شعر حافظ در مورد صلح و دوستی ، شعر کودکانه در مورد صلح و دوستی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
آن که پامالِ جفا کرد
چو خاکِ راهم
خاک میبوسم و عُذرِ
قَدَمش میخواهم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
تا درختِ دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کمتر از ذره نِئهای
پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگهِ خورشید
رسی چرخ زنان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هزار دشمنم
ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی
از دشمنان ندارم باک
دامنِ دوست بدست آر
و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و
ایمن گذر از اهرمنان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بَخشَش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بَخشَش
از صدف یاد گیر نکته حلم
هر که بُرَّد سَرَت گُهر بَخشَش
رندی آموز و کرم کن
که نهچندان هنر است
حیوانی که ننوشد
می و انسان نشود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن کیست کز رویِ کرم
با من وفاداری کند؟
برجایِ بدکاری چو من
یک دم نکوکاری کند؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نبود رنگِ دو عالَم
که نقش الفت بود
زمانه طرح محبت
نه این زمان انداخت
هر کو نکاشت مهر و
ز خوبی گلی نچید
در رهگذارِ باد
نگهبانِ لاله بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حافظ نه غلامیست
که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ
که خرابم ز عتابت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح
که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح
نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند
به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح
به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینایی
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانهٔ خواجه به در نمیآیی