شعر با اسم غزال ، شعر در مورد غزال ، شعر عاشقانه در مورد آهو در سایت جالب فا. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می چرانمت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دوست داشتن ، واقعی یا یک طرفه همسر و فرزند خود
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مردست در کمند غزال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال
فزود داغ جنونم ز داغ چشم غزال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال و غزل هر دوان مر تو را
نجویم غزال و نگویم غزل
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
«صبا به لطف بگو، آن غزال رعنا را»
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا گشودم دیده انصاف، هر داغ پلنگ
در نظر چشم غزال خوش نگاهی شد مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دل رم کرده وحشی نژادان
غزال دامن صحرای عشق است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سرمه دان دریاکشان را برنیارد از خمار
شد خمار لیلی از چشم غزال افزون مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میرمد وحشی آن غزال از من
هرگزش میل آرمیدن نیست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد استقلال ، قهرمان تهران و پرسپولیس + استقلال و آزادی کشور
گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال
در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال ما نگردد رام وحشی
ندیدم این چنین وحشی غزالی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گوشه چشمی اگر باشد ازان وحشی غزال
سهل باشد نافه کردن خرقه پشمینه را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
افکند نرم خویی خویت
دوستی در میان شیر و غزال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال
می کند پرنافه چون صحرای چین آیینه را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا نباشم بی حدیث آن غزال
در غرلها اوحدی نامم کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز صائب پرس احوال غزال وحشی معنی
که مجنون خوب می داند زبان چشم آهو را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از آن غزال شنیدم به راستی غزلی
که بر دلم غزل هر کسی ترانه نمود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چشم صائب به کجای تو نظرباز شود؟
شوخی چشم غزال است سراپای ترا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صبا، برابر رخسار آن غزال بهشت
اداکن این غزل از حسب حال ما امروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز نقش پای غزالان دشت بتوان یافت
به بوی مشک، پی آن غزال رعنا را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اوحدی از دیر باز فتنه تست، ای غزال
تا نشود ناامید زود نیوش این غزل
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دل رمیده گل از روزگار می چیند
نشاط روی زمین از غزال صحرایی است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ماهی که می سرایم در شوقش این غزلها
چشم غزال دارد، رخساره غزاله
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال قدس نیاید ز لاغری به نظر
وگرنه کوتهی از زلف دلستان تو نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از خود رمیده نیست عروج دماغ من
جامم نظر زگردش چشم غزال داشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می گردد از سیاهی چشم غزال بیش
این وحشتی که در دل دیوانه من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خیال محمل تهمت بدوش سرمه مبند
رم غزال تو وحشت غبار بی سببیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از دیده غزال رباینده تر بود
سوراخ ها که در بدن زرنگار اوست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کردیم سیر وادی وحشت سواد عشق
تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر موج سبز، طرف کلاه شکسته ای
هر داغ لاله، چشم غزال رمیده ای است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد معلم ، ادبیات و ریاضی و فیزیک + معلم کلاس ششم و دوم بازنشسته
غزال امن که الفت خیال مبهم اوست
بهر کجا نفسی گرد میکند رم اوست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زان چشم ما به یک نگه دور قانعیم
هر چند نافه را خبری از غزال نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جهات دهر یک آغوش انس دارد و بس
بجز سیاهی مژگان رم غزال تو چیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز نافه مغز شکارافکنان کند معمور
غزال وحشی ما گر چه لاغر افتاده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میکشد هفت فلک در خم یک شاخ غزال
گردبادی که بدشت دل ما می پیچد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دهان شیر بود امن تر ز ناف غزال
مرا که جوشن داودی از حمایت اوست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شبم بصفحه نکاهش زد آتشی که هنوز
شرر بچشمک ناز غزال میگذرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دل رمیده من گرد کاروان غزال
جنون دوری من گردباد هامون است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سحری گذشتی از انجمن سر آستین بهوا شکن
زشمیم سایه سنبلت گل شمع ناف غزال شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال معنی من رتبه دگر دارد
برون ز دایره چرخ صیدگاه من است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گامی از خود رفته ام وقتی بیاد گیسوئی
نقش چینم تاکنون بو میکنم ناف غزال
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خاله ، جان و خاله بودن و خاله زنک بازی
به گوشه دل ما چون بر توانی برد؟
که بر غزال تو صحرای لامکان تنگ است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سراغم میتوان از دست بر هم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتم گرد دگر دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پرده چشم غزال است سیه خانه او
آن پریزاد که راه دل مجنون زده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سراغ من خوشست از دست برهم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتم گردی دگر دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می شود گرداب حیرت حلقه چشم غزال
گر چنین خواهد سرشک ما بیابان را گرفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مراج شوقم از آب و گل تسلی نیست
جنون سرشته غبار رم غزال توام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فروغی از غزلش بوی مشک می آید
مگر که هم نفس آن غزال مشکین است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عمرها شد گرد مجنون میکند ناز غزال
خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به صیدگاه محبت دل فروغی را
غزال چشم تو ذوق غزل سرایی داد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیندشت اگر خیال نگاهت گذر کند
در دیده غزال شو درم گریستن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم
حاشا که به دنبال غزال ختن افتد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چرخ بصد کمند چین بوسه زدست بر زمین
بسکه بلند جسته است گر درم غزال تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چشمی که به یک غمزه مرا طبع غزل داد
نسبت نتوانم به غزال ختنش کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال روز، پنهان گشت از بیم
پلنگ شب، برون آمد ز ممکن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فروغی از پی آن نازنین غزال برو
که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد اردیبهشت ماه ، شیراز و بانوی اردیبهشت ماهی
گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال
سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پی آن غزال مشکین که نگشت صیدم آخر
چه سمندها دواندم چه کمندها گسستم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بازآی که چشم و رخت ایماه غزل گوی
این عین غزال آمد و آن رشک غزاله
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دی باز فروغی من دلکش غزلی گفتم
کز چشم غزال او شایسته انعامم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بعد عمری آشنایی، بگذرد دیوانه وار
این غزال شوخ چشم، الفت نمیداند که چیست؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
چندین هزار احسنت می بایدت کشیدن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مردمان صید آن رمیده غزال
او خرامان و سگ هم از دنبال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غزال خویش به من ده غزل ز من بستان
نمای چهره شعریت و شعر تازه ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چنین غزال که وصفش همی رود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از رمیدنها خیال چشم آن وحشی غزال
سینه تنگ مرا دامان صحرا کرده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
” alt=”شعر با اسم غزال ، شعر کوتاه و عاشقانه غزال و آهو با کلمه غزال” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/20-2.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/20-2.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/20-2-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/20-2-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
به گوشه دل ما
چون بر توانی برد؟
که بر غزال تو صحرای
لامکان تنگ است
.
پرده چشم غزال است
سیه خانه او
آن پریزاد که راه دل
مجنون زده است
.
می شود گرداب حیرت
حلقه چشم غزال
گر چنین خواهد سرشک ما
بیابان را گرفت
.
فروغی از غزلش
بوی مشک می آید
مگر که هم نفس
آن غزال مشکین است
.
به صیدگاه محبت
دل فروغی را
غزال چشم تو
ذوق غزل سرایی داد