شعر در مورد خسیس ، بودن آدم و شعر طنز خسیسی از حافظ و سعدی و مولانا در سایت جالب فا. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد و به این اشعار نمره قبولی دهید.
تو صداقتِ دلم شکی نبـــــــــــود
میدونم دستای اون نمک نداشـت
با خسیس و عاق دل رفته سفــــــر
توی قلبِ دلبرش دردش نکاشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مثل بالشت یک عاشق که همیشه میشه خیس
مثل یک دست و دل باز میون این همه خسیس!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسیسی صدا کرد دمی همسرش
وصییت کند روز آخر برش
چو هشتاد بگذشته عمرم بسر
وصیت کنم بر تو ای همسفر
اگر مردم و رفتم از این جهان
تو لطفی نما بر من ای مهربان
تمامی مالم نما اسکناس
به صندوق بر بند و نه در لباس
کنارم درون کفن دفن کن
مرا زین عمل نازنین شاد کن
چو زن قول دادمرد آسوده شد
به درد جداییش آلوده شد
بمرد و به تابوت بردند مرد
بشستند و غسلش بدادند چند
زمانی که وقت کفن سر رسید
زنک با وصییت همی سر رسید
چو بنهاد صندوق اندر کفن
شدند معترض آنزمان مرد و زن
که بیهوده باشد تلاشت ببار
دگر مرده ثروت نیاید بکار
ز مردم چو اصرار گردید زیاد
زنک گفت : نباشید به من انتقاد
که من قول دادم به شوی گرام
وصیت نمایم عمل والسلام
تمامی ثروت فروختم زجان
به بانک در حسابم گذاشتم بدان
و آن چه که همراه شویم برند
یکی چک کشیدم که آنجا خرند
اگر شوی من کرد تقاضای پول
نیازش بر آورده گردد نماید وصول
جستحو کنید در سایت : اشعار شاملو ؛ زیباترین اشعار عاشقانه احمد شاملو
خسیس تو با این همه ابر
انتظار از کویر سوخته داری ؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یادم نمیره حرفتو
“چشمام مال تو خسیس”
رفتی،ببین اما هنوز
شعرامو میبافن چشات
چشمام خیسِ اشکن و
آروم توو خوابن چشات
نگفته بودی دست من
بی تو قراره سرد بشه
آغوش دلتنگم ازت
حتی توو خوابم ترد بشه..!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک روز خوشحال ،دیگر روز عصبی و ناراحت
یک روز ولخرج ، یک روز حریص و خسیس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ذهن خسیس چشم شب ،افسرده درتوفان زور
شیرهوس خورده ست و خون نم نم سراید درجواب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اینجا زمان خسیس گشته و دوری نتیجه اش
تنها نشستن و کشیدن سیگار می شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به صاعقه چشمانت نیازمندم
اندک شرری ببار
ای ابر خسیس مهربانی..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نخندید و نخوانیدم خسیس، اما به جان تو
ز سمسار سرِ کوچه، درِ قندان طلبکارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بسی خشک و خسیس و بی محبت
که این بد خصلتی بودش چو عادت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این رباعی سالهاست تسلی خاطر من است
باخود گفتم .خسیس نباش به دوستان هم بگو.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیگر این بار با تو خواهم بود
ای خیس ترین خسیس شسته در تلاطم اوهام
خیال مکن که نقش خاطره ات
برسراپرده یادهایم رنگ خواهد باخت !
بیهوده مگریز !
در اقلیم خیالاتم- از خودم هم
گریزی نیست!
وشکّی نیست ، هرچه هست توست
آری
این است خیال پادشاهی دوست
جستحو کنید در سایت : شعر نو ؛ مجموعه زیباترین اشعار نو معاصر
غبارآسایِ اسکندرِ تکرار
دماوندی است جُنُب ؛
از شاهرگهایِ خطور
که غریوِ کدِر تا خون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیگر این بار با تو خواهم بود
ای خیس ترین خسیس شسته در تلاطم اوهام
خیال مکن که نقش خاطره ات
برسراپرده یادهایم رنگ خواهد باخت !
بیهوده مگریز !
در اقلیم خیالاتم- از خودم هم
گریزی نیست!
وشکّی نیست ، هرچه هست توست
آری
این است خیال پادشاهی دوست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بوی بید مُشک صوت چرخریس
بعداز آن فصل زمستان خســیس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
را هی سخت، گلی حصار خار
من خس واو خسیس
نه!
حول وحوش چشمهایش
حتی!
قطره ای هم از طراوت نیست!
مهم نیست
با آنکه بسیار افسرده ام
بی آنکه بخواهم واراده کنم
چشمهای خیسم را دوباره می بندم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نفس خسیس گشت ز پیری خسیس تر
از رخت کهنه حرص گدا تازه می شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بخدا من خسیس نیستم
سبد دلم پر از عشق و مهربانیست
می خواهم همه را به پای تو بریزم
برای خاطر این دل چرانمی مانی؟
پنجره های دلت را به رویم بگشا
مرا با نگاهی
با کلامی
شاد کن
بین آمدن من و ماندن تو
ترانه ای در حال احتضار است…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسیس تر ز جهان آن خسیس طبعانند
که دل به عشوه این بیوفا گذاشته اند
جستحو کنید در سایت : شعر غزل ؛ زیباترین غزلیات از بهترین غزل سرایان ایران
یلدایی ساختم
از حضور تو
در تاریک و روشن هوا
عشق پرسه می زد
در میان
بازوان خسیس و چسبناک تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
های زمستان خسیس
لااقل
رد پایش را میپوشاندی…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قصه نویس !
اینقدر ننویس بارونای خیس
ابرای خسیس
به بار که از من بنویس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یه روزایی خسیس و گاهی تاعی
به دریا روزی کوسه،، گاهی ماهی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دلم برایت می سوزد خدا
تازگی ها خسیس شده ای
او را به من بر نمی گردانی
دلم برایت می سوزد خدا
تازگی ها….
قبول کن جهنمی شده ای..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیاد نمی خواهم ازت دنیا
خسیس مباش…
تمام یک نفر سهم من باشد فقط !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابر ها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تبدار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همصحبت خسیس کند نفس را خسیس
پهلو تهی ز کاه کند کهربای من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قطره قطره… چقدر این روزها واژه هانرم نرم میشکنند!
نمیگریند باز این ابرهای خسیس که برگها میریزند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نفس خسیس دایم کار خسیس جوید
پیوسته زنده باشد آتش به ژاژخایی
جستحو کنید در سایت : شعر حافظ ؛ گزیده زیباترین اشعار عاشقانه و کوتاه حافظ شیراری
گرفتم اینکه به یک بیضه املتی پختند
خسیس مایه چرا مرغها نکرد به سیخ؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسیس باده چو نوشد خسیس تر گردد
که بستگیش فزاید گره چو تر گردد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من چه باید بکنم
تا تو دیگر بر نتابی اینچنین دور و کنار
تا غم دوری ی تو
نکند خواهش از این چشم خسیس
از برای تسکین
دو سه اشکی اینچنین بی مقدار؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون چنان دید روزگار خسیس
که مرو را عزیمتیست چنین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آسمان
می بخشدو
زمین خسیس ترازآن که
نم پس دهد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قیمت خویشتن خسیس مکن
که تو در اصل جوهری نابی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آنقَدَر ابهام ها، پیرایه ها، با من خسیس
هر ترانه، هر نوشته، هر غزل ، معنایِ من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نظم همه رقیه دیو خسیس
نکته او زاده روح الامین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چنین گفته بودن که شخصی خسیس
که گم کرده بودش نگین نفیس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دزد ناگه خسیس دزد بود
دزد خانه نفیس دزد بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
و درویشی آن مال یابنده شد
به نزد خسیس او شتابنده شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هیچ شریفی خسیس رای نباشد
آتش یاقوت ژاژخای نباشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به خود گفت مرد خسیس اینچنین
که مالم بیفتاده روی زمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسیس از هنرپیشگان عیب بیند
مگس بیشتر بر جراحت نشیند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سردی چو گل یخ خسیس احساسی
همچون گدای کوی تو اما زپا نمی شینم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هست دنیا همچو مرداری خسیس
کم مگردان اندرو جان نفیس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رفته ای و یاد تو ماندنی تر از نسیم
صبحدم چه بی فروغ، کوچه ها چه بی شمیم
چشم های ما چه خیس ای طبیعت خسیس
عمر ناز گل چه کم کهنه رسمی از قدیم
جستحو کنید در سایت : شعر مولانا ، گزیده زیباترین اشعار مولانا
یک کتابی بهر ما اینجا نویس
کوری چشم حسودان خسیس
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آندگر دارد وخوب نمینوشد
وان بنده ی خسیس خداست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
لیک نه مرغ خسیس خانگی
بلک مرغ دانش و فرزانگی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گوشه ی چشم مادران زمین شور تصویر می شود باران
کف دستان ابرهای خسیس سخت زنجیر می شود باران
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
او جان خسیس کی پذیرد
جانی خواهد چو بحر عمان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میبنی شادی و خنده درمون دردهاست
پس بخند خسیس بازی دیگه دچار مرگ شده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جان نادیده خسیس شده
جان دیده رسیده در دیده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه شعر ها که گفته ام برای چشم های تو
برای بی خیالیت و سایه ی خسیس تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر جان خسیس کان ندارد
می پندارد که تو همینی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
باران هم
خسیس شده است
شیمیدانی گفت
در فرازِ ابر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان بخیره مشهور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مثل گاز نشت شده
مرا بکش
درسخاوت دلت
نمی خواهم عمری زندگی کنم
با ترکش چشمی خسیس
دراحتضاری طولانی
و
پرهیاهو.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غره شدی بدانچه پسندیدت
هر کاهل خسیس تن آسانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
منوش می به حریفان سفله طبع خسیس
که تا به وقت خمارت صداع نفزاید
” alt=”شعر در مورد خسیس ، بودن آدم و شعر طنز خسیسی از حافظ و سعدی و مولانا” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/52.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/52.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/52-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/52-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
آزاده گر کریم
نیابد ورا چه عجب
گر زی خسیس
طبع گراید به اضطرار
روح را کس نکند
دستخوش نفس خسیس
عاقلان آینه چین
نفرستند بزنگ
چو طاعت آری
و خدمت کنی و نشناسند
چرا خسیس کنی
نفس خویش را مقدار؟
بهترست
از سؤال کردن و طمع
وایستادن
به پیش مرد خسیس
ستمی نیست
چو ایثار به بنیاد خسیس
می درد پوست
چو ماهی زدرم میگذرد