شعر در مورد درخت ، شعر در مورد درخت سبز زندگی از مولانا و سعدی و شاملو همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
این همه آیینه را می شکنم
درخت ها را برای شنیدن صدایت
صدا می کنم
و چشم های گمشده ی تو همین جاست
دورتر از دسترس نگاه من.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از چشم هایت افتاده ام
از دهانت افتاده ام
یادت بماند
آن دلبستگی غمگین گیاه و درخت را
حالا که برگ زردی شده ام
و بر پاهایت افتاده ام.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد غصه ، شعر غم انگیز غصه هم میگذرد سهراب سپهری + شعر غمگین
به خاطر تو
به جهان خواهم نگریست
به خاطر تو
از درختان
میوه خواهم چید
به خاطر تو
راه خواهم رفت
و به خاطر تو
با مردمان سخن
خواهم گفت
به خاطر تو
خودم را دوست خواهم
داشت.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده؛
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند؛
از مژگانت
که به فریب، سیاه به نظر می رسند؛
می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم؛
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد…!
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد آبان ماه ، دلنوشته و متن زیبا درباره شروع ماه آبان و آبان ماهی ها
نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
و من
دوستت دارم را تکرار می کنم
نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
بسان برگ خشکی
توی دست باد،
که هرچه بیشتر برقصد
زودتر از چشم درخت
خواهد افتاد…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قلب ، متن کوتاه و شعر درباره قلب مهربان و زخمی + قلب شکسته و پاک
عطر پرتقال می گیرد نفسم
از تو که می گویم
نارنجی می شود دنیایم
تو را که می بینم
و تو بکرترین منظره ای
مثل درخت پرتقالی
که در پاییز به بار نشسته باشد!
پر از بوسه
پر از دوستت دارم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ریشه ام در بهار است و
برگ هایم در پاییز
نه سبز می شوم نه زرد
این روزها
حال درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده…!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در سیمای تو
روشنایی عجیبی ست
که درختان نارنج را بارور میکند
و صدایت،
دریایی لاجوردی ست
که هنوز
در گوشم میخواند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تفکر ، تفکر خلاق و تفکر مثبت و قدرت درون و اندیشیدن + تفکر و تعقل
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بَر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به بدرقه ات
من آب ریختم
و هنگامى که رفتنت را تماشا مى کردم
دیدم تمام درختان کوچه
وقتى از کنارشان رد مى شوى
پشت پایت برگ مى ریزند
و تمام پرندگان زمین
وقتى از مقابل شان مى گذرى
پر مى ریزند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون سرخترین سیب
در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و
از شاخه نچیدن
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد همسفر ، متن زیبا و جمله کوتاه درباره همسفر خوب زندگی و سفر رفتن
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
پیش چشم اهل معنا ، اعتباری داشتم من
شاخه هایم چتر آسا ، سایه گستر بود و زیبا
زیر چتر سایه سارم ، سبزه زاری داشتم من
هر سحر از مرغکان خوشنوای این گلستان
نغمه های دلکش از گوش و کناری داشتم من
مثل اشک دیدگان ماهرویان ، پاک و روشن
فیض بخش از آب صافی جویباری داشتم من
دشت را از رویش گلهای وحشی هر بهاران
رنگ رنگ و دلربا نقش و نگاری داشتم من
گاهگاهی در برم از مردم صحرا در اینجا
رهروئی ، ناخوانده مهمانی ، سواری داشتم من
میزبان آهوان دشت بودم ، روزگاری
میهمان خسته ای را از دیاری داشتم من
چیستم اکنون « نکوئی » تک درختی خشک و بی بر
یاد باد آن روزگاران را که یاری داشتم من
” alt=”شعر در مورد درخت ، شعر در مورد درخت سبز زندگی از مولانا و سعدی و شاملو” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/75.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/75.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/75-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/75-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
پیش چشم اهل معنا ، اعتباری داشتم من
شاخه هایم چتر آسا ، سایه گستر بود و زیبا
زیر چتر سایه سارم ، سبزه زاری داشتم من
.
هر سحر از مرغکان خوشنوای این گلستان
نغمه های دلکش از گوش و کناری داشتم من
مثل اشک دیدگان ماهرویان ، پاک و روشن
فیض بخش از آب صافی جویباری داشتم من
.
دشت را از رویش گلهای وحشی هر بهاران
رنگ رنگ و دلربا نقش و نگاری داشتم من
گاهگاهی در برم از مردم صحرا در اینجا
رهروئی ، ناخوانده مهمانی ، سواری داشتم من
میزبان آهوان دشت بودم ، روزگاری
میهمان خسته ای را از دیاری داشتم من
.
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
.
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر
اون به تن خستگیشون تبر زدن