- admin
- 30 آذر 1400
- 9:42 ق.ظ
شعر در مورد حضرت قاسم
شعر در مورد حضرت قاسم
شعر در مورد حضرت قاسم ، شعر ترکی و کوتاه شجاعت و عروسی حضرت قاسم همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
نالۀ اهل حرم دور و برت میریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت میریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاذ
جلوه ذات خدا از شجرت میریزد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد قاسم ابن الحسن
حمله ای سوی عدو کردی و سرها میریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد
تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی
وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت میریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..
دیدم ای وای تن محتضرت میریزد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سبزوار ، شعر مولانا در مورد شهر سبزوار از مولوی
شعر در باره قاسم ابن الحسن
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت میریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حضرت قاسم بن الحسن
ای حرمت خانۀ معمور دل
ای شجر عشق تو در طور دل
نجل علی درّ یتیم حسن
باب همه خلق زمین و ز من
همچو عمو ماه بنی هاشم
چشم و چراغ شهدا، قاسمی
زینب و عبّاس و حسین و حسن
روی دل آرای تو را بوسه زن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره حضرت قاسم ابن الحسن
رشتۀ جان طرّه گیسوی تو
پنجۀ دل شانه کش موی تو
گرچه ندارند بزرگان همه
شرح ز فانی ز تو و فاطمه
دیده جهان بزم عروسی بسی
مثل تو داماد ندیده کسی
حجلۀ دامادی تو قتلگاه
ذکر خوش اهل حرم- آه آه
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد فال ، قهوه گرفتن و فال نیک و خوش و ورق و عشق و فال فروش
شعر درباره حضرت قاسم بن الحسن
نای شب وصل تو آوای جنگ
نُقل عروسی تو باران سنگ
خلعت دامادی تو پیرهن
پیرهنی کآمده بر تن، کفن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اشعار در مورد قاسم بن الحسن
از پـای تـا سرِ تـو بـه کُلّی عـوض شده
قـاسمِ تری که بـا حسنِ کـوچه توأمی
بـا اینکه قـدّ کشیده ای احساس مـی کنم
انـدازهی شکستنِ چـنـد استـخوان کمی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قاسم بن الحسن
لالۀ سرخ پرپرم قاسم
سیزده ساله یاورم قاسم
ماه من بین چگونه در غم تو
ریزد از دیده اخترم قاسم
تا تن پاره پاره ات دیدم
تازه شد داغ اکبرم قاسم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سبیل ، شعر کوتاه و طنز در مورد ریش و سبیل مرد
شعر قاسم ابن الحسن
سخت باشد مرا که همچو تویی
جان دهد در برابرم قاسم
سخت تر اینکه در وداع حرم
تشنه لب رفتی از برم قاسم
من تو را بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم قاسم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر القاسم بن الحسن
آمدند از برای دیدارت
پدر و جّد و مادرم قاسم
لب تو خشک و چشم من دریاست
این بود داغ دیگرم قاسم
خیز ای تشنه لب بنوش بنوش
آب از دیدۀ ترم قاسم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر عن القاسم بن الحسن
تن پاک تو را تک و تنها
بسوی خیمه می برم قاسم
تن به خاک و سر تو همسفر است
در ره شام با سرم قاسم
سوز «میثم» شراری از دل ماست
شافعش روز محشرم قاسم
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد غوغا ، متن و جملات زیبا و شعر در مورد غوغای عشق
شعر فی القاسم بن الحسن
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی
وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
از بس عزیز هستی واز بس که محشری
بین قنوت زینب کبری دعا شدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر عن القاسم بن الحسن علیه السلام
دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت
وقتی که از کنار عمویت جدا شدی
بند رکاب حسرت پای تو را کشید
تا راهی میانه ی دشت بلا شدی
دانه به دانه موی عمویت سفید شد
وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر للقاسم بن الحسن
در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و
پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی
یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و
بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی
تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و
آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی
آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد
وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد طایفه ، بابادی و بیرانوند و بزرگان طایفه گرایی
الشاعر القاسم بن الحسن
رفته به بابایش که اینگونه شریف است
از نسل پاک صاحب دین حنیف است
قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است
امّا خدایی او سپاهی را حریف است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات
فرشتهها همه، چون آستانه ات کردند
سرت به بستن این بند کفش بند نشد
شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند
تمام دشت ز عمامه تو ترسیدند
ز بس شبیه حسنها روانه ات کردند
ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد
برای سنگ زدنها نشانه ات کردند
تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی
هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند
به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد
زره نداشتنت را بهانه ات کردند
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند
چقدر فاصله در بند بندت افتاده
که با عموی تو شانه به شانه ات کردند
«علی اکبر لطیفیان»