جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 30 آذر 1400
  • 9:18 ق.ظ

شعر در مورد قصر

شعر در مورد قصر

شعر در مورد قصر ، و قصر شیرین و شعر وصف قصر البدیع همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

قیصر از آن قصر به چه میل کرد

چه چو بهشتی شد و قصر مشید

گفتم ای چه چه شد آن ظلمتت

گفت که خورشید به من بنگرید

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد قصر

دست جودست شمسه زرین

قصر عالی مقام دولت را

نتوان جز به دست حزم گرفت

آستین دوام دولت را

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ذهن ، زیبا و آشفته و خراب و معلولین ذهنی از مولانا

شعر درباره قصر

تا نشوی آشنای عالم مشرب

قصر وجود تو پیشگاه ندارد

عذر پسندیده است لیک ز نادان

جرم خردمند عذر خواه ندارد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر برای قصر

دل عرفی نگر که درشهوت

قصر تقواش منهدم گردد

شاهد عصمت از تنگ درعی

زان گلندام منعدم گردد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در باره قصر

نباشد دولتی زلف درازت را ازان بهتر

که روبد آستان قصر سلطان ابن سلطان را

خلیفه قطب دنیا آن مبارک شاه دین پرور

که او قطب یگانه ست، ار بود دو قطب دوران را

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جشن دندونی ، متن قشنگ دندونی و تبریک دندونی نوزاد

شعر با قصر

عمر روان چو آب و تو معمار قصر خاک

چو آب چشمه هست، چرا در تیممی؟

شرمی که بهر مال شوی بنده خزان

چون بنده خدایی و فرزند آدمی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درمورد قصر

رها کن، چرا می کنی قصر و ایوان

به جایی که نبود امید رهایی

بلند آفتابی ست هر یک که بینی

بگرد اندرو در هوای هوایی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر با کلمه قصر

نیست آسان راه بر قصر اجابت یافتن

احتیاطی کن کمند ناله شبگیر را

ساده دل از کبر دانش ترش روئی میکشد

جوهر اینجا چین ابرو میشود شمشیر را

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زاهد ، خلوت نشین و زهد و پارسایی از حافظ

شعر با کلمه ی قصر

نردبان چاک دل تا قصر گردون بردنست

چون سحر از خویش آسان برنمی آئیم

ما گوشه آرام دیگر از کجا یابد کسی

چون نفس در خانه دل هم نمی پائیم ما

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد قصر

خوشا صبحی که شاه ملک عشرت جلوه ریز آید

بزرین تخت جام از قصر زنگارینه مینا

مقیم گوشه دل باش گر آسودگی خواهی

که حیرت میشود سیماب در آئینه مینا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره قصر

نشه مشرب بیرنگی از آن صاف تر است

که شود موج پری درد ته شیشه ما

(بیدل) از فطرت ما قصر معانیست

بلند پایه دارد سخن از کرسی اندیشه ما

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ذکر ، و یاد خدا و صلوات و روزهای هفته

شعر درباره ی قصر

قصر غنا که عالم تحقیق نام اوست

دامن زخویش برزدنی سیر بام اوست

هر برگ این چمن رقمی دارد از بهار

عالم نگین تراشی سودای نام اوست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کودکانه در مورد قصر

گرد دماغ همت سرکوب هر بناایست

قصر فلک بلند است گر پشت پا نباشد

در محفلی که احباب چون و چرا فروشند

مگشا زبان که شاید آنجا حیا نباشد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر مفهومی در مورد قصر

هوای قصر غنا خفت پا بدامن عذر

کمندها همه بر عزم چین غلو کردند

خرد بصد طلب آئینه جنون پرداخت

که چشم شخص بتمثال روبرو کردند

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد رفاقت ، و دوستی و رفیق خوب و بد و نامرد

شعرهای کودکانه در مورد قصر

بی تمیزی چند بر ایوان و قصر زرنگار

نازها دارند گویا در دلی جا کرده اند

کس مبیناد از نفاق اختلاط عقل و حس

داغ این ظلمی که ما را از تو تنها کرده اند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان

نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش

سیل و طوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب

برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می‌گفتند: این کار خداست

پرس وجو از کار او کاری خطاست

هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می‌کند

تا شدی نزدیک، دورت می‌کند

کج گشودی دست، سنگت می‌کند

کج نهادی پای، لنگت می‌کند

با همین قصه، دلم مشغول بود

خوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب می‌دیدم که غرق آتشم

در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می‌شد نعره هایم، بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا …

نیت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می‌کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا

خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟

گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد

با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

قیصر امین پور

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *