شعر در مورد زمانه ، بد و نامرد و دنیا و جور و جبر و غم و گردش زمانه همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دیغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می ترسم این زمانه لعنتی
آنقدر بزرگت کرده باشد
که دیگر زیر چادر مادرت جا نشوی
جستحو کنید در سایت : اشعار محمدرضا نظری ، مجموعه شعر های مختلف محمدرضا نظری شاعر
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو
زمانه بی تو خوشست و زمانه را چه شدست
درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه ای
یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رخش زمانه نزد تو، خواهی قرار عمر
گر قوتیت هست، عنان زمانه گیر
در عشق خون دل خور و از شوق ناله کن
آن باده را به زمزمه این ترانه گیر
جستحو کنید در سایت : اشعار محمدرضا حاج رستم بیگلو و دکلمه ها و شعر سیگار
زمانه مایه بیداد بود و طره او
بدان رسید که بیداد بر زمانه کند
به شیوه گوشه چشمش چو ناوک اندازد
ز گوشه جگر اوحدی نشانه کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر چه ز اهل زمانه شاد نئیم
شادی آنک در زمانه ماست
جنت ار هست خاک درگه اوست
زانکه ماوای جاودانه ماست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو بر زمانه بهر حال اعتمادی نیست
نه عاقلست که او تکیه بر زمانه کند
دل شکسته خواجو چو از میانه ربود
چرا ندیده گناهی ازو کرانه کند
جستحو کنید در سایت : اشعار محمد سلمانی ، شعر محمد سلمانی در بیت رهبری در حضور رهبر
یا بیا در غم زمانه بسوز
یا برو با غم زمانه بساز
ترک این راه کن که نبود راست
دل بسوی عراق و رو بحجاز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
با کسم در زمانه الفت نیست
که نه اهل زمانه را مانم
خاکساری بلند قدرم کرد
خاک آن آستانه را مانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تسلیم می کند به ستم ظلم را دلیر
جرم زمانه ساز فزون از زمانه است
هر کس به قدر هوش خود آزار می کشد
در بحر پر کنار، خطر بیکرانه است
جستحو کنید در سایت : اشعار محسن عاصی ، شعر های پست مدرن و بهمن بکش
زمانه ساز به رنگ زمانه می گردد
پرشکسته خس آشیانه می گردد
ز آه خویش بر آن تندخوی می لرزم
که تیر راست به گرد نشانه می گردد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو نونیاز و زمانه است کهنه کشتی گیر
تلاش کشتی خصمانه با زمانه مکن
حضور تیره دلان سرمه سای آوازست
در آن چمن که بود زاغ، آشیانه مکن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ستاره تا که بود بر ستاره فرمان ده
زمانه تا که بود در زمانه سلطان باش
فروغی ار به سخن نوبت شهی بزنی
رهین منت شاهنشه سخن دان باش
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صدا ، صدای زیبا و صدای باران و صدای یار و آب و خوش
می دان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفصی ست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کویری ام که عطش هم شکسته خاک مرا
ببین چه بیهُده با این زمانه می جنگم
اگرچه سرخی سیلی عشق رفته ولی
هنوز به شدت از این دردِ آشنا منگم