- admin
- 22 آذر 1400
- 9:38 ق.ظ
جواب سوالات درس پنجم فارسی پنجم ابتدایی (چنار و کدوبن)
جواب سوالات درس پنجم فارسی پنجم ابتدایی (چنار و کدوبن)
جواب سوالات درک مطلب، درست و نادرست، واژه آموزی، درک و دریافت و… درس پنجم (چنار و کدوبن) فارسی پنجم ابتدایی و همچنین هم معنی کلمه ها و معنی لغات و واژه های فارسی پنجم ابتدایی درس چنار و کدوبن را در این نوشتار از جالب فا خواهید خواند.
درس چنار و کدوبن فارسی پنجم ابتدایی
در ابتدا متن چنار و کدوبن ناصر خسرو که درس پنجم از کتاب فارسی پنجم ابتدایی هست را با با هم میخوانیم.
بوتهی کدویی در کنار چنار کهن سال و بلند قامتی رویید؛ درمدتِ بیست روز، قد کشید، از تنهی درخت پیچ خورد و به بالاترین شاخهی چنار رسید. همین که خود را در آن بالا دید، باورش شد که خیلی بزرگ شده است. نگاهی به چنار کرد و…
پرسید از آن چنار که «تو، چند سالهای؟»
گفتا: «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
خندید ازو کدو، که «من از تو، به بیست روز برتر شدم، بگو تو که این کاهلی ز چیست؟»
او را چنار گفت: «که امروز، ای کدو با تو مرا هنوز، نه هنگام داوری است فردا که بر من و تو، وَزَد بادِ مهرگان آنگه شود پدید، که نامرد و مَرد کیست».
جواب درست و نادرست صفحه ۴۰ فارسی پنجم
- کدوبُن، در کنار چنار رویید. (درست)
- بوتهی کدو پس از بیست روز محصول میدهد. (درست)
- باد مهرگان، کدو و چنار را از بین میبرد. (نادرست)
💛 JalebFa.ir 💙
جواب درک و مطلب صفحه 40 فارسی پنجم
عمر درخت چنار و بوته کدو، هرکدام در این داستان چقدر بود؟
عمر درخت چنار: بیش از 200 سال و عمر بوتهی کدو 20 روز بود.
چرا کدو پس از شنیدن سن چنار، به او خندید؟
چون به خیال خودش تنها پس از گذشت 20 روز از تولدش، برتر از چناری شده است که 200 سال از عمرش گذشته است.
چنار قضاوت در مورد خود و بوته کدو را به چه زمانی موکول کرد؟ چرا؟
به زمان بادِ مهرگان (بادهای پاییزی)، چون چنار میدانست که در زمان وزش بادهای شدید پاییزی، بوتهی ضعیف کدو از بین خواهد رفت اما خودش با استقامت باقی خواهد ماند.
به نظر شما، حق با چنار بود یا بوته کدو؟ دلیل بیاورید.
حق با چنار بود، چون بوتهی کدو مغرور شده بود و با اینکه هنوز تجربه ای نداشت چنار را مسخره کرد.
💛 جالب فا 💙
جواب واژه آموزی صفحه ی ۴۰ فارسی پنجم
سَرو بُن: ریشهی درخت سرو
گلبُن: ریشه و بُوتهی گل
بُنِ دندان: ریشهی دندان
✅ حالا شما بگویید.
معنی خاربن :
ریشه ی بوته ی خار
معنی بیدبن :
ریشه ی درخت بید
معنی چناربن :
ریشه ی درخت چنار
💛 JalebFa.ir 💙
نمایش صفحه ی ۴۱ فارسی پنجم ابتدایی
با توجه به داستان چنار و کدوبن نمایشی طراحی کنید. خودتان را جای یکی از شخصیتهای زیر قرار دهید و نمایش را در کلاس اجرا کنید.
- چنار
- بوتهی کدو
- راوی داستان
برای اجرای مناسب و جذابتر، لازم است به نکات زیر، توجه کنید:
- صحنه پردازی: فضایی مناسب با داستان، برای اجرا طراحی کنید.
- انتخاب نقش: پس از بررسی و بازخوانی داستان، یکی از شخصیتها را انتخاب نمایید.
- اجرای نمایش: پس از تعیین نقش، هر فردی با رعایت ویژگیهای شخصیت مورد نظر، مسئولیت خود را به نمایش بگذارد.
- نقد و بررسی: پس از پایان نمایش، درباره چگونگی اجرای نقش هر فرد، در گروه بحث و گفتوگو کنید و سرانجام، مباحث را جمعبندی کنید.
💛 💙
بخوان و بیندیش گلدان خالی فارسی پنجم
در ادامهی درس پنجم فارسی کلاس پنجم دبستان، متن گلدان خالی نوشتهی دِمی و ترجمهی نورا حق پرست را با همدیگر می خوانیم.
در روزگاران قدیم در کشور چین، پسری به نام «پینگ» زندگی میکرد. پینگ، گلها و گیاهان را بسیار دوست میداشت. هر چه میکاشت، خیلی زود جوانه میزد و غنچه میداد و چیزی نمیگذشت که به طور عجیب و معجزهآسایی رشد میکرد.
در آن سرزمین، همه مردم به گلها و گیاهان، علاقه زیادی داشتند. همه جا، گل کاشته بودند و همیشه بوی خوشِ گلها در هوا پخش بود.
امپراتور آن سرزمین، پرندهها را خیلی دوست داشت؛ ولی بیشتر از هر چیزی، به گلها علاقه داشت و هر روز در باغ قصرش به گلها و گیاهان رسیدگی میکرد؛ اما امپراتور خیلی پیر بود و باید جانشینی برای خود انتخاب میکرد. مدتها در فکر بود چگونه این کار را بکند.
چون گلها را بسیار دوست داشت، به فکرش رسید، از این راه جانشین خود را انتخاب کند. برای همین، فرمانی نوشت؛ و جارچیان، آن را به همه جا رساندند. امپراتور فرمان داده بود، همه بچههای آن سرزمین به قصر بیایند تا او دانههای مخصوصی به آنها بدهد. تا بعد از یک سال، گلهایی را که پرورش دادهاند، بیاورند. کسی که بهترین و زیباترین گل را بیاورد، به جانشینی امپراتور انتخاب میشود.
این خبر بزرگ و هیجانانگیز در سرتاسر آن سرزمین پخش شد. بچهها از همه جا برای گرفتن دانه گلها به قصر امپراتور هجوم آوردند. همه پدر و مادرها آرزو داشتند، فرزند آنها جانشین امپراتور شود. بچهها نیز امیدوار بودند که به عنوان جانشین امپراتور انتخاب شوند.
پینگ هم مثل بچههای دیگر، از امپراتور مقداری دانه گل گرفت. او از همه خوشحالتر بود؛ چون مطمئن بود که میتواند زیباترین گل را پرورش دهد.
او گلدانش را با خاک خوب و مناسب، پر کرد و دانهاش را با دقت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. هر روز به گلدانش آب میداد و با اشتیاق منتظر بود دانهاش جوانه بزند، رشد بکند و گل بدهد.
روزها گذشت، ولی هیچ جوانهای در گلدان او نرویید.
پینگ که خیلی نگران بود، دانهها را در گلدان بزرگتری کاشت. سپس خاک گلدان را عوض کرد. چند ماه دیگر هم گذشت؛ ولی باز اتفاقی نیفتاد.
روزها پشت سر هم آمدند و رفتند تا اینکه بهار از راه رسید. همه بچهها بهترین لباسهای خود را پوشیدند و گلدانهایشان را برداشتند تا پیش امپراتور بروند.
پینگ با شرمندگی و در حالی که گلدان خالی در دست داشت، فکر میکرد بچهها به او خواهند خندید؛ چون تنها او نتوانسته بود دانههای گل را پرورش بدهد.
یکی از دوستان پینگ که گلدان بزرگش پر از گل بود، جلوی درِ خانه، او را دید و گفت: «ببین من چه گلهایی پرورش دادهام. مطمئن باش که هیچوقت نمیتوانی جانشین امپراتور شوی».
پینگ با غصه گفت: «من بهتر و بیشتر از تو، از گلدانم مواظبت کردهام، ولی نمیدانم چرا دانهها رشد نکردند».
پدر پینگ، از داخل حیاط، حرفهای آنها را شنید و گفت: «پسرم، تو زحمت خودت را کشیدهای. بهتر است با همین گلدان پیش امپراتور بروی».
پینگ با گلدان خالی به طرف قصر امپراتور راه افتاد.
آن روز، قصر امپراتور خیلی شلوغ بود. همه بچهها با گلدانهایی پر از گلهای زیبا در قصر جمع شده بودند، به این امید که به جانشینی امپراتور انتخاب شوند.
امپراتور به آرامی قدم میزد و یکی یکی گلدانها را با دقت نگاه میکرد.
حیاط قصر پر از گلهای قشنگ و خوشبو شده بود، ولی امپراتور اخم کرده بود و یک کلمه هم حرف نمیزد.
سرانجام نوبت به پینگ رسید. امپراتور مقابل او ایستاد. پینگ با خجالت، سرش را پایین انداخته بود و انتظار داشت امپراتور با دیدن گلدان خالی، او را سرزنش کند.
امپراتور از او پرسید: «چرا با گلدان خالی آمدهای؟»
پینگ با گریه گفت: «من، دانهای را که شما داده بودید، کاشتم و هر روز به آن آب دادم؛ اما جوانه نزد. آن را در گلدان بزرگتر و خاک بهتری کاشتم؛ اما باز هم جوانه نزد. یک سال از آن مواظبت کردم؛ ولی اصلاً رشد نکرد. برای همین امروز با گلدان خالی آمده ام».
امپراتور وقتی این حرفها را شنید، لبخندی زد و دستش را روی شانه پینگ گذاشت. بعد رو به دیگران کرد و با صدای بلند گفت: «من، جانشین خودم را انتخاب کردم، نمیدانم شما دانه این گلها را از کجا آوردهاید؛ چون دانههایی را که من به شما داده بودم، پخته بود و امکان نداشت که سبز شوند و رشد کنند.
من، پینگ را برای درستکاری و شجاعتش تحسین میکنم. پاداش او این است که جانشین من و امپراتور این سرزمین شود.»
💛 JalebFa.ir 💙
جواب درک و دریافت صفحه ی ۴۵ فارسی پنجم
1- امپراتور در چه فصلی دانه گلها را به بچهها داد؟ از کجا فهمیدید؟
بهار، چون بعد از یکسال دوباره در فصل بهار بچهها با گلدانهایشان نزد امپراتور رفتند.
2- اگر شما جای پینگ بودید، چه میکردید؟
جواب این سوال به خودتان بستگی دارد، مثلاً من: صداقت به خرج میدادم و همان دانه را میکاشتم و با گلدان خالی نزد امپراتور میرفتم.
3- چرا با وجود اینکه گلدانها، پر از گلهای خوشبو و زیبا بودند، امپراتور خوشحال نبود؟
از اینکه بچهها دروغ میگفتند اطلاع داشت و میدانست که این گلها از همان دانههایی نیست که به آنها داده بود. دانههایی که او به بچهها داده بود پخته بودند و امکان نداشت جوانه بزنند و رشد کنند.
4- دلیل نگرانی پینگ چه بود؟
دانهای که پینگ از امپراتور گرفته بود، جوانه نزده و رشد نکرده بود و تبدیل به گل نشده بود.
5- پینگ چه کارهایی انجام داد تا دانهها به خوبی رشد کنند؟ به ترتیب بیان کنید.
گلدان را با خاک خوب و مناسب، پر کرد و دانهاش را با دقت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. هر روز به گلدانش آب میداد. بعد از مدتی دانه را در گلدان بزرگتری کاشت و خاک آن را عوض کرد.
6- با توجه به متن، جملهها را به ترتیب رویدادها شماره گذاری کنید.
جملات به صورت مرتب شده:
- همهی مردم چین به گلها و گیاهان علاقهی زیادی داشتند.
- امپراتور میخواست جانشینی برای خود انتخاب کند.
- امپراتور، دانههای مخصوصی را برای کاشتن و پرورش دادن زیباترین گل به بچهها داد.
- همهی بچهها به جز پینگ، با گلدانهای زیبا در قصر جمع شدند.
- امپراتور، شجاعت و راست گویی پینگ را تحسین کرد.
حکایت زیرکی صفحه ۴۶ فارسی پنجم
در این بخش از درس پنجم فارسی کلاس پنجم دبستان، حکایت زیرکی اثری از محمد عوفی (بازنویسی از جوامع الحکایات) را با هم میخوانیم و سپس به سوال آن جواب میدهیم.
مردی مقداری زر داشت و چون به کسی اعتماد نداشت، آن را بِبُرد و زیر درختی دفن کرد. بعد از مدتی بیامد و زر طلبید، بازنیافت و با هر کس که گفت، هیچ کس درمان ندانست. او را به حاکم نشان دادند. پس نزد او رفت و چگونگی را بیان کرد.
حاکم فرمود: «تو باز گرد که من فردا زر تو حاصل کنم!»
آن گاه، حاکم طبیب را نزد خود خواند و گفت: «ریشه فلان درخت، چه دردی را درمان میکند؟»
گفت:«فلان درد را».
حاکم از جمله طبیبان شهر بپرسید که: «در این روزها چه کسی از فلان درد، شکایت کرد و شما او را به فلان درخت، اشارت کردید؟».
یکی گفت: «یک ماه پیش، مردی بیامد و از آن درد شکایت کرد. من او را به آن درخت، اشارت کردم».
پس، حاکم کس فرستاد و آن مرد را طلبید و به نرمی و درشتی زر را بِسِتَد و به صاحب زر، بازداد!
💛 جالب فا 💙
جواب سوال صفحه ۴۶ فارسی پنجم
پیام این حکایت، با کدام یک از مَثَلهای زیر ارتباط دارد، دلیل انتخاب خود را توضیح دهید.
- نابرده رنج، گنج میسر نمیشود.
- دروغگو، دشمن خداست.
- پیشِ غازی و مُعلّق بازی.
- بار کج به منزل نمیرسد. (گزینه صحیح)
چون فرد بیمار، زر را دزدیده بود و هر چند در آن لحظه کسی متوجه نشد اما در نهایت مجبور شد مال دزدی را به صاحبش برگرداند.
معنی واژه های درس چنار و کدوبن فارسی پنجم
معنی لغات فارسی پنجم ابتدایی درس چنار و کدوبن (درس پنجم) را در این بخش مشاهده میکنید.
معنی لغات درس پنجم چنار و کدوبن
- کدوبن: بوتهی کدو، گیاه کدو
- کهن سال: پیر
- بلند قامت: قد بلند
- زیادتی: بیشتر
- مهرگان: اوایل پاییز، ماه مهر
- باد مهرگان: باد پاییزی
- آنگه: آنگاه
معنی کلمه های درس پنجم فارسی پنجم ابتدایی – بخش حکایت زیرکی
- زر: طلا
- دفن کردن: زیر خاک پنهان کردن
- زر طلبید: در جستجوی طلا رفت
- باز نیافت: پیدا نکرد
- حاصل کنم: پیدا کنم
- اشارت کردن: نشان دادن، راهنمایی کردن
- بستد: گرفت