- admin
- 25 آذر 1400
- 8:43 ق.ظ
شعر در مورد بی اعتمادی
شعر در مورد بی اعتمادی
شعر در مورد بی اعتمادی ، عشق و بی وفایی و خیانت از حافظ شاملو مشیری همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
اشعار بی اعتمادی
هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
تلفن همراهت را همیشه روی ضربان قلب من کوک کن
بی تو هیچ فردایی آمدنی نمی شود!
شعر از “روشنک آرامش“
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکُشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
اعتمادی به واژه اصلاً نیست
واژه گاهی دچار تردید است
واژه گاهی کلید، گاهی قفل واژه گاهی شدید، گاهی کـُـند …
واژه، میآید و نمیدانی که ازین واژهها چه میخواهی.
من به احساس ناب محتاجم با نگاهت بیا تکلم کن.
شعر از “سیدعلی میر افضلی”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیچاره ام خسته ام چشم انتظارم
توی این پس کوچه ها تنها نذارم
نیستی از تاریکی شبها میترسم
بی وفا دارم توی سرما میلرزم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دلم را مبتلایت کرده بودم
خودم را خاک پایت کرده بودم
ندانستم بی وفا هستی
وگرنه همان اول رهایت کرده بودم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیا به هم اعتماد کنیم من به چشمهای تو
تو به پاهای من و قول بدهیم همدیگر را به جاهای خوبی ببریم…
شعر از “رضا کاظمی”
شعر در مورد بی اعتمادی عشق
گناهم باور این روزگار بود
فریبی را که خوردم بی گناه بود
ولی جرم من از دست دلم بود
که هرجا پا گذاشتم بی وفا بود
شعر در مورد باران
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو که رفتی پریشون شد خیالم
همه گفتن که من دیوونه حالم
نمی دونن که این دیوونه در فکر شفا نیست
که هرچی باشه اما بیوفا نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گاهی آنقدر شاعرم که استعاره از درخت می شوم!
نگاه کن گنجشک ها به دست هایم اعتماد می کنند.
شعر از “صبا کاظمیان”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در عالم بی وفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنی آدم نیست
آنکس که در این زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست ، یا در این عالم نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشق هرگز نمیمیرد
مگر در عشاق بی وفا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مهم نیست که به چه چیزی اعتماد میکند،
همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست.
حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست،
چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است.
میتوانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز..!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم گم شده ام !
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست
که بی بهانه رهایم کند !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پُشتم را خالی میکنی؛
میمیرم،
نمیافتم …
به آتش نگاهش اعتماد نکن
لمس نکن به جهتی بگریز
که بادها خالی از عطر اویند به سرزمینی بی رنگ بی بو ، ساکت آری…
بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
درد دارد وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم
دیگران یاد عشقشان میفتند
و تو هنوز بی خیالی !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مــَـن بـی تــو شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛ تـــو بــی مـَـن چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا” یــــادت هَستـــ کــِــه نیستــَـمــ …؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیخودی به خودت زحمت نده!
این بَذرهای تنفــر که در دلم می کاری
هرگــــز جوانه نخواهد زد !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقتی که چشم بسته روی طنابی که یک سرش در دست تو بود بند بازی می کردم…
دریافتم که همیشه در عشق مساله اعتماد بوده است
میان چشم های بسته من و دست های لرزان تو!
شعر از “میلاد تهرانی”
شعر در مورد بی اعتمادی و خیانت
خدا قسمت داشتنش را از من گرفت…
گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هر که مرا دید ، تو را نفرین کرد …
و من حواس خدا را پرت کردم
که مبادا بشنود …!
خیلی سخته…
به خاطر کسی که دوسش داری…
همه چیز رو از سر راهت خط بزنی…!!
بعد بفهمی… خودت تو لیستی بودی که…!
اون به خاطر یکی دیگه… خطت زده..!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بگذار تو را میان خویشتن و خویش بگویم …
میان مژگانم و چشم بگذار اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست
تو را به رمز بگویم بگذار تو را به آذرخش بگویم یا با گل نم باران …
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری …
شعر از “نزار قبانی”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آب از سرم گذشته …
فریاد میزنم دوستت دارم …
و تو آرام و خونسرد …
به ترکیدن حباب ها میخندی …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خدایا کلی بارون فرستادی…
تا لکه ها رو از دلم بشویی…
من که گفتم…
لکه نیست…زخمه!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم…
کلید قلبم را در دستانت می گذارم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و سربر شانهی تو اینچنین آرام به خواب می روم؟
کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!
کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟!!
دریای پشت کدام پنجره ای؟ که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای پر شور زیبا و روان دنیای با تو بودن
در اوج همیشه هایم جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی ای مهربان ترین؟
شعر از: احمد شاملو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وابستگی پیدا کردن به کسی ک متعلق ب تو نیست
یعنی مرگ تدریجی …
مرا همینگونه که هستم دوست داشته باش…
نمیتوانی؟؟
من میروم
تو هم برو مجسمه ساز شو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مشکل دنیا این است که آدمهای باهوش پر از شک هستند
در حالی که آدمهای احمق پر از اعتماد به نفس .
شعر در مورد بی اعتمادی از شاعران بزرگ
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
شعر از حافظ
شعر در مورد برادر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جملات بی اعتمادی
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
شعر از حافظ
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
شعر از حافظ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عشق اکنون مهربانی میکند
جان جان امروز جانی میکند
در شعاع آفتاب معرفت
ذره ذره غیب دانی میکند
کیمیای کیمیاسازست عشق
خاک را گنج معانی میکند
گاه درها میگشاید بر فلک
گه خرد را نردبانی میکند
گه چو صهبا بزم شادی مینهد
گه چو دریا درفشانی میکند
گه چو روح الله طبیبی میشود
گه خلیلش میزبانی میکند
اعتمادی دارد او بر عشق دوست
گر سماع لن ترانی میکند
شعر از مولانا