شعر در مورد حکمت خدا ، الهی و خداوند و متن و جملات زیبا در مورد حکمت خدا همگی در سایت جالب فا.شعر در مورد حکمت خدا ، الهی و خداوند و متن و جملات زیبا در مورد حکمت خدا
چون خدا راه حکم بگشاید
حکمت خود به خلق بنماید
زین صفت پیشکار بنشاند
کار عالم به حکم او راند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بهره ی وافر ز حکمت داشتی
با خدا جویان ارادت داشتی
ذهن او گیر او ندرت کوش بود
با ثریا عقل او همدوش بود
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صمیمیت ، خانواده و صندلی و صفا و دوست و رفیق صمیمی
گفت حکمت را خدا خیر کثیر
هر کجا این خیر را بینی بگیر
سید کل، صاحب ام الکتاب
پردگیها بر ضمیرش بیحجاب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر چه می بینی ز انوار حق است
حکمت اشیا ز اسرار حق است
هر که آیات خدا بیند حر است
اصل این حکمت ز حکم انظر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خدا را نعت و توحیدی بگفتم
زهر در در حکمت نیز سفتم
اگر چیزی ترازش را زیان داشت
بگردانیدم از طرزی که آن داشت
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قیمه ، شعر در مورد خورشت قیمه و خورشت قرمه سبزی
خدا انسان به قدرت آفریده است
درو بسیار حکمت آفریده است
باول نطفه اش را در رحم کرد
چهل روزش نگاهی کرد خود فرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رو ز حکمت خور علف کان را خدا
بی غرض دادست از محض عطا
فهم نان کردی نه حکمت ای رهی
زانچ حق گفتت کلوا من رزقه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آید به دلم کز خدا امین است
بر حکمت لقمان و ملکت جم
مهمان و جراخوار قصر اویند
با قیصر و خاقان امیر دیلم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صمد ، متن و شعر زیبا در مورد اسم صمد بودن خدا
میوه معقول به دست خرد
از شجر حکمت او می چنم
سوزن سوزانم در چشم جهل
لیکن در باغ خرد سوسنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت
چشمت به هفت پرده و سه آب در نظر
بگشای چشم خویش که بینی جمال او
او نور چشم تست و تو از خویش بیخبر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
درین حکمت دلم چیزی ندیداست
برای حکمت دیگر تپید است
من این گویم جهان در انقلاب است
درونش زنده و در پیچ و تاب است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عمه ، متن و شعر زیبا در مورد عمه جان خوب عشق
حکمت ارباب دین کردم عیان
حکمت ارباب کین را هم بدان
حکمت ارباب کین مکر است و فن
مکر و فن؟ تخریب جان تعمیر تن!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به نور حکمت آب از حجر برون آرم
نمی گشاید حکمت دلم عجب حجرم
برای آز و برای نیاز هر روزی بسان
مرد رسن تاب باز پی سپرم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمش صد چین و ماچین
نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که گردد جان خدابین
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عقده ، متن درباره عقده گشایی و عقده ای ها و عقده ای بودن
سرمه دیده ز خاک ره دربان سازد
هر کرا صحن سراپرده سلطان باید
حکم و حکمت بکه دادند درین ره خواجو
بگذر از حکم اگرت حکمت یونان باید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خدا
بار الها
هرکسی را
سر چیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو
نداریم تمنای دگر…