شعر در مورد بشارت ، ظهور و بشارت عاشقان از حافظ و دل غمگین بشارت غم عالم سرآید در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب بشارت خوبی برای شما عزیزان باشد و بتواند جوابگوی خواسته شما باشد.
بشارت باد مخموران این گلزار را صائب
که جام لاله لبریز از شراب بی خمار آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
روی در برج شرف آورد خورشید منیر
حوت از بهر بشارت گشت سر تا پا زبان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اشارت گرم ایمای بشارت
بشارت کار فرمای بشارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به سوی بلبل بیدل برد بشارت گل
به باغ مژده ایام نوبهار آرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی
که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شیراز ، و عشق و شیرازی ها + نرگس و بهار شهر شیراز
ای دل من ترا بشارت داد
که ترا من بدوست خواهم داد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قرعه خط بشارت بردنش
بر بشیر نیک خواه انداختند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
امیر یوسف را اندر اینجهان شجریست
که جز بشارت و جز تهنیت ندارد بر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین
لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شهریست پر بشارت ازین کار و هر کسی
سازد همی ز جان وزدل هدیه بشیر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بتشنگان بیابان برد بشارت آب
ببلبلان چمن مژده بهار آرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر ساعتی بشارت دادی مرا خرد
کاین حله مر ترا برساند به نام و نان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت باد بر اهل نشابور
ز گرد موکب دارای منصور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
بشارت های خوش داد از اشارت های جانانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اینت اشارت ز کردگار پیاپی
اینت بشارت ز کردگار دمادم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پرسپولیس ، کوتاه و قهرمان و استقلال + شعر طنز و زیبا پرسپولیس
وز نشاط این بشارت مردگان را زیر خاک
باغ جنت شد قبور و زلف حورا شد کفن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنو کوس بشارت کوفت گردون
در استقلال نواب همایون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به بشارت بهشت گشت جهان
نصرت آورد شاخ طوبی بار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جان کیست تن کدام صبوری چه تاب چیست
گر در رسد بشارت یرغویی از غمت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مستان شبانه را بشارت
ساقی به سحور می خرامد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بگفتمش چه بشارت چه روی داده چه شد
مگر مدار دگرگونه گشت دوران را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت های غیبی شد غذااش
ز شیرش وارهانید از بشیرش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه گفت گفت که قاآنیا بشارت ده
که روزگار وفا کرد عهد و پیمان را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
روح امین برگ بشارت گرفت
بال بهم برزد و رخصت گرفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه دهی تسلی من به بشارت توقف
تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شب بخیر ، و صبح بخیر گفتن عاشقانه عشقم از حافظ و سعدی و مولانا
هیچ می خواره ندارد طمع حور و بهشت
این بشارت به من باده پرست آوردند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد
به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رو بشارت زنان، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو زین سان محتشم نومید چون هستی اگر ناگه
بشارت در رساند قاصدی کان نازنین آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
لبت بشارت کامی به اوحدی دادست
درین دیار به امید آن همی گردم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو ای بشیر بشارت ببر به قافله جان
که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون ز آتشت بسوزم دیگر بشارت آرم
تا بنگرم که هستی، زان بهترت بسوزم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز نقد جان صله اش بخشد از اشارت من
به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن
دشمنان در همه آفاق بشارت برده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا
بشارت است به توحید واحد یکتا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رو بشارت بزن، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مژده اقبال او شد متحرک جناح
پیش رو صد هزار مرغ بشارت رسان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این چو پیکان بشارت بر، شتابان در هوا
وان چو پیلان جواهرکش خرامان در قطار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دی قاصدی به کلبه این ناتوان رسید
کز مقدمش هزار بشارت به جان رسید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند
از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت باد کایندم روی دربخشنده ای داری
که عارش از عطای درهم و دینار می آید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نامه فتح تو سیاره به آفاق برد
که بشارت بر فتح تو نشاید بشری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو ای صبا که زره می رسی نوید آلود
ببر به شهر بشارت که شهریار آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا
ز پای تخت سلیمان کامکار آمد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جوانمردی ، پهلوان و رسم مردانگی و مروت
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
روی بشارت نمود زآینه صدق و گفت
از پی آئین و عدل داور دوران نرسید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به شیرین حرفهای پر بشارت
که می بردند تسکین را به غارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون داد شهنشه این بشارت
گوئی که ز غیب شد اشارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بدین بشارت مطرب نوای نغز بزن
بدین سعادت ساقی نبیند لعل بیار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر مرا ندای ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بدین بشارت چون بگذری به هر کشور
فشاند ابر هوا بر تو لؤلؤ شهوار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کاس بخندید کز نشاط سحر گاه
کوس بشارت نوای کاسه گر آورد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو را بشارت باد ای خدایگان عجم
به جاه کسری و ملک قباد و دولت جم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرغ را گل باشارت چه سخن می گوید
باز هدهد چه بشارت ز سبا می آرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو را بشارت دادم به ملک هفت اقلیم
که تیغ تیز تو خواهد گشادن این عالم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آدم غمزده را بوی بهشت آوردند
مرغ را باز بشارت ز گلستان دادند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دادی از تیر مه بشارت ها
باز رستیم از آن حرارت ها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شمس تبریز اگر تاج بقا می بخشد
دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صبح بخیر ، گفتن عشقم + صبح زیبا جمعه پاییزی و بهاری عاشقانه
دشمن که نمی خواست چنین روز بشارت
همچون دهلش پوست به چوگان بدریدیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا غنچه برگشاید با سرو سر سوسن
لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خبر دهد که تو مردی وشد دلت زنده
زمرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ارنگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
ز بلند شعله وصلی که نهاده روبه پستی
چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل
تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی
چه دهی تسلی من به بشارت توقف
تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی
بجز این که نقد دین را همه صرف کردم آخر
تو ببین چه صرف کردم من ازین صنمپرستی
به دو روزه وصلی باقی چه امید محتشم را
که بریده بیم هجرش رگ جان به پیشدستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشق آمد و عقل کرد غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
به لاجورد افق ته کشیده برکه شب
مه و ستاره طپیدن گرفته چون ماهی
صلای رحلت شب داد وطلعت خورشید
خروس دهکده از صیحه سحرگاهی
به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه
بسا که قافله آه کرده ام راهی
نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر
بجز چراغ جمال بقیت اللهی
برآی از افق ای مشعل هدایت شرق
برآر گله این گمرهان ز گمراهی
ز سایه ئی که به خاک افکنی خوشم چکنم
همای عرش کجا و کبوتر چاهی
بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن
که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی
به گوش آنکه صدای خدا نمی شنود
حدیث عشق من افسانه ئی بود واهی
تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست
به کوه محنت من بین و چهره کاهی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رومگردان از دم شمشیر چون جوهر که هست
صد بشارت در لب خاموش مضمر تیغ را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز حرمت داشتی چون بی وبالم
بشارت ده به کابین حلالم
درونم سوخت این حاجت نهانی
گرم حاجت بر آری میتوانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بشارت باد آغوش دل امیدواران را
که گرد خط زرخسارش عجب مستانه می خیزد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ملک را داده گردون دوتا پشت
بشارت نامهٔ مقصود در مشت
صنم با او برسم دل نوازی
نشسته بر سریر سرفرازی
ستد جام شراب از دست ساقی
دمی خورد و به خسرو داد باقی
که چون من چاشنی گیرم ازین جام
ازانکن چاشنی لعل من وام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
که خوش باش ای ز هجر آزار دیده
خرابیهای دل بسیار دیده
بشارت میرسانم ز آسمانت
که گشت ایمن ز هر اندیشه جانت
چو بشنید این بشارت عاشق مست
هم از پا اوفتاد و هم شد از دست
بماند افتاده چون گنجشک بی بال
چه از شادی، چه از حیرت، چه از حال
” alt=”شعر در مورد بشارت ، ظهور و بشارت عاشقان از حافظ و دل غمگین بشارت غم عالم” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/51.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/51.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/51-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/51-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
بدین بشارت
مطرب نوای نغز بزن
بدین سعادت
ساقی نبیند لعل بیار
بدین بشارت
چون بگذری به هر کشور
فشاند ابر هوا
بر تو لؤلؤ شهوار
تو را بشارت باد
ای خدایگان عجم
به جاه کسری و ملک
قباد و دولت جم
تو را بشارت دادم
به ملک هفت اقلیم
که تیغ تیز تو
خواهد گشادن این عالم
دادی از تیر
مه بشارت ها
باز رستیم
از آن حرارت ها