- admin
- 26 آذر 1400
- 12:07 ق.ظ
شعر مولانا در مورد راز
شعر مولانا در مورد راز
شعر مولانا در مورد راز ، شعر مولوی ای آنکه کشف راز پنهان کرده ای همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر مولانا در مورد راز
آنک ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گر چه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا راز
دهان پر است جهان خموش را از راز
چه مانعست فصیحان حرف پیما را
به بوسههای پیاپی ره دهان بستند
شکرلبان حقایق دهان گویا را
مولانا
شعر مولانا رازداری
در گوش من بگفتی چیزی ز سر جفتی
منکر مشو مگو کی دانم که هست یادت
راز تو را بخوردم شب را گواه کردم
شب از سیاه کاری پنهان کند عبادت
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا در مورد راز
راز نهان دار و خمش
ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود
باز جگرسازه شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا راز
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
مولانا
شعر مولانا رازداری
می که به خم حقست راز دلش مطلقست
لیک بر او هم دقست عاشق بیدار را
آب چو خاکی بده باد در آتش شده
عشق به هم برزده خیمه این چار را
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا در مورد راز
بشنو آواز روانها ز عدم
چو عدم هیچ به آواز میا
راز کآواز دهد راز نماند
مده آواز تو ای راز میا
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا راز
فاش شد آن راز که در نیم شب
زیر زبان گفته بدم پست پست
کرم خورد چوب و بروید ز چوب
عشق ز من رست و مرا خست خست
مولانا
شعر مولانا رازداری
گویم چه یابد او
نه نگویم خمش به است
تا دلستان نگوید
کو رازدار نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا در مورد راز
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا راز
راح بفیها و الروح فیها
کم اشتهیها قم فاسقنیها
این راز یارست این ناز یارست
آواز یارست قم فاسقنیها
مولانا
شعر مولانا رازداری
چه عذر و بهانه دارد ای جان
آن کس که ز بینشان نشان گفت
گل داند و بلبل معربد
رازی که میان گلستان گفت
آن کس نه که از طریق تحصیل
آموخت ز بانگ بلبلان گفت
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا در مورد راز
صورت اگرت چو تیر انداخت
جانش بکشید چون کمانت
هرچ از تو نهان کند بگوید
در گوش ضمیر رازدانت
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر مولانا راز
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت
هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت
می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر
که به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشت
مولانا
شعر مولانا رازداری
من که خریده ویم پرده دریده ویم
رگ به رگ مرا از او لطف جدا جدا رسد
گر به تمام مستمی راز غمش بگفتمی
گفت تمام چون شکر زان مه خوش لقا رسد
مولانا