- admin
- 4 دی 1400
- 12:07 ق.ظ
شعر در مورد یار سفر کرده
شعر در مورد یار سفر کرده
شعر در مورد یار سفر کرده ، سفر رفتن و مسافرت و ای یار سفر کرده کجایی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد یار سفر کرده
صبر ایوب اگر بود به سر می آمد
کاش یک بار فقط از تو خبر می آمد
من از این بی خبری سخت به تنگ آمده ام
کاش آن یار سفر کرده ز در می آمد
این همه رنج و عذاب سهم من از عشق نبود
کاش یک نامه از آن رفته سفر می آمد
کاش بودی و خودت حال مرا می دیدی
کاش آن گمشده با، باد سحر می آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد یار سفر کرده
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی
قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی
تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت
سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را
به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی
به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را
با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قمار ، بازی و قمار عشق و زندگی و قمارباز بودن
شعر درباره یار سفر کرده
درِ میخانه گُشا آن قَد رَعنـا آمــد
ساقیا باده رِسان دل به تمنّا آمــد
خستهٔ رَه بوَد آن یارِ سفر کردهٔ ما
با تَنی پُر زِغبار خسته و زیبا آمــد
بَهر دیـدار رُخَش ثانیه ها را کُشتـم
بِرسَد راحِ دلــم مونـسِ غمـها آمـد
یارِمن کرد رَها مکتب و باشوق برفت
درشگفتم که شده صاحبِ فَتوا آمـد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره یار سفر کرده
تو رفته ای
که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام
که بی تو شب ها سحر کنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد دوست سفر کرده
یارب آن یار سفر کرده ی ما یار تو باش
باصداقت سفرش هست نگهدار تو باش
هر کجا هست خدایا تو سلامش برسان
هم ، ولی باش به او حفظ بکن یار تو باش
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زرنگ بازی ، متن و پروفایل زرنگ بازی در آوردن و شعر زرنگی
شعر در مورد یار سفر کرده
تو ای یارِ سفر کرده!
زِ احوالم خبر داری؟
خبر داری بدون تو
چه دردی می کشم ،آری؟
خبر داری ،شبا بی تو
دلم دریایِ بارونه !
نمِ بالش ، سکوتی سرد
میونِ خونه ، مهمونه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد یار سفر کرده
آدم خوب قصه های من
دلتنگت شده ام !
حجمش را میخواهی ؟؟؟
خدا را تصور کن …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره یار سفر کرده
چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند
دامنم را چو لب دجلهی بغداد کند
هیچ کس نیست که از یار سفر کردهی من
برساند خبری خیر و دلم شاد کند
هرگز از یاد من خسته فراموش نشد
آنکه هرگز نتواند که مرا یاد کند
هجر داغیست که گر بر جگر کوه نهند
سنگ بر سینه زنان آید و فریاد کند
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد عینک ، خوش بینی و دودی و متن و عکس نوشته عینکی ها
شعری درباره یار سفر کرده
بر من از یار سفر کرده پیامی برسان
یا بر او از من دلداه سلامی برسان
برسان پیک ارادت به شه و خسرو ِعشق
وز منش طاعت شیرین غلامی برسان
یار من چند جفا بر من دل ریش کند
خسته از جور و جفا را به دوامی برسان
آنکه می رفت و دلم صید نگاهش گردید
نظرش جانب افتاده به دامی برسان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد دوست سفر کرده
این چه نامهست که از کشور یار آوردند
وین چه نافهست که از سوی تتار آوردند
مژدهی یوسف گمگشته بکنعان بردند
خبر یار سفر کرده به یار آوردند
دوستانرا ز غم دوست امان بخشیدند
بوستانرا گل صد برگ ببار آوردند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد یار سفر کرده
ای سفر کرده من زود بیا
ای دوچشمت غزلم زود بیا
من و این زمزمه ی تنهایی
من و این برزخ بی فردایی
شده ام همچو گلی پژمرده
دلم از رنج غمت افسرده..
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صله رحم ، متن زیبا و شعر حافظ در مورد صله رحم برای کودکان
شعری در مورد یار سفر کرده
دل بیمار هوای سفری کرده بیا
تن بیزار هوای سحری کرده بیا
خبری نیست بیا!
بصری نیست بیا!
همه گان غرق شب تار شدند.
پی باد و گون و خار شدند.
بس دراین شهر شلوغ
با نفسی ساخته ایم.
بس که در تنگ بلور …
هوسی باخته ایم.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره یار سفر کرده
ای سفر کرده کجایی که دلم پرخون است
لیلی عشق ترا این دل من مجنون است
دایما چشم به راهت بنشستم سر راه
کاش میشد که شوم من ز دیارت آگاه
آب پاشی کنم از شوق سر راهت را
کاش میشد که ببینم رخ چون ماهت را
لحظه یی آی کنارم که ببینم رویت
ز نسیم سر زلفت شنوم گر بویت
گفته بودی که بیایی و دلم شاد کنی
غمی از دل ببری وز ستم آزاد کنی
تو همانی که چو من عاشق زاری داری
شکن زلف سیه چون شب تاری داری
” alt=”شعر در مورد یار سفر کرده ، سفر رفتن و مسافرت و ای یار سفر کرده کجایی” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/12/2-24.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/12/2-24.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/12/2-24-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/12/2-24-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره یار سفر کرده
از سفر
برای من یک میز کوچک،
کمی آغوش نرسیده و
مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور
و من از حالا تا روزی که برگردی
مدام می نویسمت؛
جوهر قلمم که تمام شد
وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!
برس
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گرگان ، شعر من گرگان و شعر محلی استان گلستان
شعر در مورد دوست سفر کرده
یارم از بهر فراقت
به کجا سر بزنم
شوق دیدار تو دارم ،
به کجا پر بزنم ؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد یار سفر کرده
امروز دل از کوچه دلدار گذر کرد
خاک قدمش بوسه واز خویش حذر کرد
آمد به خیالش رخ دلدار زهرسو
آن ناله وآهی که به دل بود اثر کرد
در خویشتن خویش بسی گم شد و لرزید
چون دید که دلدار از آن خانه سفر کرد
آن نام ونشانی که از او بود به فکرش
بی نام ونشان دید وتن از روح بدر کرد
هر خانه که میزد خبر از یار نبودش
رو سوی عدم کرد ودلش عزم خطر کرد
با آن که عدم جایگه روح وروان بود
از هر که بپرسید حواله به دگر کرد
جانا تو کجایی که چنین