار اندر کنار و عشق در سر
نگار اندر کنار و چون نگاری
لطیف و خوب و چست و تازه و تر
در این سرما به کوی او گریزیم
که مانندش نزاید کس ز مادر
” alt=”شعر در مورد سرما ، یک بیت شعر در مورد سرمای زمستان و برف از سعدی و سهراب” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/49-2.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/49-2.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/49-2-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/49-2-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
به دل نا گفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
.
خدایا سرده این پایین
از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی،
خودت قلبامونو «ها» کن …!
.
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دل ام میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
“هوا بس ناجوانمردانه سرد است”
.
سرود برفی گنجشگکی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برف های ناگهان مرد
.
تمام کوچه ها از برف و یخ پُر
نگاه ام روی یخ ها می خورد سُر
ز حجم برف روی شاخه هایش
درختی در خیابان می زند غُر
.
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهن ام تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها