شعر در مورد دورویی ، شعر مولانا و فروغ درباره نقاب و تظاهر به دینداری و نفاق همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها
به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسته ام از این همه نامهربانی
خسته ام از این همه فقر صداقت
تزویر و دورویی شده شام و نهاری
ندارد مرد و زن هر دو گرفتار
اسیرش گشته هم کارمند و شهردار
اسیریم از رفاقتها فقیریم
چون به دنبال شیاطین هی دویدیم
خدایا بر دل ما نور افکن
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد لار ، شعر در مورد شهرستان لار استان فارس و خروس لاری
فصل من
فصل خزان نیست
دورویی نمی دانم
ساده با تو
از قرار عشقمان گفتم
و خفتم
تا اگر خواهی
بیدارم کنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقان را زپا افکندن و گـردن فرازیها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آنکه با هر ساز دگران او نیز ساز زند
اندرونش سازی جداست لیک دم نزند
راه و رسم چرب زبانی من ندانم
یکرویم نتوان به دورویی خود کشانم
گر ز اهل معرفتی زمن مخواه
تاکُنم با دغل هر دو دنیایم تباه
دورویی آخر،عاقبتی ندارد
میندیش بر سرت تاجی گذارد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد مینودشت ، شعر در مورد شهر مینودشت استان گلستان
کسانی که از شنیدن
هر حرف حقی
خشمگین می شوند
همه زندگیشان
بر دروغ استوار است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خستــــه ام از تمــــام بــاور هـــا . . .
خستــــه ام از تمــــام نــــگاه هـــا . . .
از حـــرفهـــا . . پــچ پــچ هــــا . . .
کـــاش دنیـــــا رنـــگ عـــوض کنـــد
کـــاش بـــاران ببـــارد و بـــا خـــود ایـــن دورنگیـــــها
دوروییــــها را بشــــویــد . . .
مـــن دلـــم دنیــــای تـــازه
فکــــر تــــازه
هــــوای تـــازه میخــــواهــــد . . .
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آینه ی دورویی اند
الهه ی پررویی اند
آتش افروخته اند
خرمن دل سوخته اند
عشق رابازی می کنند
کی عشقبازی می کنند …
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شهر و روستا ، شعر سهراب در مورد روستا و شعر روستای پدری
خسته ام از این همه نامهربانی
خسته ام از این همه فقر صداقت
تزویر و دورویی شده شام و نهاری
ندارد مرد و زن هر دو گرفتار
اسیرش گشته هم کارمند و شهردار
اسیریم از رفاقتها فقیریم
چون به دنبال شیاطین هی دویدیم
خدایا بر دل ما نور افکن
خسته ام از مردمان کوی و برزن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هرکه دیدیـم
بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ،
مقصد چوپان دگر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پیشوا ، شعر زیبا و کوتاه در مورد پیشوا و ورامین و قرچک و داوود آباد
شیخـــی به زنی فاحشـــه گفتـا مستی
هـــــر لحظـــه بـه دام دگـــری پــا بستی
گفتــــ شیخـــا هـــر آن چه گویی هستم
آیا تــــو چنــان کـــــــه مینمایی هستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تفرش ، شعر زیبا و کوتاه نظامی در مورد شهرستان تفرش استان مرکزی
همه دنیا شده از مکر و دورویی و دغل
به همین شرح عزیزان بنویسید غزل
تو که از پشت به من ضربه زدی مسعله نیست
در جهان هر عملی داشته یک عکس العمل
همه دلسنگ تو دلتنگ رسیدن تا عشق
مرگ در نزد تو زیباست که اهلی ز عسل
” alt=”شعر در مورد دورویی ، شعر مولانا و فروغ درباره نقاب و تظاهر به دینداری و نفاق” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/1-1.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/1-1.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/1-1-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/1-1-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است
کـس نگفته است ونگوید که دد ودیو شویـد
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است
کـس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است
هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهـد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است
هرکه دیدیـم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است…
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چکنم؟
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
دام سختست مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند