شعر در مورد آهنگری ، شعر و متن زیبا در مورد آهنگر + شعر درباره کاوه آهنگر همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
دست آهنگر مرا
در ما ضحاکی کشید
گنج افریدون چه سود
اندر دل دانای من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دل مرا سوزد و زلف تو نسیمی بخشد
مثلم قصه آهنگر و عطار آمد
جز دعایی نکند خسرو مسکین به رخت
دل را چه جواب است
که در درد هجران تو می سوزد،
و تو نیک می دانی که صبر خواهم کرد،
سرخ خواهد شد روی آتش دیده ام،
بکوب آهنگر من،
بر دل خامم بکوب.
غرورم را سیلی آتش نرم خواهد کرد،
دلم را ضربه ی ناله بسی صیقل.
قفل و زنجیر یا که شمشیر،
موم خواهد بود در دستت حدید.
قسم به گرمی کوره ،
شراره ای کولی وار،
فغان و غفلت را،
اندکی صبر داوود،
آهنی آبدیده خواهم بود.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهن گزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
چون کوره آهنگران در آتش دل می دمیم
کآهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همان آهنگری با خاره می کرد
همان سنگی به آهن پاره می کرد
شده بر کوه کوهی بر دل تنگ
سری بر سنگ می زد بر سر سنگ
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تویسرکان ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهر تویسرکان استان همدان
گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون ندانی دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
در فرو بست آن زن و خر را کشید
شادمانه لاجرم کیفر چشید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز برف ریزه چون سوهان شدست روی زمین
ز یخ شدست رخ آبگیر چون سندان
مگر زمانه به آهنگری برون آمد
ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر
در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم
تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی
صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گنه کرد
در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند
گردن مسگری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن را که در فراق صبوری مسلم است
آه از دلش که سخت تر از سنگ محکم است
بیچاره من که از تف دود دلم ز حلق
بر هر نفس که میرود آهی مقدّم است
گر سینه ام نه کورهٔ آهنگرست چیست؟
عاشقی چون روگری دان یا مثل آهنگری
پس سیه باشد هماره چهره های روگران
بر رخ روگر سیاهی از پی قزغان بود و آنگهی
جمله سیاهی گرد شد بر قازغان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یاد زلف حلقه حلقه تست در سوزان دلم
همچو فولادین زره در کوره آهنگری
ساحران کردند مار از رشته موسی از عصا
قبطیان ز افسون کلیم از معجز پیغمبری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چند به این باد به سر می بری
نیستی آخر دم آهنگری
دم که به باد است چنین پای بست
هیچ بجز باد ندارد به دست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد فردوس ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهر فردوس استان خراسان جنوبی
مرغ خانه با هما پر وا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مری تو خویش را رسوا مکن
درزیا آهنگری کار تو نیست
تو ندانی فعل آتشها مکن
اول از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بیتعلیم تو آن را مکن
” alt=”شعر در مورد آهنگری ، شعر و متن زیبا در مورد آهنگر + شعر درباره کاوه آهنگر” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/6-7.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/6-7.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/6-7-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/6-7-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
دل مرا سوزد و زلف تو نسیمی بخشد
مثلم قصه آهنگر و عطار آمد
جز دعایی نکند خسرو مسکین به رخت
گر چه زان روی به رویش همه آزار آمد
بادت جلال و مرتبه چندان که آسمان
هر صبح دم برآورد از خاور آینه
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند برای وی آهنگر آینه
سینه ما کوره آهنگر است
تا که جهان افعی ضحاک شد
گر برسد دست، جهان را بخور
زان مکن اندیشه که ناپاک شد
ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر
در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم
تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی
صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم
عقل و طبیعت که ترا یار شد
قصه آهنگر و عطار شد
کاین ز تبش آینه رویت کند
وان ز نفس غالیه بویت کند