- admin
- 30 آذر 1400
- 6:54 ب.ظ
شعر در مورد مرند
شعر در مورد مرند
شعر در مورد مرند ، شعر زیبا و کوتاه ترکی و فارسی در مورد شهر مرند همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد مرند
کجایی تو ای شهرزیبا مرند
کجایی شمالی ترین شهر ایران مرند
سالهاست هجرت تو کرده ام
کجایی توای غرب آذر مرند
به نازم به آن مردم ترک تو ای آفرند
همان هم زبانان , بلوچان یکدل که یار منند
هر گوشه ات گل آذین به وقت خزان
مزارع و باغاتت همه سبز آورند
ای نام دیگرت ماندگار ای مرند
به تاریخ گفته اندت آبادتراند
همانان که گفته اندت خوابگاه نوح یا که خوابگاه ” همسر نوح
بازار بزرگ مدرن غرب شمال ایرانمان ای مرند
همانان که گویند مادر نوح مدفون به بازار مرند
همانان گویند ماریای ترسا نمودت ز اغاز بناد
صنایع دستیت سبد بافی و فانوسکا
سفال و سرامیک نیز سازند ز دست در مرند
اماکن تاریخیت فراوان و زیباترند
قلعه مناندگارا یا تپه سیوان و چشمه داماد جزیی از آن زیبایی اند
آب و هوایت همه سرد و خشک ” مساعد کشت
از ابتدای پاییز همه پر زبرف سراسرسفید اندراند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای مرند
ای شهر غریب!
از نگاه خسته ات
می خوانم مظلومیتت را
و بر دوش دارم
سنگینی
نگاه …
مسافرانت را
ای باغ شهر من !
کدامین دست
سربرید
درختان سبزت را ؟
و چه خالیست
سبدهای چوبی امروز
از زردآلوهای زرد
و گلابیهای شیرین دیروز
کجا ماندند؟!
سیبها و گیلاسهای سرخت
که امروز
درختان خشکیده ات
شرمنده نگاه
کودکان معصومت مانده اند
کودکانی که
دیگر
قلبی برایشان نمی تپد
و دریغ از یک دست
که پارکهای خاک آلوده
و الاکلنگهای زنگ زده شان را
رنگ نوازشی بکشد.
باور دارم
هرگز
دروغ نمی گویند
کتابها
تو
همان
شهر
ت ر ا ن ز ی ت ی هستی
که می رسانی
آسیایمان را
به اروپا
هر چند
از جاده سنتوی تو
تنها نامی مانده است
بر پیشانی یک کارواش
در مسیر دانشگاه
آه ای تنهاترین
که غمگین ناله های توست
آسمان هفتم
ناله های حزین تاریخت
که از زیر
آوار قلعه ریخته ات
زبانه می کشد
مانداگارانا
حصار شرفمان بود و
نشان صلابتمان
ای شاعرانه ترین شهر!
کجاست شاعرانت
دلسوختگانت کجایند
تاشاید
زخمهای کهنه ات را
مرهمی بسازند
از واژگان
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد رودخانه ، اشعار کوتاه و عاشقانه و کودکانه در مورد گذر از رودخانه
منم مرندی
آرمانم شهادت
ولایتم عزت
افتخارم همت
منم مرندی
ایستاده ام همچو کوهی سنگی
آری،ای جوان همت کن
مرند را ساز آباد
هم اکنون ایرانی نیاز توست
تویی مظهر شعر و ادب
تویی ای کوه میشو،مظهر استقامت
تویی ای یوموری تپه،شعار هر مرندی
تویی ای قلعه باستانی
عاشق مرز و بوم
ای مرندی عاشق وطنت شو
که نباید دشمن آن را از تو گیرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر مرند
می جویم
می پرورم
به بار می نشانم از عصاره جانم
بالنده میشود
حقیقت می شکفد در حنجره ام.
ره می سپارم
ـــــ به جستجوی باغبانی که حقیقت بجوید
ـــــ که قدرش بداند
خسته از نایافتن ها
ــــــ نوگلم می پژمرد
ــــــ خار هایش بر گلویم فرو میرود.
زندگی
و جوانه ای دیگر
شکفته ای دیگر
می یابم جوینده ای سخت مشتاق
میوه ی جانم هدیه میکنم
بر نمی تابد
قدر گوهر نمی شناسد
و نیشتر این بار در جانم می نشیند.
سالهاست
ــــ نیشتر ها نای نفسم را میگیرند
ــــ نا گفته ها چرک کرده در گلویم،
ــــ سخن بیآغازم
ـــــــــ خون می چکد از حنجره ام
ـــــــــ زبانم سرخ میشود
اینست تنهایی من.
تنهاییم چُنان عمیق است
که هرچه دست و پا میزنم
ـــــ نه هیچ هوایی برای تنفس
ـــــ نه هیچ نور بشارت آفتاب.
تنهاییم چُنان وسیع است
که هرچه میدوم
ـــــ نه هیچ گذاری از این کویر.
می نشینم به انتظارِ
ـــــ سبزی ای که
ــــــــــــــــ بر
ـــــــــــــــــــــ بـــ ـا د
ـــــــــــــــــــــــــــــــ رود …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بار دگر سرشکی ، بر دامن بهاری
بار دگر بهاری ، از درد آشکاری
یک روز بهر «منجیل» ، یکروز « رودبارم»
باید ز دیده، هردم ، بر گوشه ای بباری
گاهی ز درد «کرمان» ، گاهی مصیبت« بم»
گاهی ز «دشت» و «کاکی» ،گاهی« مرند »داری
بس دست پینه بسته، با اشکها نشسته
در دشت بی امیدی ، بر چشم داغداری
با لاله ای نشسته ، صد یاس دلشکسته
دست امید داده ، بردست آه و زاری
مرغ از قفس رهیده ، با شهپری خمیده
من ماندم و سرودی، دل ماند و اشکباری
ای وای بردل ما ، با این همه ذخایر
با این همه فجایع ، از این همه نداری
« ازآه دردناکی سازم خبر دلت را » *
آیینه دل ، خدا را ، بردار یک غباری
از گریه دشت بوشهر گردیده نوبهاری
فایز ؟ کمی دوبیتی ، زائر کجای کاری؟
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد رقص ، زندگی رقص عجیبی است و شعر رقصیدن از مولانا
یاد ایام قدیم. وای از شهر جدید
کوچه های لاله زار. دود و دم در کار زار
باغ های سبز و پاک. برج باغ کوچه ها
خانه مادر بزرگ. خانه سرد و نمور
حوض زیبای حیاط خشت و دیوار خراب
بازی گرگم هوا. بازی یارانه ها
جیغ تند دختری. دختری افسرده حال
کرسی و نقل و انار. لوله گاز و بخاری مارک دار
فرش زرین ترنج. فرش ماشین مرند
نقش پشتی ترکمن. مبل چینی بی اثر
شعر سهراب سپهر. شعر رپ بی روح و مهر
زندگی پر شور و عشق. مرگ در مرداب زشت!!!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهرستان مرند
دام موش
موشکی دامی درون خانه دید
دست وپایش جمله لرزان همچو بید
گوسفند و مرغ و گاوش را خبر
کی رفیقان این بلا هست و خطر
جمله گفتند این بلا بر ما نبود
در جهاد و جنگ با او پس چه سود
بی خبر ماری ، دمش در دام موش
دست خاتون را گزید و شد خموش
نیش مار و داد و غوغا و فغان
کمکمک در حال ترک این جهان
پس طبیبش خون مرغی چاره کرد
تیغ بر مرغش نهاد و پاره کرد
چون که اقوامش رسیدند از مرند
تیغ تیز و نوبت آن گوسفند
ناگهان رفت از جهان آن تیره بخت
قسمت گاو و رسید اقبال سخت
شد حکایت تیغ برّان و گلو
ذبح گاوش هم بشد خیرات او
دام کوچک شد بلا بر مردمان
چون ندیدند مشکلات دیگران
این جهان چون حلقه ها در هم فرو
تار و پودش تک تک اعضای او
چون نخی یا حلقه ای اندر خطر
پس بَرد این جامه را کم کم هدر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بباشیم تا دشمن از آب و نان شود تنگ و زنهار خواهد بجان
مگر خاکگر سنگ خارا خورند چو روزی سرآید خورند و مرند
سوی خیمه رفتند زان رزمگاه طلایه بیامد به پیش سپاه
گشادند گردان سراسر کمر بخوان و بخوردن نهادند سر
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد فوت پدر ، اشعاری در مورد مرگ و درگذشت پدر مهربان
بیا ای غم که تو بس باوفایی که ابر قطرههای اشکهایی
زنی درویش آمد سوی عباس که تعلیمم بده نوعی گدایی
در حیلت خدا بر تو گشادهست تو آموزی گدایان را دغایی
تو نعمانی در این مذهب بگو درس که خوش تخریج و پاکیزه ادایی
من مسکین دمی دارم فسرده ندارم روزیی از ژاژخایی
مرا یک کدیه گرمی بیاموز که تو بس نرگدا و اوستایی
بدانک انبیا عباس دینند در استرزاق آثار سمایی
ز انواع گداییهای طاعات که برجوشد بدان بحر عطایی
ز صوم و از صلات و از مناسک ز نهی منکر و شیر غزایی
که بیحد است انواع عبادات و انواع ثقات و ابتلایی
بدو گفتا برو کاین دم ملولم ببر زحمت مکن طال بقایی
مکرر کرد آن زن لابه کردن که نومیدم مکن ای لالکایی
مکرر کرد استا دفع راهم که سودت نیست این زحمت فزایی
ملولم خاطرم کند است این دم ندارد این نفس مکرم کیایی
سجود آورد و گریان گشت آن زن که طفلانم مرند از بینوایی
بسی بگریست پس عباس گفتش همین را باش کاستاتر ز مایی
دو عباسند با تو این دو چشمت تلین القاسیین بالبکا
به آب دیده چون جنت توان یافت روان شو چیز دیگر را چه پایی
که آب چشم با خون شهیدان برابر میروند اندر روایی
کسی را که خدا بخشید گریه بیاموزید راه دلگشایی
بجز این گریه را نفعی دگر هست ولی سیرم ز شعر و خودنمایی
ولیکن خدمت دل به ز گریهست که اطلس میکند پنجه عبایی
که دل اصل است و اشک تو وسیلت که خشک و تر نگنجد در خدایی
خمش با دل نشین و رو در او نه که از سلطان دل صاحب لوایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صد چراغت ار مرند ار بیستند پس جدا اند و یگانه نیستند
زان همه جنگند این اصحاب ما جنگ کس نشنید اندر انبیا
زانک نور انبیا خورشید بود نور حس ما چراغ و شمع و دود
یک بمیرد یک بماند تا به روز یک بود پژمرده دیگر با فروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره مرند
از پی قوت و قوت دل گرگ جگر یوسفان عصر مرند
کفش عیسی مدوز از اطلس خر او را مساز پشما گند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد تبریز ، اشعار زیبا و کوتاه و ترکی در مورد تبریز از شهریار
مهتر قالیان و نور مرند میلشان جز به سربلندی نیست
دو کریمند راست باید گفت که مرا طبع کژ پسندی نیست
هر کجا دل شکستهای بینند کارشان جز شکسته بندی نیست
لیک چون طالعم به صحبتشان نیست، در دل مرا نژندی نیست
چون مهذب مراست وان دو نهاند عافیت هست و دردمندی نیست
چون مرا سندس است و استبرق شاید ار قالی مرندی نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر ترکی درباره مرند
حکم حق رانش چون قاضی خوی نطق دستانش چون پیر مرند
از برون در خوی خوییش مدار وز درونش دل مجروح مرند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟ زو جان نبری گر ز غمش نگریزی
خصمان تو بیمرند،در معرضشان آخر به مراغهای چه گرد انگیزی؟
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد یزد ، اشعار کوتاه و زیبا و کودکانه و عاشقانه درباره یزد
کجایی تو ای شهرزیبا مرند
کجایی شمالی ترین شهر ایران مرند
سالهاست هجرت تو کرده ام
کجایی توای غرب آذر مرند
به نازم به آن مردم ترک تو ای آفرند
همان هم زبانان , بلوچان یکدل که یار منند
هر گوشه ات گل آذین به وقت خزان
مزارع و باغاتت همه سبز آورند
ای نام دیگرت ماندگار ای مرند
به تاریخ گفته اندت آبادتراند
همانان که گفته اندت خوابگاه نوح یا که خوابگاه ” همسر نوح
بازار بزرگ مدرن غرب شمال ایرانمان ای مرند
همانان که گویند مادر نوح مدفون به بازار مرند
همانان گویند ماریای ترسا نمودت ز اغاز بناد
صنایع دستیت سبد بافی و فانوسکا
سفال و سرامیک نیز سازند ز دست در مرند
اماکن تاریخیت فراوان و زیباترند
قلعه مناندگارا یا تپه سیوان و چشمه داماد جزیی از آن زیبایی اند
آب و هوایت همه سرد و خشک ” مساعد کشت
از ابتدای پاییز همه پر زبرف سراسرسفید اندراند