شعر در مورد رنگ سفید ، شعر سیاه و سفید شاملو + لباس و موی سفید و سیاهی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
تو نیستی که ببینی
چگونه در هوای تو پر می زنم.
کلمات نابینا
بر کاغذهای سفید
دست می سایند و
گرد نام تو جمع می شوند
ثانیه های مُتمرّد
به زخم عقربه ها فرو می ریزند
و نام تو را
تکرار می کنند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پیراهن ات را در آغوش گرفته ام
این پرچم سفید من است
در برابر
جنگ های نابرابر دنیا!
جستحو کنید در سایت : اشعار بابا طاهر ، عریان به همراه دوبیتی دلبر و عشق و صبوری لری
بعید نیست اگر بگویم
دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
لکه اش می کنند !!!
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ،
می شود چرک …
به قول صاحب خشکشویی :
لکه را تا تازه است ، تا زنده است ،
باید شست و پاک کرد …!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و اندوه پیراهنِ بلندی بود
که بعدِ تو به تن کردم
تا آن قدر بر تن ام زار بزند
که شاید مرگ، دل رحم تر از زندگی باشد
و پیراهنِ سفیدی از آستین روزهای اش
برایم بیرون بیاورد
جستحو کنید در سایت : شعر کارت عروسی ، جدید و مذهبی و طنز و زیبا و ترکی و عاشقانه و کوتاه
لباس کرده کبود
از سفید کاری خویش
سیاه کرده سفیدی او
همه دیوان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کارگرها
زندگی ساده و
زن های زیبایی دارند
آنها هر روز
در پایان کار
از آسمان خراش ها
ابرهای سفید تازه
به خانه می برند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آرامشت مسریست
آنقدر که سرایت کرده است
به پیراهن سفیدت
بانو
لحظه ای بایست
مقابل باد
تا با اهتزاز پیراهنت
دنیا از جنگ بایستد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زیبایی ، یار و دختر و چهره عشق و معشوق و دوست و زندگی
بچه : چرا عروس لباس سفید می پوشه؟
مامان : چون بهترین خاطره زندگیشه
بچه : چرا داماد مشکی می پوشه ؟
مامان : خفه شو برو تو اتاقت !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از چرخ به هر گونه همی دار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت …
گلی شد و من بی خیال پی اش را نگرفتم
به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد …
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
این لباس چِرک مرده شده !
گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛
باید تا زنده اند پاک شوند! چرک مُرده شد …
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دروغ ، گفتن و دروغگویی و راستگویی و خیانت و دروغ بودن عشق
ماه
از شبی که
این پیراهن سفید را
بر تن پنجره کرده ام
راه اتاقم را گم کرده است
مثل من
که تو را گم کردم
درست از روزی که
آن توری سفید چین دار را تنت کردند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو آهویی بودی که زیباییات
بوق ماشینها را لال کرده بود
و موهای سفیدم،
سیاه میشدند
یک به یک به ریتم قدمهایت
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد درد ، دل و عشق و تنهایی و غم و رنج و جدایی
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ سفیدِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
همان که همیشه وقتی با پدربزرگ قهر می کرد
با یک سنجاقِ گل رویِ سر
تنش می کرد
و منتظر می نشست تا پدربزرگ از حجره بیاید
خودم را هزار بار در آینه نگاه می کنم
لبخند می زنم
و در دل تمامِ قندهایِ نخورده را آب می کنم
من هرروز غذاهایِ تازه یاد می گیرم
چای دارچین را به چاشنی هایِ دیگر امتحان می کنم
شعر می گویم
آواز می خوانم
به خیاطِ محل پارچه می دهم تا برایم پیراهن هایِ رنگ به رنگ بدوزد
و هرروز در گوشِ آسمان می گویم به تو خبر برساند که
دوستـت دارم . .
من زنی دیوانه ام که با فکرِ تو
در خانه ی مشترکِ خیالی با تو
آنقدر عاشقانه دارم با تو زندگی می کنم
که همسایه ها خیال برشان داشته
که تو شب ها به خانه می آیی
صبح ها زود می روی
و من از حسادتِ زیاد
نمی خواهم رویِ تو را حتی ماه هم ببیند
چه برسد همسایه ی دیوار به دیوارمان
من هرشب به اشتیاقِ تو
پیراهنِ حریرِ مادربزرگ را می پوشم
سر رویِ زانوهایم می گذارم
و برایِ تو لالایی می خوانم
تا مبادا کسی قبل از من
جز من
تو را به خواب ببرد.
” alt=”شعر در مورد رنگ سفید ، شعر سیاه و سفید شاملو + لباس و موی سفید و سیاهی” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/12-4.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/12-4.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/12-4-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/12-4-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
دلم برای مداد سفید میسوزد…..!!!!
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﻮ ﺟﻌﺒﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !! ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ….
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﻧﺪﺍﺭن ﻭ ﺧﺎﻟصن….
مگر کز روزگار
آموخت نیرنگ
که از مویِ سیاه ما
بَرَد رنگ
زردها بی خود قرمز نشدند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو اما
وازنا پیدا نیست
من همسفر شراب، از زرد به سرخ
من همره اضطراب، از زرد به سرخ
یک روز، به شوق، هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب، از زرد به سرخ
رنگ ِ قرمز شاهنشاه رنگهاست
با آن تو شهبانوی قصهها میشوی
پر میکشی بر داستانهای شبانه
پیام آور شادی و مرهم غصهها میشوی