جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • دی 1, 1400
  • 8:47 ق.ظ

شعر در مورد ری

شعر در مورد ری

شعر در مورد ری ، شعر در مورد گندم ری و شعر ری را شاملو و صالحی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد شهر ری

امروز میلاد کریم ابن کریم است
امروز ری را فیض جنات النعیم است
امروز شادی در دل یاران مقیم است
امروز عید حضرت عبدالعظیم است
زیبد همه خوانیم آیات تبارک
میلاد مسعود ابوالقاسم مبارک
ریزید در ری لاله دامن دامن امشب
زیرا دمیده جان تازه در تن امشب
چون شهر ری گردیده عالم گلشن امشب
چشم امام مجتبی شد روشن امشب
بوی بهشت آید بسی از گلشن ری
ای آسمان اختر فشان در دامن ری
این برترین نجل حسن فرزند زهراست
این شمع جمع آل یاسین نسل طاهاست
این شهر ری را آفتاب عالم آراست
این کعبه دل قلبه اهل تولاست
ری حلقه انگشتر است و این نگینش
حسن حسن دارد جمال نازنینش
ای شهر ری از مقدمت شهر کرامت
از شهر ری در هر دلی کرده اقامت
همچون امامان شافع روز قیامت
بعد از ائمه بر همه خلقت امامت
بدر الشرف باب الکرم عبدالعظیمی
یعنی کریم ابن کریم ابن کریمی
ری با وجود تو بقیع دیگر ماست
خود آفتاب و سایه‌ات روی سر ماست
اینجا مزار زاده پیغمبر ماست
اینجا حریم ذات پاک داور ماست
نور خدا زین خاک بر افلاک خیزد
بوی حسن از این مزار پاک خیزد
گلدسته‌های تو چراغ آسمانند
خدام تو زوار را آرام جانند
زوار تو خوبان خوبان جهانند
دل‌ها به کویت کاروان در کاروانند
تا گنبد زرین تو در ری درخشید
بر خشت خشتش خنده زد هر صبح خورشید
بر حفظ دین پیوسته جانت در خطر بود
اندوه و درد و رنج با تو هم سفر بود
خون بر دلت از دشمن بیدادگر بود
وز تو هماره خاندانت بی‌خبر بود
با این همه نورت به چشم دل عیان بود
در ارض ری رویت چراغ آسمان بود
ای ثبت گشته علم آل الله به نامت
جوشد علوم آل عصمت از کلامت
تأیید کرده خط و مشیت را امامت
هم از خدا هم از امامانت سلامت
ری آسمان، خورشید تابانش تویی تو
ایران اسلامی تن و جانش تویی تو
معصوم در اوصاف تو گوهر فشاند
مرد و زن از کوی تو حاجت می‌ستاند
وصف تو را غیر از امام تو که خواند
از بس که در خلق تو آثار حسین است
فرمود زوار تو زوار حسین است
چون دل به یاد کربلا گیرد بهانه
در بارگاه قدس تو گردم روانه
می‌گیرم از قبر حسین اینجا نشانه
ای مرغ دل را در حریمت آشیانه
من سائل تو، تو کریم بن کریمی
من کوچک و تو حضرت عبدالعظیمی
عباسیان چون نامشان گشتند فانی
جز ننگ و ذلت نیست از آنان نشانی
نام شما تا صبح محشر جاودانی
مانند آیات کتابِ آسمانی
قرآن و عترت تا قیامت جاودانند
تابنده چون شمس و قمر در آسمانند
قرآن و عترت چون دو خورشید ولایت
دو مشعل پیوسته در خط هدایت
دو نور تا صبح قیامت بی نهایت
این دو امانت شد زحق بر ما عنایت
تا مهر و ماه و اختران تابند با هم
باشد کتاب الله و عترت دین «میثم»

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ری

به دیوار در این بیت توحید
فروغ عترت و قرآن توان دید
بود این بارگاه روح پرور
حریم یک تن از آل پیمبر
در اینجا قبر مولایی کریم است
مزار حضرت عبدالعظیم است
به اولاد حسن، او فخر و زین است
زوارش «کَمَن زارالحسین» است
چو اینجا شد چراغ عشق روشن
به دل‌ها این حرم شد پرتو افکن
بود این درگه از ابواب رحمت
در باغی ست از گلزار جنت
که اشک عاشقان، شد جویبارش
نمی‌گردد خزان، هرگز بهارش
تو ای زائر به تعظیم شعائر
ببوس این درگه پر نور و طاهر
بیا اینجا به اشک خود وضو کن
بیا جان خود اینجا شستشو کن
بپا خیز از خدا گیر و رسولش
به اذن حیدر و زهرای اطهر
به اذن یازده معصوم دیگر
قدم چون می‌نهی داخل از این در
بگو بسم الله و الله اکبر
زند چون حلقه بر این در گدایی
به گوش جان او آید ندایی
که ای سائل دعایت مستجاب است
محب آل عصمت کامیاب است
بخواه از رحمت حق آنچه خواهی
که بی حد است الطاف الهی
حسان اینجا مطاف مومنین است
در گلزار جنت در زمین است

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد طراحی ، شعر درباره طراحی لباس و هنر طراحی

شعر در مورد شهر ری

مائیم و عشق روی تو یا سید الکریم
نور ولا اگر که بتابد به جان ما
هر لحظه، ای همای بلند آشیان دل
تا در حریم یاد تو لب باز می‌کنم
من باده ولای علی را به صبح و شام
آری اگر که حاجت ما می‌شود روا
این حسن خلق مردم ایران زمین ما
عبدالعظیمی و خلف پاک مجتبی
هر شب «فراز» با گل نور نگین ری
آید به جستجوی تو یا سید الکریم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ری

اینجا مزار حضرت عبدالعظیم‌هاست
اینجا نسیم سفره پاک کریم‌هاست
اینجا دیار و شهر خدای فرشتگان
هر صبح ذکر هر ملکی با نسیم‌هاست
اینجا سفیر حضرت عشق آمده فرود
بوی خوش مدینه بجان از شمیم هاست
اینجا بهشت روی زمین در نگاه من
بالاتر از بهشت دلم این حریم هاست
ساقی بدست پر کرمش جام می شده
کرببلای کوچک من شهر ری شده
*****
هر صبح چشم من به حرم تا که وا شود
دردم بدست حضرت ساقی دوا شود
حاجت بکس نمی‌برم و بنده‌ام به عشق
حاجات دل به پای ضریحت روا شود
سائل شدم به عشق شما در حریمتان
شاهی در این میانه به مثل گدا شود
این قبله گاه مردم اهل نظر شده
با یک نگاه مس تنم کیمیا شود
ساقی بدست پر کرمش جام می شده
کرببلای کوچک من شهرری شده
*****
آقا حریم سبز تو دارالسلام باد
(همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد)
آقا کبوتر حرمم دانه‌ایی بده
این خانه‌ات همیشه پر از بار عام باد
تنها و خسته‌ام تو شکسته پرم مبین
دست نیاز من به برت صبح و شام باد
آئینه های صحن و سرای تو دیدنی ست
غیر از تو هر چه دیده ببیند حرام باد
ساقی بدست پر کرمش جام می شده
کرببلای کوچک من شهرری شده
****
افتاده است باز هوای تو در سرم
شب‌های جمعه بوی حبیب آید از حرم
هستم مجاور حرم کبریائیت
هر صبح و شام از حرمت فیض می‌برم
بوی مدینه بوی خوش کربلا دهی
گویی که عشق را ز دو دست تو میخرم
پرواز می‌کند دل من در هوای تو
هر روز من به اذن شما شد که میپرم
ساقی بدست پر کرمش جام می شده
کرببلای کوچک من شهرری شده
****
در کفشداری حرمت دل مقیم کن
ما را غلام حلقه بگوش کریم کن
باد بهشت می‌وزد هر صبح زین حرم
ما را عطا ز لطف خود از این نسیم کن
در آخر الزمان به پناه تو آمدم
این قلب من بگیر تو و قلب سلیم کن
خواهم شهید عشق شوم در رکاب یار
این بنده را فدایی ذبح عظیم کن
ساقی بدست پر کرمش جام می شده
کرببلای کوچک من شهرری شده

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

از زائران صبحگاه او نسیم است
این آستان بوسی هم از عهد قدیم است
نسل چهارم از تبار حضرت صبر
ابن الکریم ابن الکریم ابن الکریم است
چیزی ندارد کمتر از عرش خدایی
خیل ملائک در مقام او مقیم است
از بار عامش دست خالی بر نگردی
او جلوه ای از لطف رحمن الرحیم است
صحن شریف اوست معراج مسیحا
طوف حرم ، طور تجلای کلیم است
از چار امام خویش دارد مهر تأیید
یعنی که راه او صراط المستقیم است
در بارگاهش خاکساری سرفرازی است
روح سیادت حضرت عبدالعظیم است
گاهی به سوی آن «کمیل» عزم سفر کن
از شهر ری راهی به جنات النعیم است

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کفن ، و بی کفنی امام حسین و متن و عکس پروفایل کفن

شعر در مورد شهر ری

علی انسانی:

کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته
صراط را ز همین راه مستقیم گرفته

تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله
که عطر، مرقدت از جنه النّعیم گرفته

گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی
سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته

همیشه سفرۀ دل باز کرده‌ام به حضورت
که فیض باز شدن، غنچه از نسیم گرفته

برین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت
به کف برات نجات خود از جحیم گرفته

همیشه عبد، حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سمت عبد باعظیم گرفته؟

ملک غبار ز قبر تو تا نرُفته نرفته
در این مُقام، فلک خویش را مقیم گرفته

چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم
که هر کبوتر تو ذکر یاکریم گرفته

کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ری

علی محمد مودب:

از بلبلان هماره پیام تو را شنید

گل جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید

رونق نداشت گلشن ایران بدون تو

سرسبز شد همین که سلام تو را شنید

این خاک زیر پای تو بستان شیعه شد

وقتی دلیل محکم گام تو را شنید

هر کس که برد توشه‌ای از بوستان علم

فقه تو را شناخت، کلام تو را شنید

هر جا دلی پرید به شوق نگاه دوست

آوازۀ کبوتر بام تو را شنید

از شرم، روی گندم ری سرخ شد دمی

کز تو حدیث قتل امام تو را شنید

مستی پرید از سر میخانۀ فریب

تا قصۀ شکستن جام تو را شنید

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

وحیده افضلی:

وقتی که خسته ام که خراب است حال من
وقتی که سنگ خورده فراوان به بال من

وقتی به هرطرف بروم تیر می‌خورم
بن‌بست مطلق است جنوب و شمال من

سوی تو می‌دوم که فقط در کنار تو
آرام می‌شود دل پر قیل و قال من

آن صحن باصفای تو با آن ضریح سبز
یعنی جواب هر چه که باشد سؤال من

دستم همیشه زود به دست تو می‌رسد
عبدالعظیم! سید والاخصال من

وقتی برای شعر به تو فکر می‌کنم
ناگاه می‌رسند غزل‌های کال من

یا سید الکریم دلم در هوای توست
سلطان ری! دلت نشود بی‌خیال من

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صبحانه ، شعر عاشقانه و طنز و نو و کودکانه درباره صبحانه سالم عشق

شعر در مورد شهر ری

عارفه دهقانی:

گرچه شبیه وضع شهر خود وخیمیم

ما همچنان پابند آن عهد قدیمیم

تهران اگرچه مثل مشهد، مثل قم نیست

ما هم کنار سفرۀ شاه کریمیم

شاهی که خود لقمه برای ما گرفته

ما نیز در کار غلامانش سهیمیم

عطر گلابش را گرفتیم آنقدرکه

در پیچ و تاب زلف او همچون نسیمیم

گفتند او باب الحوائج بوده و هست

ما همچنان محتاج جنّاتُ النعیمیم

ضامن شده امشب برات کربلارا

از چه دگر در غصّه در امّید و بیمیم؟!

ما را ازین پس کربلا رفته بدانید

ما زائران حضرت عبدُالعظیمیم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

خاک سیاه بر سر آب و هوای ری

دور از مجاوران مکارم نمای ری

در خون نشسته ام که چرا خوش نشسته اند

این خواندگان خلد بدوزخ سرای ری

آن را که تن بآب و هوای ری آورند

دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری

ری نیک بد و لیک صدورش عظیم نیک

من شاکر صدورو شکایت فزای ری

نیک آمدم بری بد من بین بجای من

ایکاش دانمی که چه کردم بجای ری

عقرب نهند طالع ری من ندام آن

دانم که عقرب تن من شد لقای ری

سرد است زهر عقرب از بخت من مرا

تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری

ای جان ری فدای تن پاک اصفهان

وی خاک اصفهان حسد توتیای ری

میر منند و صدور منند و پناه من

سادات ری ائمه ری اتقیای ری

هم لطف و هم قبول و هم اکرام یافتم

ز اخرار ری و افاضل ری و اولیای ری

از بس مکان مه داده و تمکین که کرده اند

خشنودم از کیای ری و ازکیای ری

چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا

هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری

گر باز رفتنم سوی تبریز اجازتست

شکرانه گویم از کرم پادشای ری

ری در قفای جان من افتاد و من بجهد

جان میبرم که تیغ اجل در قفای ری

دیدم سحر گهی ملک الموت را که پای

بی کفش میگریخت ز دست وبای ری

گفتم تو نیز گفت چو ری دست برگشاد

بویحیی ضعیف چه باشد بپای ری

خاقانی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ری قبله گشته با حرم سیدالکریم
عزت گرفته با قدم سیدالکریم

عقده گشای قبر خراب حسن شده
صحن و سرای محترم سیدالکریم

عیسای شهر ما نفسش مجتبایی است
اعجازها نموده دم سیدالکریم

از کودکی شفای مرا مادرم گرفت
وقت نماز با قسم سیدالکریم

در روز حشر هم همگی قد علم کنیم
در زیر بیرق و علم سیدالکریم

هر کس که پیر گریه شده از غم حسین
سیراب گشته با کرم سیدالکریم

بیهوده نیست خیل گدا دارد این حرم
حال و هوای کرببلا دارد این حرم

عبدالعظیم آمد و عبد خدا شدیم
با عشق اهل بیت دگر آشنا شدیم

دنیا و آخرت همه ی فخر ماست این
همسایه ی عزیز دل مجتبی شدیم

شکر خدا که صاحب ما با کرامت است
شکر خدا که بر سر کویش گدا شدیم

یک بار اتفاقی از این صحن رد شدیم
یک عمر چون نسیم سحر با صفا شدیم

چون ریشه های پرچم سبزش بدست باد
در هر طواف زائر کرببلا شدیم

دانی زچیست این همه شان و مقام او
دانی ز چیست ریزه خور این سرا شدیم

فرمود امام شیعه (( انت ولینا ))
عبدالعظیم ما همه از تو رضا شدیم

بیهوده نیست خیل گدا دارد این حرم
حال و هوای کرببلا دارد این حرم

اینجا چونان ملائکه در رفت و آمدیم
مهمان خانواده ی آل محمدیم

پای ضریح حضرت طاها مدینه ایم
پای ضریح حضرت حمزه به مشهدیم

معصوم گفته بر در دیوار این حرم
ما عطر سیب از حرم کربلا زدیم

عشاق این دیار همه گریه کن شدند
ما هم به این امید در این خاک آمدیم

مدیون مهربانی زهرا شدیم ما
ممنون این همه کرم و لطف بی حدیم

جامانده ایم از سفر کربلا ولی
در این دیار بر همه عالم سرآمدیم

شب های جمعه گریه کنان کنج این حرم
انگار صحن کرببلا رو به گنبدیم

بیهوده نیست خیل گدا دارد این حرم
حال و هوای کرببلا دارد این حرم

ای شاه سر بریده عزیز خدا حسین
این سرزمین گرفته شمیم تو را حسین

با هر سلام در حرم سیدالکریم
پر می کشیم تا حرم کربلا حسین

این خاک بوی خون گلو را گرفته است
این سرزمین برای تو شد خون بها حسین

مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند
در زیر دست و پا ، زده ای دست و پا حسین

مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود
با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین

مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع
رفته تن بدون سرت تا کجا حسین

مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند
حتما” شبیه مادرتان بی هوا حسین

مقتل نوشته راس تو را بد بریده اند
چون از جلو بریده نشد از قفا حسین

مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند
یک عده گرگ های بی حیا حسین

مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد
با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین

مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود
پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین

هر ضربه را برای رضای خدا زدند
شمشیر، نیزه، سنگ و حتی عصا حسین
(قاسم نعمتی)

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کار ، تلاش و کار خیر و نیک و کارگر و کار بیهوده گروهی

شعر در مورد ری

شهر از فراز بام هویداست
پاییز ، برگ های درختان را
با دست های لرزان اوراق کرده است
چشمش هنوز در پی هر برگ می دود
باران ، نوار پهن
خیابان را
چون کفش عابرانش ، براق کرده است
وز هر دو سوی ، حاشیه ی این نوار را
دندان برگ های خزان خورده می جود
انواع سوسک های فلزین ، بر این نوار
همواره از دو سوی روانند
این رهروان زنده ی بی جان
با چشم های گرد درخشان
با شاخ های نازک نورانی
بی اعتنا به آدمیانند
من ، از فراز چتر درختان
همراه این نوار نگاهم را
تا دور می فرستم
آنجا که خانه های پراکنده
مانند جعبه های پر کبریت
در پنجه ی حریق خزانند
آنجا که نورهای پس پرده
سیگارهای شامگهانند
آنجا که روشنایی چشمک زن
چراغ
سر فصل رفتن است و سر آغاز آگهی
آنجا که عمر آدمی و قامت درخت
در پیشگاه منزلت آسمانخراش
رو می نهند از سر خجلت به کوتهی
آنگه ، من از فراز درختان دور دست
بار دگر به سوی خود آرم نگاه را
در آستان ، نظاره کنم شامگاه را
بینم که زیر بارش ابر سیاه مست
شهر از صدا پر است ولی از سخن ، تهی
بانگ اذان به گنبد افلاک می خورد
اما ، کلام حق
در انزوای خانه ی من ، ‌خاک می خورد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

زمین ، ترحم باران را
در چشمه های کوچک ، از یاد برده است
و باد
چراغ قرمز نارنج های وحشی را
در کوچه های جنگل ،
خاموش کرده است
از دور ، تپه های پریشان ، بیرحمی نهفته ی ایام را
فریاد می زند
و سوسمارهای طلایی
در حفره های تنگ
همچون زبان گوشتی خاک
حرف از سیاه بختی با باد می زنند
زاغان در انتظار زمستان
بر شاخه های خشک
برف قلیل قله ی البرز را
با
چشم می جوند
در لای بوته های گون ، عنکبوت ها
بی بهره از لعاب تنیدن
سر گشته می دوند
زخم درخت های کهن ، آشیانه ی
گنجشک های شوخ جوان است
در پشتواره های حقیر مسافران
خون و غرور ، قائل نان است
۲
در شهر
درها و طاق ها
مانند قد مردان
کوتاه است
از پشت هیچ پنجره ، دیگر
یک قامت کشیده
یا یک سر بلند ، نمایان نیست
داغ نیاز ، پینه ی مهر نماز را
از جبهه ی گشاده ی زاهد زدوده است
بر شیشه ها ، تلنگر وحشت
رؤیای کودکان را آشفته می کند
و گاهگاه ، باران
نقش و نگار بی رمق خون را
از زیر ناودان ها ، می شوید
مردان ، دل های مرده شان را
در شیشه های کوچک الکل نهاده اند
و دختران ، صفای عطوفت را
در جعبه های پودر
دیگر ، کسی رفیق کسی نیست
این یک ، زبان آن یک را
از یاد برده است
انبوه واژه های مهاجر
بی رخصت عبور
از
درزها به مطبعه ها روی می کنند
و بغض
این لقمه ی درشت گلوگیر
چاه گرسنگی را پر کرده ست
و نان خشک را
با آب چشم ، تر کرده ست
نیروی کودکی
در کوچه های تنگ شرارت
از صبح تا غروب ، دویده
بر بام ، در کمین کبوتر نشستهاست
چشم چراغ ها را با سنگ
بسته است
خورشید و ماه بادکنک های سرخ و زرد
در آسمان خالی ، پرواز می کنند
و روزها و شب ها این سکه های قلب
در دستهای چرکین ، ساییده می شوند
دیگر ، صدای خنده ی گل ها
الهام بخش پنجره ها نیست
آواز ،‌ کار حنجره ها نیست
سیگار در میان دو انگشت
از دیرباز
، جای قلم را گرفته است
و دود اعتیاد
دل ها و خانه ها را تاریککرده است
شوهر
پنهان ز چشم زن
در آرزوی بردن بازی
تک خال قلب خود را می بازد
و ، زن
نقاش خانگی
پیوسته . نقش خود را در قاب آینه
تکرار می کند
گل های کاغذی
و میوه های ساختگی را
در ظرف ها و گلدان ها جای می دهد
او ، عاشق طبیعت بی جان است
۳
در شهر و در بیابان
فرمانروای مطلق ، شیطان است
در زیر آفتاب صدایی نیست
غیر از صدای ، زنجره هایی که باد را
با آن زبان الکن دشنام می دهند
در سینه ها ، صدای رسایی نیست
غیر از صدای
رهگذرانی که گاه گاه
تصنیف کهنه ای را در کوچه های شهر
با این دو بیت ناقص ، آغاز می کنند
آه ای امید غایب
آیا زمیان آمدنت نیست ؟
سنگ بزرگ عصیان دردست های توست
آیا علامت زدنت نیست ؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر ری

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو
مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن
قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
اکنون تو مرا همه شوری و صدا
اکنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سبزوار ، شعر مولانا در مورد شهر سبزوار از مولوی

شعر در مورد ری

شبی رکاب زدم شادمان بر
اسب خیال
به شهر کودکی خویشتن سفر کردم
به کوچه کوچه ی آن روزها گذر کردم
به کوچه ها که پر از عطر آشنایی
بود
به کوی ها و گذر های ساکت و خاموش
رهی گشودم و با چشم دل نظر کردم
به خانه ی پدری پا نهادم از سر شوق
به هر قدم اثر از نقش پای خود دیدم
اطاق و پنجره ها رنگ مهربانی داشت
به چهره ی پدرم رونق جوانی بود
نگاه مادر من نور زندگانی داشت
به یاری پدر و پشتگرمی مادر
چو طفل حادثه جو سینه را سپر کردم
در آن سرا که پر از عطر دوستی ها بود
نگاه من به سراپای کودکی افتاد
که در کنار پدر مست و شاد می خندید
و از مصیبت فردا خبر نداشت هموز
پدر برای پسر حرفی از خدا می زد
نوای مادر خود را شنیدم از سر مهر
میانه ی دو نماز
به شوق
کودک دلشاد را صدا می زد
به مهربانی او عشرت دگر کردم
شتابناک دویدم به سوی مادر خویش
ز روی روشن او غرق ماهتاب شدم
مرا فشرد در آغوش گرم خود از مهر
به لای لای دل انگیز او به خواب شدم
به عشق مادر خود سینه شعله ور کردم
به راه مدرسه طفلی صغیر را دیدم
کتاب و کیف به
دست
که مست و سر به هوا راهی دبستان بود
به هر نگاه ز چشمش هزار گل می ریخت
ز غنچه غنچه ی شادی دلش گلستان بود
ز شادمانی او حظ بیشتر کردم
دوباره همره آن اسب بادپای خیال
به روزگار غم آلود خویش برگشتم
چه روزگار سیاهی چه ابرهای غمی
نه عشق بود و نه آسودگی نه خاطر
شاد
نه مادر و نه پدر نه نشاط و زمزمه یی
چو مرغ خسته سرم را به زیر پر کردم
به سوگ عمر شتابنده یی که زود گذشت
درون خلوت خاموش ناله سر کردم
پدر به یاد من آمد که سر به خاک نهاد
چه گریه ها که به یاد غم پدر کردم
سپس به تعزیت مادر شکسته دلم
ز اشک دامن خود را پر از گهر
کردم
خدای من غم این سینه را تو می دانی
چه صبح ها که به رنجی رساندمش به غروب
چه شام ها که به اندوه سحر کردم
شباب رفت و پدر رفت و مهر مادر رفت
ز بینوایی خود خویش را خبر کردم
چه سود بردم از این روزگار وای به من
ز دور عمر چه ماندست در کف من هیچ
سکوت غمزده ام
گویدت به بانگ بلند
به جان دوست در این ماجرا ضرر کردم

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *