- admin
- 28 آذر 1400
- 1:16 ب.ظ
شعر در مورد قهوه
شعر در مورد قهوه
شعر در مورد قهوه ، تلخ و اسپرسو و قجری و پاییز و قهوه خانه فروغ فرخزاد همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
گرمای دستان تو
نشستن در کافه ای دنج
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ که با نگاه تو شیرین می شود
تمام چیزی است که آرزوی آن را دارم …
شعر در مورد قهوه
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازیهای بزرگ
من فقط به چشمانت
پل ورلن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه تلخ
احساس بدی دست میدهد
با مشاهدهی مردمی که
قهوه مینوشند و انتظار میکشند
کاش میتوانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آنها به آن نیاز دارند
آنها بیش از من به آن نیاز دارند
چارلز بوکوفسکی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه اسپرسو
میخواهم دوستت بدارم
پیش از آنکه باغهای عشق را
به فرمانی فاشیستی ممنوع کنند
میخواهم با تو فنجانی بنوشم
پیش از مصادرهی قهوهها و فنجانها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه تلخ
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
قاآنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه
زیباترین بهانهی پیوند ما
شعر است
– این دوست مشترک –
که با ما قهوه مینوشد
و به قیلوله میرود.
و چه زیباست
که او را
چون یکی از کودکان ما میدانی.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد همدلی و اتحاد ، و همیاری و دوستی
شعر در مورد قهوه خانه
نمیتپد دل خونگشته در غبار هوس
سراغ قهوه به جام شراب دشوار است
بیدل دهلوی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه شاملو
از تیغهی دلتنگی
به کجا بگریزیم
روزهای یکشنبه.
جایی
قهوهای نمینوشیم
نرگسی نمیخریم
و بر دفتر شعرم
لبخندی نقش نمیبندد.
نه نوازشی
نه جامی
که رنگ چشمانت را
لحظهای
دیگرگون کند
و مرز زمان را
از میان بردارد…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه از فروغ فرخزاد
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات
شاطرعباس صبوحی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه عربیه
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه قجری
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهاننما چشمی که به تکرار میکشد فالم
محمدعلی بهمنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه قجری
قهوه دم میکنم،
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزم!
لبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!
این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم،
ولی لبخندت را … چه کنم؟!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه و پاییز
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراهِ هم، فال و تماشایت
غلامرضا طریقی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه خانه
کافههای شب
نام داستانی غمانگیز است
داستانی از رویا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانیهای خالکوبی شده
و ما
شکستخوردگان این داستانیم
قهرمانانی
تهنشینشده در قهوه و شب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه و چای
من سالهای سال از این خانه
بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
روزبه بمانی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد هوای پاک ، با آهنگ کودکانه برای نوجوانان
شعر قهوه ترکیه
او را مینوشم
و
تو را میبینم
که
کف فنجان دراز کشیدهای
آرام
تلخ
مبهم
قهوهای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
همانقدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی
تو را نوشیدهام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعرِ آن را نمیخوانی
تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی
که میخواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعهی یخکرده از آنی
نیلوفر عاکفیان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه شمالیه
چون قهوه بهدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در کوچههای خستهی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصلهها را بههم زدی
وقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدی
آنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدی
خواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
سجاد ایرانپور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه خانه ای
چه روزی است امروز
قهوهای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه
هی تلخ میشود ته فنجان نگاه تو
در گیر و دار عصر خیابان نگاه تو
هی چرخ میزند پی آن فال لعنتی
تعبیر میشود وسط آن نگاه تو
عکس درون فال به اندوه میرسد
تصویر او که رفت میان نگاه تو
در انعکاس نور نئونهای لعنتی
هی غرق می شود ته فنجان نگاه تو
طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه، خسته و بی جان نگاه تو
؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه چی
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
یغما گلرویی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه و سیگار
بیآنکه قراری داشته باشیم
همان جای همیشگی ایستاده
حرف نمیزنیم
همهچیز بر سینهاش نوشته شده
شیر
چای
قهوه
سکه را میاندازم
دکمهی چای را فشار میدهم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه
فنجون قهوهتو، از اشک پر نکن، رو میز کافهها دنبال من نگرد
از قهوههای تُرک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
این قصه کهنه شد، این عشق دیگه مُرد، برگشتی و کسی دیگه تو کافه نیست
برگشتی و کسی اینجا نمونده و از دیر کردنت هیشکی کلافه نیست
فنجون فال تو از اشک پر شده، رو میز کافهای که باورت نکرد
دیوونگی نکن، تو فکر من نباش، دنبال من نیا، دنبال من نگرد
محمد نویری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه احمد شاملو
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آدما میان و میرن، دنیای ما مثل کافهس
بغضشو بشکنه با اشک، هر کی از کافه کلافهس
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه!
مهدی ایوبی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه عربیه
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعر ِ آن را نمیخوانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه روزی است امروز
قهوهای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
حسین منزوی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تهران ، قدیم و زیبا و شلوغ و عاشقانه و برج میلاد
شعر القهوه العربیه
از صدای تو خوشحال میشدم
که از گلوی گنجشک کوچکی بیرون میپرید
با آن قهوهام را میخوردم
سیگارم را میکشیدم
و پرواز میکردم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوهای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است
گروس عبدالملکیان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر عن قهوه عربیه
تن تو
چون فنجان شیرقهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیرقهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
میشود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوهی غروبهای دلگیرِ جمعه را
که نمیشود تنهایی خورد
مریم نوابینژاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه العرب
بگذار راههایی بیتو را بروم
صندلیهای بیتو را بنشینم
و قهوهخانههایی که تو را به یاد ندارند
و تو در حافظهشان نیستی
بگذار …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قهوه
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر القهوه العربیه
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه قجری چاوشی
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراه ِ هم٬ فال و تماشایت!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فنجون قهوه تو، از اشک پر نکن، روز میز کافهها دنبال من نگرد
از قهوههای تُرک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه قجری روزبه بمانی
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشستهی صبح
مشاجرهی عصر
پنجرهای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوهای دیگر بنوشیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو فنجانهای قرمز را بیشتر دوست داری
من فنجانهای قهوهای را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه قجری
از بیروت میپرسی؟
خیابانهای بیروت
میدانها و قهوهخانههاش
رستورانها و بندرها
کشتیهای بخارش، همه
در چشمهای توست که میریزند
چشم ببندی بیروت گم میشود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کافه را گرد دلتنگی گرفته
صندلی های خالی
فنجان هایی از تنهایی لبریز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن شعر قهوه قجری
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تواضع ، فروتنی و افتادگی و ادب برای کودکان
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را
که نمی شود
تنهایی خورد!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن شعر قهوه قجری چاوشی
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
دستهایی که میروند؛
آدمهایی که نمیمانند
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را بههم میزنی
مینوشی میروی …
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به چشم هایم خیره که می شوی
بوی تند قهوه هایت
اعتیادم را بیشتر می کند
و من
متهم ردیف اول لبهایت
عصرهایم
در حیاطی می گذرد
که پاییز
عشوه گریهایت را
به درخت تزریق می کند…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شاعر شعر قهوه قجری
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازیهای بزرگ
من فقط به چشمانت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خواهش می کنم
بیا…
قهوه ای سفارش داده ام
و از ترسِ آنکه
مبادا دیر برسم
کیف پولم را فراموش کرده ام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن شعر چاوشی قهوه قجری
فنجان را میشویم
با دقت خشک میکنم
عادت ندارم به قهوه خوردن
قهوه درست میکنم
کمی شکر
هم میزنم
اگر بمبی بوده باشم
ساعتها مانده به
منفجر شدنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه تلخ قجری
دستی به ساز بردی و با ناز دستهات
در شور عاشقانهی من تار هم زدی
آنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تمام فنجانهای قهوه دروغ می گفتند؛
تو برنمی گردی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تفسیر شعر قهوه قجری
خواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آنگاه که اولین بار
کامم با شهد لبخندِ تو شیرین شد
تلخ ترین قهوه را
نوش کردم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قهوه خانه مهدی فرجی
عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من!
به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم،
دست به دامن جادو شومُ با فالگیرها بجوشم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر،
می گذارم جلویت روی میز،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر برای قهوه خانه
فنجانی قهوه در سایههای پسین،
عاشقشدن در دیماه،
مردن به وقت شهریور.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر های قهوه خانه ای
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر
نه! فقط کمی لبخند در فنجانم بریز …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مدتهاست کافه را فراموش کرده ام
قهوه را ترک کرده ام
دیگر دلچسب نیست
نه آن کافه بی تو
نه آن قهوه ی تلخ
تمام قهوه ها بی مزه بودند
بودن تو بود که طعم قهوه را
عوض می کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره قهوه خانه
آنطور که قهوهی نیمخورده را پس زدی،
زمین لرزید
میز لرزید
دانههای شکر غمگین شدند
پاکت سیگار آتش گرفت
و
موشک های سپید
به فضا رفتند.
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تار ، زدن و سه تار و موی یار و دف و تار و پود
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن شعر قهوه خانه ها
تلخی ِ قهوه بر زمین ریخت
و بوی ِ زخم در هوا پیچید.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک فنجان قهوه
مهمانِ من باش
آغشته به سمِ عشق
درد ندارد
فقط
چشمانت را که باز کنی
کسی شبیه مرا
دوست خواهی داشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درمورد قهوه خانه
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کسی برایم قهوه بریزد
کسی که فال مرا می داند
کسی که حال مرا می فهمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درمورد قهوه خانه
سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
” alt=”شعر در مورد قهوه ، تلخ و اسپرسو و قجری و پاییز و قهوه خانه فروغ فرخزاد” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/4-1.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/4-1.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/4-1-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/4-1-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
قهوه بس تلخست
کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود
چون گشت با شکر عجین
.
نمیتپد دل خونگشته
در غبار هوس
سراغ قهوه به جام شراب
دشوار است
.
چون قهوه بدست گیرد
آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود
آب حیات
.
عکس رُخ او
به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون
آمده است از ظلمات
.
قهوهات را بنوش
و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهاننما چشمی
که به تکرار میکشد فالم
.
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراهِ هم، فال و تماشایت